جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها

معرفی کتاب: هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها «هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها» عنوان کتابی است نوشته‌ی مارک منسن و چاپ نشر میلکان. این کتاب به شما کمک می‌کند به چیزهایی که تصمیم می‌گیرید در زندگی‌تان مهم باشند و چیزهایی که تصمیم می‌گیرید مهم نباشند، کمی آگاهانه‌تر فکر کنید. منسن می‌گوید: «من معتقدم چیزی که امروز با آن روبه‌رو هستیم، نوعی بیماری روان‌شناختی همه‌گیر است؛ بیماری‌ای که در آن مردم دیگر متوجه نمی‌شوند که اشکالی ندارد گاهی اوقات اوضاع بر وفق مراد نباشد. می‌دانم که به‌ظاهر چیز مهمی به نظر نمی‌رسد؛ اما به شما قول می‌دهم، به‌نوعی مسئله‌ی مرگ و زندگی است؛ چون وقتی می‌پذیریم که بر وفق مراد نبودن اوضاع اشکال دارد، آن‌گاه به‌طور ناخودآگاه شروع به سرزنش خودمان می‌کنیم. کم‌کم حس می‌کنیم که انگار ذاتاً مشکلی داریم و این مسئله ما را به انواع روش‌های افراطی جبران کردن هدایت می‌کند؛ مثل خرید چهل جفت کفش، خوردن قرص زنکس همراه با نوشیدنی در شب سه‌شنبه، یا تیراندازی به سوی اتوبوس حامل دانش‌آموزان! این اعتقادی که می‌گوید همه‌چیز همیشه باید مساعد و بجا باشد وگرنه اشکال دارد، منشأ حلقه‌ی بازخورد جهنمی فزاینده‌ای است که دارد فرهنگ ما را محاصره می‌کند.» او ادامه می‌دهد: «ایده‌ی رهایی از دغدغه‌ها، راه ساده‌ای برای جهت‌دهی دوباره به توقعاتمان است؛ توقعات از زندگی و انتخاب چیزهای بااهمیت و چیزهای بی‌اهمیت. پرورش این توانایی، منجر به چیزی خواهد شد که دوست دارم آن را نوعی روشنگری عملی بنامم. نه، منظورم آن نوع روشنگری‌ای نیست که با خواب و خیال، سعادت ابدی، پایان تمام رنج‌ها و فریب همراه است. کاملاً برعکس، من روشنگری عملی را در پذیرش این ایده می‌بینم که بعضی رنج‌ها همیشه اجتناب‌ناپذیرند؛ هر کاری بکنید باز هم زندگی پر است از شکست‌ها، فقدان‌ها، پشیمانی‌ها و حتی مرگ. چون وقتی تمام مزخرفاتی را که زندگی به سمت‌تان خواهد انداخت بپذیرید (از من بشنوید، مزخرفات زیادی به سمت‌تان خواهد انداخت)، به لحاظ روحی و روانی در برابر آن آسیب‌پذیر خواهید شد. هر چه باشد، تنها راه غلبه بر درد این است که اول یاد بگیرید چطور آن را تحمل کنید.» مارک منسن اشاره می‌کند که این کتاب هیچ اهمیتی به حل مشکلات یا تسکین دردهای شما نمی‌دهد و دقیقاً به همین دلیل متوجه خواهید شد که با شما صادق است. این کتاب راهنمایی به سمت تعالی نیست. ممکن هم نیست باشد؛ چون تعالی فقط توهمی در ذهن‌های شماست. مقصدی است خیالی که خودمان را وادار به یافتن آن می‌کنیم. آتلانتیس ذهنی خودمان است. در عوض، این کتاب رنج‌های شما را به ابزار، زخم‌های‌تان را به قدرت و مشکلات‌تان را به مشکلاتی معمولی‌تر تبدیل می‌کند. این پیشرفتی واقعی است. این کتاب را به چشم راهنمایی برای رنج‌هایتان بنگرید؛ راهنمایی برای چگونگی رنج کشیدن آسان‌تر و معنی‌دارتر، با شفقت و فروتنی بیشتر. این کتابی است درباره‌ی برداشتن قدم‌های سبک‌تر باوجود بارهای سنگین روی دو‌شتان، درباره‌ی آرامش بیشتر در برابر بزرگ‌ترین ترس‌هایتان و خندیدن به اشک‌هایتان در همان حالی که از چشم‌تان سرازیرند. این کتاب به شما یاد نمی‌دهد چطور به دست بیاورید یا بیندوزید؛ بلکه یاد می‌دهد چطور ببازید و رها کنید. به شما یاد می‌دهد چطور سیاهه‌ای از زندگی‌تان بسازید و همه‌چیز جز مهم‌ترین‌ها را خط بزنید. به شما یاد می‌دهد چشمانتان را ببندید و مطمئن باشید که می‌توانید خودتان را به پشت رها کنید و اگر زمین خوردید، اشکالی ندارد. به شما می‌آموزد که دغدغه‌های کمتری داشته باشید. به شما می‌آموزد که سعی نکنید.

