جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت

معرفی کتاب: پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت

«پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت» عنوان کتابی است از مجموعه‌ی «بچه‌های اطراف جهان» که نشر اطراف آن را به چاپ رسانده است. هر کدام از کتاب‌های این مجموعه، قصه‌ی واقعی نوجوانی است که تسلیم مشکلات محیط زندگی‌اش نشده است. نوجوانی که در برابر اتفاقات بی‌تفاوت نبوده و تلاش کرده دنیای دور و برش را کمی تغییر دهد.

بچه‌هایی از بنگلادش، کانادا، زامبیا، هندوراس و کشورهای دیگر که با فکرهای نو یا با مهربانی و مراقبت از دیگران، کارهای ساده ولی مهمی کرده‌اند. ماجراهایشان با هم فرق می‌کند ولی از این نظر شبیه همدیگرند که همه‌ی آن‌ها پشتکار داشته‌اند، کار درست را ادامه داده‌ و زود خسته نشده‌اند.

«پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت» داستان واقعی نوجوانی است در اردوگاه پناهندگان که هیچ دوستی ندارد و دور از خانواده و تنهاست اما یک بازی ساده دنیایش را عوض می‌کند.

این کتاب به قلم کیتی اسمیت میلوی نوشته شده است. این نویسنده تاکنون جوایز بسیاری برده است. او برای کودکان سنین دبستان و راهنمایی قصه‌هایی درباره‌ی مشکلات جهان می‌نویسد و از نوجوانانی می‌گوید که تغییری در اوضاع ایجاد کرده‌اند. در راستای چنین هدفی، او چند کتاب نوشته است. همچنین، کیتی از اعضای گروه بریج‌اسپن در بوستون است که درباره‌ی سازمان‌های مردم‌نهاد و فعالیت‌های انسان‌دوستانه مشاوره می‌دهد. او با همسر و سه فرزندش در شهر ولزلیِ ایالت ماساچوست امریکا زندگی می‌کند.

همچنین تصویرگری این کتاب را شین دبلیو اونز به انجام رسانده است. اونز تصویرگر بیش از سی کتاب تصویری برای کودکان است و نویسنده‌ی چند کتاب تصویری هم بوده که منتقدان تحسینشان کرده‌اند. آثار او جوایز بسیاری برده‌اند، از جمله جایزه‌ی کورِتا اسکات کینگ و جان استپتو برای استعداد جدید، جایزه‌ی اُربیس پیکتوس و جایزه‌ی کتاب بوستون گلوب_هورن. او جهانگردی پرشور و کنجکاو است، در شهر کانزاس‌سیتیِ ایالت میسوری امریکا زندگی می‌کند و در آنجا فضایی هنری را به نام استودیوی رؤیا اداره می‌کند.

قسمتی از کتاب پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت:

دِئو راکاندو نمی‌دانست چرا در کشورش جنگ شده اما آن شب سیاه را یادش بود، شبی که خانواده‌اش مجبور شدند فرار کنند و مزرعه‌ی روی تپه و ردیف‌های بوته‌های سیب‌زمینی شیرین و لوبیا و درخت‌های موز آن را رها کنند.

آن شب دئو می‌خواست اسباب‌بازی محبوبش را با خود بیاورد. همان توپی که با به هم پیچیدن برگ‌های موز درست کرده بود. او از همه‌ی دوستانش بهتر بازی می‌کرد؛ اما پدرش به او گفت «اِجو». فردا می‌توانست توپ دیگری درست کند. اما آن شب، گاری کوچکشان فقط به اندازه‌ی ظرف و ظروف و پتو و غذا جا داشت.

خانواده‌ی دئو در جاده می‌دویدند و در مسیر، کشاورزان بیشتری با آن‌ها همراه می‌شدند. چند مرد که مشعل و ساطور در دست داشتند از دل تاریکی بیرون آمدند. کلبه‌ها و گاری‌های کشاورزان را آتش زدند و به آن‌ها حمله کردند. پدر دئو فریاد زد «گندا! گندا» یعنی برو! برو!

دئو هم دوید و وقتی بالاخره در دل جنگل ایستاد، تنها و وحشت‌زده بود.

دئو حالا در لوکول زندگی می‌کند که اردوگاهی برای آوارگان در شمال غربی تانزانیا است. او چند هفته در دل جنگل تاریک راه می‌رفت. روزها پنهان می‌شد و شب‌ها می‌دوید و با نوشیدن قطره‌های شبنم و خوردن میوه‌های وحشی و برگ گیاهان زنده ماند. تا اینکه بالاخره به دریاچه‌ی بزرگی رسید. پوست و استخوان شده بود. ماهی‌گیری او را پیدا کرد و به اردوگاه آورد.

اردوگاه پر از گرد و غبار است. دئو هر روز یک سطل آب برای حمام، تمیزکاری و آشامیدن از شیر آبِ اردوگاه پر می‌کند. در اردوگاه، هر روز یک وعده غذا هم به او می‌دهند. آنجا پر از کلبه‌هایی است که با ورقه‌هایی از پلاستیک ساخته شده‌اند و حالا دئو و هزاران پناهجوی دیگر در آن‌ها زندگی می‌کنند. دل دئو برای خانواده‌اش تنگ شده و دعا می‌کند که سلامت باشند.

در روزهای آرام و معمولی، لوکول تقریباً مثل یک روستاست. بازارچه‌ای در مرکز اردوگاه هست که مردها و زن‌ها آنجا سبزیجات، حصیرهایی از پوست ذرت و زیورآلاتِ مهره‌کاغذی می‌خرند و می‌فروشند. وقتی باران نمی‌بارد، معلم‌ها کلاس‌ها را زیر درختان برگزار می‌کنند. اردوگاه حتی یک زمین بازی هم دارد. اما امان از وقتی که غذا کمیاب و آب قطع می‌شود. آن‌وقت است که دعوا بالا می‌گیرد. با اینکه هیچ‌کس غذای چندان زیادی ندارد اما پسرهای عضو دسته‌های خلافکار از دیگران غذا می‌دزدند.

خرید کتاب پسری که با برگ موز فوتبال راه انداخت

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.