جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: گزیدۀ مقالات اساسی کایهدوسینما
جلد نخست مجموعۀ دوجلدی گزیدۀ مقالات اساسی کایهدوسینما مقالات دهۀ ۱۹۵۰ این نشریۀ معتبر سینمایی را در بر میگیرد که شامل: مجموعه مقالات مربوط به نئورئالیسم، هالیوود و موج نو است و جلد دوم آن مقالات دهۀ ۱۹۶۰ را شامل میشود، مانند: مقالات موج نو، سینمای نو و ارزیابی دوبارۀ هالیوود. نقد و نظریۀ فیلم به گونهای که امروز میشناسیم -و حتی فیلمسازی هم- به نقد فیلم فرانسوی در دورهای که از ۱۹۴۵ آغاز میشود و بهویژه به دستاوردهای مجله کایهدوسینما که از ۱۹۵۱ راه افتاد، مدیون است. در این میان، معمولاً به دو مرحلۀ مهم اشاره میکنند: دورۀ کایه از دهۀ ۱۹۵۰، که فیلمهای موج نو را مطرح کرد و کمک کرد تا مباحث انتقادی مهمی در انگلیس و امریکا در اواخر دهۀ ۱۹۵۰ و اوایل دهۀ ۱۹۶۰ در بگیرد و دورۀ پس از ۱۹۶۸، که دورۀ تفصیل نظری و سیاسی شدن کایه و متعاقباً نظریه و نقد فیلم در انگلیس و امریکای دهۀ ۱۹۷۰ است. تامس السایسر در نگاهی متمرکزتر به اعتلای نظاممند سینمای هالیوود به سطح هنر بزرگ، خاطر نشان کرد که افسانه چنین است که این کار عظیم را روشنفکرانی با انگیزه و ناآرام و تقریباً دست تنها، در پاریس انجام دادند؛ فکرهایشان را روی هم گذاشتند و نمایش روابط عمومی درخشانی پدید آوردند که به کایهدوسینما و موج نو شهرت یافت. دو جلدِ چاپشدۀ مجموعۀ کایهدوسینما، قصد دارد بررسی درست آن افسانه را، با نگاهی به تطور آن، ممکن سازد و در عین حال سهم واقعی و حیاتی کایه در نقد را روشن کند.قسمتی از مقالۀ «فرانسوا تروفو: اراذل خستهاند»، از جلد اول مجموعۀ کایهدوسینما:
دربارۀ ژاک بِکِر، نه نظریۀ رایجی سراغ داریم، نه تحلیل عالمانهای، نه رسالهای. نه خودش و نه کارش تفسیر برنمیتابند و چه از این بهتر. در واقع بکر قصد ندارد کسی را متحیر کند یا از حیرت دربیاورد؛ فیلمهایش نه بیانیهاند نه ادعانامه، که به این معنی است که کارش ورای پارامترهای مرسوم است و حتی میتوان او را در نقطۀ مقابل هر گرایشی در سینمای فرانسه قرار داد. هریک از فیلمهای ژاک بکر یک فیلم ژاک بکر است. این نکتهای کوچک اما مهم است. در واقع اندک چیزی نداریم که به ما بگوید ترز راکنِ اخیر را فدر، مغرورها را پالییرو، عشاق براسمور را ایو آلگره و مادمازل نیتوش را دو ویویه ساخته است. در عین حال تصور نمیرود که ادواردو کارولین، کلاه طلایی و به پول دست نزن را اوتان-لارا، گرمیون یا دلا نوا امضا کرده باشند. درعینحال که عموماً پذیرفته شده که بهتر است نویسنده و کارگردان فرد واحدی باشد، دلایلی که برایش ارائه میشود مبتذل است و مشارکت و تولیدات جمعی همچنان تحسین میشود -که به نظر من بیهوده است. اینکه رنوار، برسون، کوکتو و بکر به نگارش فیلمنامه میپردازند و امضای خود را پای آن میگذارند، نه فقط آزادی بیشتری در استودیو به آنها میدهد، بلکه اساساً به این معنی است که به جای صحنهها و گفتوگوهای مشخصی که فیلمنامهنویسان تولید میکنند، صحنهها و دیالوگهایی قرار میدهند که در مخیلۀ فیلمنامهنویس هرگز نمیگنجد. ویژگیای که برای کلود موریاک آنچنان عزیز است، جز این نیست. لازم است نمونه بدهیم؟ برای ساختن آن صحنۀ ادواردو کارولین که الینا لابوردت ادا درمیآورد، اول باید آن را در زندگی واقعی مشاهده کرد، سپس در چارچوب میزانسن از نو به آن فکر کرد. نمیدانم آیا این صحنه را مدیون آنت وادیمان هستیم یا ژاک بکر، اما از یک چیز مطمئنم -هر کارگردان دیگری آن را از متن فیلمبرداری حذف میکرد: این صحنه سر مویی طرح داستان را پیش نمیبرد و بیشتر برای این هست که رنگی، نه از رئالیسم، بلکه از واقعیت باشد؛ بودنش از روی عشق به انجام دادن کار از راهِ سختتر است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...