عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: کندو
«کندو» عنوان رمانی است نوشتهی کامیلو خوسه سِلا که نشر گویا آن را به چاپ رسانده است. رمان «کندو» را بهترین اثر کامیلو خوسه سلا، برجستهترین نویسنده معاصر کشور اسپانیا و برندهی جایزهی نوبل ادبیات میدانند. در این رمان شگرف، که وقایع آن در شهر مادرید، پس از جنگ داخلی اسپانیا اتفاق میافتد، کامیلو خوسه سلا با نثری تکاندهنده نهتنها خشونت، بلکه شور زندگی را در شهر به خواننده منتقل میکند. این رمان علیرغم تمام تلاشهای نویسنده، با مانع سانسور در اسپانیا مواجه شد و سلا ناگزیر برای اولینبار آن را در آرژانتین منتشر کرد.
روکش جلد چاپ اول این کتاب با این یادداشت، به قلم سلا، منتشر شد:
رمان «کندو» که اولین کتاب از سهگانهی راههای نامعلوم است، چیزی نیست جز بازتابی بیرمق، سایهای کمرنگ از واقعیت دردناک، تلخ و شخصی از زندگی روزمره. آنهایی که چهرهی زندگی را با ادبیات بزک میکنند، فریبکارند. نمیتوان با ضماد همنوایی و نازککاری شعارهای فریبنده و شعر به جنگ اهریمنی رفت که روح انسان را ذرهذره میخورد، اهریمنی با اسامی گوناگون که ما برای او برمیگزینیم. رمان من قرار نیست چیزی بیشتر -در عین حال نه چیزی کمتر-از برشی از زندگی باشد که گامبهگام نقل میشود؛ بدون کمحرفی، بدون سوگ نمایش، بدون چشمپوشی. درست عین زندگی.
این برش زندگی که سلا به رشتهی تحریر درمیآورد از شهر مادرید در سال ۱۹۴۳ برداشت شده است. سالی تیره و تلخ، نهتنها برای کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم، بلکه برای اسپانیا که در چنگال یک دیکتاتور بیطرف نیز گرفتار شده بود.
سلا کافهای را دور از مرکز شهر برای صحنهی اصلی نمایش و روایتگری انتخاب میکند، کافهای که پاتوق اهالی طبقهی متوسط است. او شخصیتها را (که به گفتهی خودش کمتر از سیصد نفر نیستند) از آنجا تعقیب کرده و سیر زندگی آنها را دنبال میکند، شخصیتهایی که در کندوی مادرید پس از پایان جنگ داخلی اسپانیا و در هنگامهی جنگ جهانی دوم با موقعیتی متزلزل و آیندهای نامعلوم دست به گریباناند؛ رؤیاها و آرزوهایشان فریبی بیش نیستند؛ نگاههایی که هرگز افقهای تازه را کشف نمیکنند و آیندهی آنها فردایی است به درازای ابدیت.
تلاش برای بازتاب بیچون و چرای واقعیتهای زندگی به معنی بیطرفی کامل روایتگر نیست. سلا در طول رمان به دو شکل متفاوت و متناقض، گاه و بیگاه حضور خود را به رخ خوانندگان میکشد. در بیشتر موارد سلا از روش عینیگرایی برای بازگویی و واکاوی رویدادها استفاده میکند. به عبارت دیگر، تنها به نشان دادن یا توصیف از بیرون بسنده کرده و به درون شخصیتها نقب نمیزند. با این حال برخی مواقع نیز در قالب دانای کل، رفتار شخصیتها را با ریشخند و کنایه به تصویر میکشد.
