جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: نیمهی دوم
«نیمهی دوم» کتابی است به قلم رادی دویل، پیرامون زندگی روی کین، بازیکن اسطورهای منچستر یونایتد انگلیس، که نشر گلگشت ترجمهی فارسی آن را عرضه کرده است. رادی دویل سال ۱۹۵۸ در دوبلین متولد شد و در خانوادهی متوسط ایرلندی رشد کرد. او در کالج ترینیتی، ابتدا هنر و سپس زبان انگلیسی و جغرافیا خوانده است. او سال ۱۹۸۰، در دوبلین استاد دانشگاه شد و در سال ۱۹۹۳، این شغل را ترک کرد تا تمام وقتش را روی نوشتن بگذارد. او ابتدا سهگانهی «بری تاون» را نوشت: «تعهد» (۱۹۸۷)، «رباینده» (۱۹۹۰)، «ون» (۱۹۹۳). «تعهد» و «رباینده» به فیلم تبدیل شدند و موفقیت خوبی برای دویل رقم زدند. سال ۱۹۹۳، رادی دویل توانست با کتاب «پدی کلارک، ها ها ها» برندهی جایزهی مهم بوکر بشود. کتاب «ون» هم در سال قبلش فینالیست این جایزه شده بود. دویل که امروز یکی از بهترین نویسندگان ایرلندی است، آثاری مانند «ماجراجوییهایی در این میان» (۲۰۰۴) را روی پرده برده و در ادبیات کودک هم اثر موفقش «سگ شکاری یک دختر» (۲۰۱۲) کاندید جایزه کارنگی سال ۲۰۱۳ شده است. از دیگر افتخارات او میتوان به جایزهی BAFTA اشاره کرد که برای بهترین فیلمنامهی اقتباسی به فیلم «تعهد» تعلق گرفت اشاره کرد. قلم ایرلندی به نویسندههایی که تأثیری بزرگ روی ادبیات ایرلند گذاشتهاند ارائه میشود. دویل امروز در ۶۲ سالگی مشغول نوشتن رمان جدیدش است. کین در این کتاب، از فراز و فرودهای زندگی و دوران حرفهایاش گفته و دویل این گفتهها را در قالب یک سرگذشتنامه گردآوری کرده است. از زندگی شخصی تا سالها حضور مقتدرانه در تیم شیاطین سرخ شهر منچستر و نتیجهی کار کتابی است به غایت خواندنی و لذتبخش.قسمتی از کتاب «نیمهی دوم»:
در طول این سالها، اظهار نظرهای زیادی بوده که دیگران منتظر بودند به خاطرش از خودم دفاع کنم، اما واقعاً مطمئن نیستم که من این اظهارنظرها را کرده باشم. فرض بر این است که من یک چنین چیزی درباره ریو فردیناند گفتهام: «صرف اینکه هفتهای صد هزار پوند پول به تو میدن و برای تیم ملی انگلیس هم خوب بازی میکنی، تو رو تبدیل نمیکنه به یک بازیکن درجهی یک.» اما اصلاً باور نمیکنم هرگز چنین حرفی زده باشم. فکر نمیکنم در طول زندگی، در حتی یک مصاحبه، کوچکترین اشارهای به دستمزد یک بازیکن کرده باشم. از این گذشته، وقتی داشتیم در رختکن این حرفها را میزدیم، ریو و فلچ هم آنجا بودند. درحالیکه فرض بر این است که این دو نفر همان کسانی هستند که من گرفته بودمشان به باد انتقاد. برخورد فلچ با من مطابق شناختی بود که او از من دارد – معنایش این است که نیت من خیر بود. یادتان هم باشد که من کل این حرفها را در یکی از استودیوهای درونسازمانی زدم؛ یعنی نمیتوانستند، خیلی ساده، قسمتی را که با آن مخالف بودند از برنامه بیرون بکشند؟ اگر به نظرشان این حرفها آنقدر ناجور بود که لازم بود ویدئو را سر به نیست کنند. دیگر چرا برداشتند ۵۰۰۰ پوند جریمهام کردند؟ چرا درنیامدند بگویند: «بابت این کار به اندازهی حقوق یک هفته جریمه میشی، تو داری آبرو و حیثیت باشگاه رو با این کارات به باد میدی.» یا چرا برنگشتند در کمال آرامش بگویند: «خیال داریم این ویدئو رو از برنامه بذاریم کنار.» فکر کنم ماجرای این ویدئو - یا این مصاحبه - فقط یک جور بهانه بود. شنیدم گفتهاند قضیه آن اسب معروف به «صخرهی جبلالطارق» که برمیگشت به آن دعوای حقوقی سرمربی با حضرات اسب باز - مگنیر و مک مناس- را من درست زمانی مطرح کردم که داشت در دفترش ویدئوی مصاحبه مرا نشان دیگران میداد؛ اما من چنین کاری نکردم. دو ماه پیش از این بود که سر این موضوع با او حرف زده بودم، آن هم بهطور خصوصی در ایرلند برخورده بودم به شخصی که پیغام داد به او بگویم: «عمراً اگر بتونی این دعوا رو ببری.» قضیه را به او یادآوری کردم و این را هم اضافه کردم که فکر نمیکنم برای باشگاه صورت خوشی داشته باشد که سرمربی باشگاه خودش را درگیر دعوای حقوقی با یک عده سهامدار بکند. حس میکردم حق این را دارم که چنین حرفی به او بزنم. او برای این جماعت صرفاً تبدیل شده بود به نماد خوششانسی. راه افتاده بود با این صخرهی جبلالطارق به این طرف و آن طرف رفتن که - منو سیاحت کنین، برین تو بحر این عظمت. در حالی که حتی صاحب این نکبتی هم نبود. اوائل فصل مصاحبهای کرده بودم با ام.یو.تی وی و اشارهای کرده بودم به این نکته که شاید پایان فصل وقت رفتن من از باشگاه باشد. این بعد از ماجرای پرتغال بود. شاید همین حرف من سرمربی را عصبانی کرده بود. قبلاً هم این را گفته بود که اگر بازیکنی برسد به سن سی و دو، سه سالگی، آخر فصل مینشینند در مورد قراردادش با او صحبت میکنند. این را در یک مصاحبه رادیویی گفته بود؛ یادم میآید داشتم رانندگی میکردم که این حرف را شنیدم. حرفی که زد احساس مرا بفهمی نفهمی جریحهدار کرد. چون قبلاً بقیه بازیکنان پا به سن گذاشته هنوز خیلی مانده به پایان فصل رفته بودند قراردادهایشان را امضا کرده بودند. حس کردم دارند دوباره مرا میکشند پای میز محاکمه. بودند آدمهایی که فکر میکردند من سودای سرمربیگری در سر دارم، که این تصور باطلی بود. من حد و حدودم را میشناختم. هر روز میآمدم سر کار و نهایت تلاشم را میکردم، از جمله اینکه بازیکنان را میآوردم سر شور و شوق. این وظیفهی من بود. اینکه در عمل سرمشق دیگران باشم. فکر کنم این یکی از قابلیتهای من بود. شور و شوق بخشیدن به آدمها و تعریف و تمجید از کاری که میکردند. ناسلامتی کاپیتان تیم بودم؛ رختکن را من اداره میکردم. این کار هر روزهی من بود. وقتی سرمربی میشوی و پای حرف سرمربیهای دیگر مینشینی، یکی از اولین مواردی که بابتش شکایت میکنند فقدان قدرت لازم برای رهبری در بین بازیکنان است. هیچکس این وسط نقش اصلی را به عهده نمیگیرد. همه از سرمربی و مربی توقع دارند که راه و چاه را به آنها نشان بدهند. من چنین توقعی نداشتم. ما رختکن خوبی داشتیم و مشکلات را باهم حل و فصل میکردیم؛ سعی میکردیم کار سرمربی را برایش راحتتر کنیم. سروکار من افتاد به بازیکنان درجه یک - رونالدو، اسکولز و لورن بلان که آمد برای یونایتد بازی کرد. راهش را بلد بودم چطور با این بازیکنان رفتار کنم، چطور با لوران بلان حرف بزنم، بازیکنی که بینهایت احترام برایش قائل بودم. یا دارن فلچر، جوانکی اهل اسکاتلند، یا جان اوشی، پسر جوانی که از ایرلند آمده بود به باشگاه. میدانستم چطور با آدمهای متفاوت به سبک و سیاق مختلف حرف بزنم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...