جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: کفشهای خدمتکار
مجموعه داستانی است از برنارد مالامود، نویسندۀ امریکایی. فلانری اوکانر، داستاننویس، در نامهای به دوستش مینویسد: «نویسندهای پیدا کردهام که از هر داستاننویس دیگری، از جمله خودم بهتر است. به کتابخانه برو و کتابی از برنارد مالامود بگیر.» داستانهای کوتاه برنارد مالامود سر راستاند، غمبارند و خندهدار و خردهریزهایی غیر عادی را از چیزهای عادی زندگی بیرون میکشند. برنارد مالامود، داستاننویس امریکایی، برندۀ جوایز ملی کتاب امریکا، پولیتزر و او.هنری است. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، فیلیپ راث و سال بلو از نویسندگان بهنام قرن بیستم امریکاست. پس از مرگ این نویسندۀ نامدار در سال ۱۹۸۶، جایزۀ سالانهای به نام او، به بهترین نویسندۀ داستانهای کوتاه اهدا میشود. این کتاب گزیدهای از داستانهای کوتاه اوست که بیشتر آنها برای اولینبار است که به فارسی ترجمه و منتشر میشوند. کفشهای خدمتکار، مجموعۀ ۱۵ داستان کوتاه از مالامود است که در این کتاب گردآوری شدهاند. باران بهاری، بقالی، عزادارها، مرگ من، آسانسور، خنگها اول، قبر گمشده و کتابخوانی در تابستان عناوین تعدادی از داستانهای این مجموعهاند.قسمتی از داستان بقالی از کتاب کفشهای خدمتکار:
ته بقالی نشسته بودند و روزن، بازاریاب شرکت جیانداس، همانطور که ته سیگار برگش را کنج دهانش میجوید، تند و یکنواخت، فهرست کپی شدۀ اقلام موجود برای فروش را میخواند. فهرست را به جلد دفترچۀ بزرگ سفارشهایش که برگههای صورتی داشت، سنجاق کرده بود. آیدا کاپلان چانۀ کوچک و گوشتالویش را بالا داده بود و بادقت گوش میکرد. وقتی روزن به محصولات ویژۀ هفته و قیمت آنها رسید، سرش را بلند کرد. از دست شوهرش حرص میخورد چون از چشمهایش پیدا بود گوش نمیکند. بُراق گفت: سام. «لطفاً به روزن گوش کن.» سام که حواسش جای دیگری بود گفت: «گوشم باهاشه.» سام، مرد چاقی بود با شانههای پهنِافتاده و موهای رو به سفیدی که زیر نور چراغ بزرگ و بیحبابِ مغازه، سفیدتر هم میزد. نور تند چراغ، چشمهاش را میزد و آب از کنار پلکهای سرخشدهاش راه افتاده بود. خسته بود و پشتِ هم خمیازه میکشید. روزن چند لحظه مکث کرد و عیبجویانه به بقال لبخند زد. بعد هیکل درشتش را روی صندلی بدون پشتی جابهجا کرد و راحتتر نشست و به خواندن یکنواخت فهرست اقلام غذایی ادامه داد: مربای انگور جیانداس، دو جین، یک دلار و هشتاد سنت، ژله انگور جیانداس، دوجین، یک دلار و شصت سنت، خردل گلدن، کارتنی دو دلار و هفتاد و شش سنت، آب گریپفروت شماره دو جیانداس، دو جین یک دلار، آرد گندم هکرز، یک کیلو و هفتصد گرمی، نیمخمره، دو دلار و پنجاه و دو سنت... روزن ناگهان مکث کرد، سیگارش را درآورد و گفت: «خب، چی میگی سام، میخوای کمِ کم یه قلم سفارش بدی یا نه؟» سام کمی وول خورد و گفت: «بخون. میشنوم.» آیدا گفت: «میشنوی، آره، ولی حواست رو نمیدی بهش.» روزن، باز ته سیگار خیسش را لای دندانها گذاشت و خواندن را از سر گرفت: «شاهماهی دودی، دو جین، دو دلار و چهل سنت، ژله، دو جین، شصت و پنج سنت، دسر ماست، دو جین، یک دلار.» سام مدتی خودش را مجبور کرد گوش کند، بعد حواسش پرت شد. فایدهاش چه بود؟ بله، قفسهها خالی بودند و دکان جنس لازم داشت ولی پولش کجا بود که چیزی سفارش بدهد؟ از وقتی سوپر ایاندپی توی محل، شعبه زده بود، فروش دکان از نصف هم کمتر شده بود. رسیده بود به هفتهای صد و شصت دلار، فقط کفاف اجارهاش را میداد، با گاز و برق و کمی خرده خرج. حس سنگین فلاکت، قلبش را چلاند. روزی هجده ساعت، از شش صبح تا نصفه شب، نشستن ته بقالی به انتظار یک مشتری که پی یک بطری شیر و یک قرص نان و شاید، شاید، یک قوطی ساردین آمده باشد. نوزده سال کار، این هم آخرش! نوزده سال سر پا ایستادن. آنقدر یکبند سرپا ایستاده بود که پاهاش واریس گرفته بود و رگهاش سفت و چغر شده بود و هر قدمی که برمیداشت، با درد همراه بود. برای چی؟ که چی؟ احساس فلاکت دلش را پر کرد. لرزید. حالش بد شد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...