قسمتی از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه‌‌ها:

چارلز بوکفسکی مردی الکلی، زن‌باره، قمارباز، بی‌دست‌وپا، خسیس، بی‌اعتبار و در بدترین اوقات زندگی، شاعر بود. بعید است کسی روزی برای یافتن اصول زندگیِ بهتر سراغ او برود، یا منتظر باشد نامش را در یک کتاب خودیاری ببیند. و دقیقاً به همین دلیل او بهترین نقطه‌ی آغاز است. بوکفسکی می‌خواست نویسنده شود؛ اما ده‌ها سال طول کشید و تقریباً هیچ‌کدام از مجله‌ها، روزنامه‌ها، نشریه‌های تخصصی، بنگاه‌های ادبی و ناشران حاضر نشدند اثری از او منتشر کنند. می‌گفتند که آثارش افتضاح است. خام، زشت و فاسد است. در‌حالی‌که توده‌ی جوابیه‌های رد آثار و سنگینی شکست‌هایش بیشتر و بیشتر می‌شد، به افسردگی و الکل گرفتار شد؛ دردی که در بیشتر اوقات عمر گریبانش را رها نکرد. بوکفسکی شغل ثابتی داشت و متصدی بایگانی در اداره‌ی پست بود. حقوق ناچیزی می‌گرفت و بیشترش را خرج الکل می‌کرد. باقی‌مانده‌ی حقوقش را هم با قمار و شرط‌بندی در میدان اسب‌دوانی به باد می‌داد. شب‌ها، در تنهایی الکل می‌خورد و گاهی اوقات با ماشین تحریر زهوار در رفته‌اش شعرهایش را چکش‌کاری می‌کرد. اغلب، کف زمین از خواب بیدار می‌شد؛ چون شب قبل همان‌جا از هوش رفته بود. سی سال از عمرش را در تاریکی و پوچی با الکل، مواد، قمار و زنان بدکاره گذراند. وقتی پنجاه ساله شد، بعد از یک عمر شکست و بیزاری از خود، مسئول انتشارات کوچکی علاقه‌ی خاصی به او پیدا کرد. برای آن مسئول ممکن نبود که پیشنهاد پول زیاد یا قول فروش بالا به بوکفسکی بدهد؛ اما مهر عجیبی به این بازنده‌ی مست پیدا کرده بود و تصمیم گرفت بختش را با او بیازماید. این اولین فرصت واقعی بود که بوکفسکی پیدا می‌کرد. خودش هم متوجه اهمیت موضوع شده بود. در جواب به مسئول انتشارات نوشت: «من یکی از این دو گزینه را باید انتخاب کنم: در اداره‌ی پست بمانم و دیوانه شوم، یا اینکه از اینجا بیرون بزنم و سرگرم نویسندگی شوم و از گرسنگی بمیرم. من تصمیم گرفته ام از گرسنگی بمیرم.» بوکفسکی پس از امضای قرارداد، اولین رمانش را ظرف سه هفته نوشت. نام رمانش اداره‌ی پست بود. در تقدیم نامه‌ی کتابش نوشت: تقدیم به هیچ‌کس. بوکفسکی شاعر و رمان‌نویس موفقی شد. شش رمان و صدها شعر منتشر کرد و بیش از دو میلیون نسخه از کتاب‌هایش فروخته شد. برخلاف انتظار همه، به‌ویژه خودش، به شهرت رسیده بود. داستا‌ن‌هایی مثل داستان زندگی بوکفسکی، سرچشمه‌ی روایت‌های فرهنگی ما هستند. زندگی بوکفسکی، تجسمی از رؤیای امریکایی است: یک نفر برای آنچه می‌خواهد می‌جنگد، هرگز تسلیم نمی‌شود و بالاخره به بزرگ‌ترین رؤیاهایش دست می‌یابد. عملاً فیلمی آماده است تا کسی بیاید و آن را روی پرده‌ی سینما ببرد. ما همگی به داستان‌هایی مثل داستان بوکفسکی نگاه می‌کنیم و می‌گوییم: «دیدی؟ اون هیچ‌وقت تسلیم نشد. هیچ‌وقت از تلاش دست برنداشت. همیشه به خودش ایمان داشت. در برابر همه‌ی دشواری‌ها استقامت کرد و به چیزی که می‌خواست رسید.» پس عجیب است که روی سنگ قبر بوکفسکی این جمله حک شده است: «سعی نکن.»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.