قسمتی از کتاب کندو نوشتهی کامیلو خوسه سِلا:
مأمور پلیس، خولیو گارسیا موراسو، یک ساعتی هست که در خیابان ایبیسا قدم میزند. زیر نور چراغ خیابان میتوان او را دید که خیابان را بالا و پایین میکند، بیاینکه زیاد دور شود. مأمور آرام قدم میزند، انگار در حال مراقبه است و به نظر میرسد قدمهایش را میشمرد، چهل قدم به بالا، چهل قدم به پایین و بار دیگر شمارش را از سر میگیرد. برخی مواقع چند قدم بیشتر برمیدارد تا به نبش خیابان برسد.
مأمور پلیس، خولیو گارسیا موراسو، اهل گالیسیاست. قبل از جنگ هیچ کار خاصی نمیکرد، پدر نابینای خود را از یک سفر زیارتی به سفر زیارتی دیگر میبرد و در مدح سن سیبران آواز میخواند و گیتار میزد. گاهی که دمی به خمره زده بود گایتا مینواخت، گو اینکه ترجیح میداد دیگران بنوازند و او برقصد.
هنگامی که جنگ از راه رسید و او را برای خدمت سربازی فرا خواندند، مأمور پلیس خولیو گارسیا موراسو مردی سرزنده و سرشار از زندگی بود، مثل یک کره اسب سرکش، شیفتهی جستوخیز مثل یک گاو وحشی. عاشق ماهی ساردین کلهگنده و نوشیدنیهای ریبیرو بود.
در جبهه جنگ آستوریاس، در یک روز نحس، یک گلوله به پهلویش اصابت کرد و از آن زمان خولیا گارسیا موراسو رفتهرفته لاغر شد و دیگر نتوانست نشاط خود را به دست آورد؛ بدتر اینکه جراحت ناشی از گلوله آنچنان نبود که او را زمینگیر کند و مجبور شد بار دیگر به جبهه بازگردد و نتوانست پاسخگوی شرایط دشوار جنگ باشد.
هنگامی که جنگ به پایان رسید، خولیو گارسیا موارسو توصیهنامهای گرفت و سپس به استخدام نیروهای پلیس درآمد.
پدرش به او گفت: «تو به درد کار کردن توی مزرعه که نمیخوری، تازه از کار کردن هم خوشت نمیاد، حالا اگر عضو دایره مبارزه با قاچاق کالا بشی دیگه چی میشه؟»
پدر خولیو گارسیا موراسو دیگر خیلی پیر و خسته بود و نمیخواست به سفرهای زیارتی برود.
-من دیگه خونهنشین شدم، با پساندازی که دارم میتونم زندگی کنم، ولی پولم کفاف هزینه زندگی دو نفر رو نمیده.
خولیو چند روزی فکر کرد، جوانب مختلف را سنجید و در نهایت به اصرار پدرش، تصمیم خودش را گرفت.
-نه، کار توی دایره مبارزه با قاچاق کالا خیلی سخته، چون همه سرجوخهها و سرگروهبانهای سابق ارتش، الان رو آوردند به این کار؛ بهتره من یک مأمور معمولی بشم.
-خب، بد هم نیست. میخوام بگم که من نمیتونم خرج دو نفر رو بدم. اگر داشتم میدادم.
-میدونم، میدونم.
مأمور پلیس خولیو گارسیا موراسو، تا حدی سلامت خود را بازیافت و کمکم یک پرده گوشت هم به بدنش اضافه شد. البته هیچگاه به آنچه بود، بار دیگر تبدیل نشد، شکایتی هم نداشت؛ دیگران، همرزمانش، دستوپا رو به آسمان، از جبهه جنگ بازگشتند. چرا راه دور برویم، پسر عمویش، سانتیاگینیو که گلوله به کولهپشتیاش -جایی که نارنجکهایش را از دیدهها پنهان کرده بود-اصابت کرده بود، تکهتکه شد. بزرگترین تکهای که از بدنش به جا مانده بود به اندازهی چهار انگشت نبود. مأمور پلیس خولیو گارسیا موارسو از کارش لذت میبرد؛ سفرهای مجانی با تراموا در ابتدا خیلی او را تحت تأثیر قرار میداد.