جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: چه جالب چه مفرح

معرفی کتاب: چه جالب چه مفرح کتاب «چه جالب چه مفرح» با زیرعنوانِ لذت بردن از مبتدی بودن، توانایی عاشق شدن و اینکه چرا به سرگرمی نیاز داریم عنوان کتابی است از آنی اف.داونز. آنی اف. داونز نویسنده، سخنران و مجری پادکست محبوب و پرطرفدار بوده و در نشویل اقامت دارد. شخصیت دلنشین و صادق آنی باعث شده که مخاطب کتاب‌ها و پادکست حس کند که سال‌ها با او دوستی دارد. آنی همچنین مؤسس شبکه‌ی «جالب و مفرح» است -که پادکست خوش نام و نشان «چه جالب و مفرح» تولید آن است. از جمله کتاب‌های پرفروش آنی می‌توان به «۱۰۰ روز برای شجاع بودن» و «خدا را بیاد بسپار» اشاره کرد. آنی صراحت بیان فوق‌العاده‌ای داشته و هرگز از صحبت درباره‌ی موضوعات چالش‌برانگیز نمی‌هراسد. تمام تلاش او این است که در انتهای هر بخشی مسیر را به سمت خداوند و موهبت زندگی بازگرداند. علاقه‌مندی‌های آنی را می‌توان در خنداندن دوستان، ساخت کاغذرنگی، فوتبال و بادام‌زمینی آب‌پز خلاصه کرد. (به‌خصوص اگر بادام‌زمینی‌ها را از مغازه‌های بین راهی ایالت جورجیا خریده باشند!) همه ما به چیزهایی مانند غذا، مسکن و امنیت برای بقا نیازمندیم؛ ولی باید گفت که احتیاجات ما از سطح ابتدایی فراتر است و ما در زندگی نیازمند لذت و تفریح نیز هستیم. آنی اف. داونز، نویسنده‌ی موفق و مجری و صاحب پادکست معروف، به‌شخصه اهمیت فراوانی به تفریح می‌دهد. ما همه می‌دانیم که تفریح به غنای زندگی‌مان منجر می‌گردد، اما اولویت‌بندی برای داشتن تفریح برای ما کاری چالش‌برانگیز است. روزهای سخت، مشغله و احساسات آشفته‌ای که به زبان نمی‌توان آورد باعث می‌شوند نتوانیم تفریح را شناسایی کرده و آن را در زندگی خود بپذیریم. آنی با قلم روان و روایتگر و بیان زلال احساساتش از ما دعوت می‌کند تا برای فهمیدن آنچه برایمان جالب و مفرح است زمان بگذاریم -و در ادامه انجامش دهیم! او که پژوهش‌های زیادی در حوزه‌ی تفریح کرده و تجربه‌ی فراوانی در این زمینه دارد به شما نشان می‌دهد که چگونه امروز و همه روز تفریح را یافته، تجربه کرده و به آن برکت بخشید.

قسمتی از کتاب چه جالب چه مفرح:

تصور می‌کنم زمانی که به دنبال یافتن تفریح می‌رویم، در واقع، در جست‌وجوی کاشانه و آرامش هستیم. یافتن تفریح برای ما یعنی یافتن سادگی، یعنی یافتن چیزی که خلأ درون‌مان را، که به خاطر رشد و بالندگی و پرداختن به زندگی ایجاد شده، بار دیگر پر کند. در ظاهر تصور می‌کنیم که به دنبال تفریحیم، اما در حقیقت به دنبال باغ عدن هستیم. چند سال پیش، والدینم به منزل جدیدی نقل مکان کردند؛ زیرا خانه‌شان در جاده‌ی ابنزر، پس از فوت پدربزرگ و مادربزرگم و رفتن بچه‌ها از خانه، دیگر برای‌شان جای ماندن نبود. صادقانه بگویم که دل کندن خانواده‌ام از آن خانه برایم سخت بود، هرچند که این تصمیم به من مربوط نمی‌شد. والدینم حق دارند هرجا که می‌خواهند زندگی کنند. آن‌ها زمانی که من تمام زندگی‌ام را به نشویل منتقل کردم، به تصمیمم احترام گذاشتند؛ پس من هم باید در قبال آن‌ها چنین می‌کردم. اما نمی‌توانم کتمان کنم که از دست دادن آن خانه، اثری عمیق در روحم گذاشته است. تمام اتفاقات خانوادگی ما در آن هجده هکتار زمین رخ می‌داد: صبح کریسمس، عید شکرگزاری، شام‌خوردن‌های دسته‌جمعی، جشن تولدها، دورهمی‌های بی‌دلیل شب‌های تابستان، عصرهای آخر هفته بعد از خوردن ناهار در رستوران سلف سرویس انتهای خیابان که نان‌های تازه و بی‌نظیری در آن طبخ می‌شد. چند هفته پیش، از مشاورم سؤال کردم که چرا از هر مردی می‌خواهم با من به دیدن خانه‌ی کودکی‌ام بیاید؟ چرا کریسمس‌ها اشک به چشمانم می‌آید و علی‌رغم اینکه همه در منزل جدید و زیبای والدینم جمع هستیم، زیر لب زمزمه می‌کنم: «می‌خواهم بروم خانه.» مشاورم نظرات زیادی در این رابطه دارد. بیشتر نظراتش هم حول این محور است که من در آن هجده هکتار احساس امنیت فراوانی داشته‌ام و خیلی از خاطرات ما، بیشتر از آنکه با افراد گره بخورد، با مکان‌های مختلف پیوند خورده است. به نظر عجیب می‌آید، نه؟ می‌گویم عجیب، چون من خیلی برون‌گرا هستم و خیلی‌ها ممکن است فکر کنند خاطراتم بیشتر با افراد مختلف پیوند خورده‌اند، اما در بیشتر مواقع، خاطراتم در یک مکان خاص لنگر می‌اندازند. با اینکه می‌دانم آن خانه دیگر به من تعلق ندارد و در کنار خاطرات خوب و مثبت، خاطرات تلخ نیز به شکل‌گیری شخصیت من منجر شده‌اند، این را نیز عمیق حس می‌کنم که با از دست دادن خانه‌ی جاده‌ی اینزر چیزی را نیز در درونم از دست دادم. ما روی سیاره‌ی چندان خوبی زندگی نمی‌کنیم. (قصد توهین ندارم زمین عزیز!) به نظر نمی‌رسد اوضاع روی زمین چندان بر وفق مراد باشد، مگر نه؟ ما باغ عدن را کاملاً از دست داده‌ایم، اما باور قلبی من این است که در لحظاتی که مشغول تفریح هستیم، به یاد باغ عدنی می‌افتیم که زمانی وجود داشت. شاید من نتوانم هرگز شما را در آنجا ملاقات کنم، اما حسی درونی به من می‌گوید که تفریح کردن مشابه تجربه کردن باغ عدن است. شاید دانه کردن لوبیا در ایوان خانه‌ی مادر بزرگ برای من همین تجربه را تداعی می‌کرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.