جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: مسیحای شهر
مشروطه در تاریخ ایران، سرآغاز تغییرات مهمی بود. ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در حال دگرگون شدن بود. این تحولات ساحت فرهنگ را هم فرا گرفته بود. موج مدرن شدن همه چیز و همه کس را فرا میگرفت. سنت جایگاه محکم خود را از دست داده بود و با حیرت نظارهگر روند تغییرات بود. حامیان سنت و در راسشان علمای دین، منفعل شده بودند. بسیاری تلخی حوادث را بر نتافتند، زی طلبگی را به کناری نهادند و جذب بوروکراسی سوغات فرنگ شدند. این همانی بود که حکومت میخواست. کتاب حاضر به احوال آقا سید مهدی قوام و رفیق دیریناش سید رضا دربندی میپردازد که هر دو بیش از گفتار، رفتار و شیوهی زیستشان مردم را به خدا دعوت میکردند. این دو بزرگوار هر دو طبیبان دوار شهر بودند که همراه با چراغ در قلب و جان به دنبال گمشدگان راه میگشتند تا دستی را در دست حضرت حق گذاشته و مردمان را با آسمان جانشان آشنا سازند. سبک زندگی اینان متمایز شدن نبود. آنها به دنبال شهرک مسکونی جدا، قبرستان جدا، سانس استخر جدا و...که امروزه برای روحانیون و مداحان فراهم میکنند نبودند. آنها در مدرنترین خیابان تهران –لاله زار- که به شانزه لیزه تهران مشهور بود، میرفتند و جوانان را با خدا آشنا میکردند. این کار، ادا نبود، رنج میکشیدند. درون آتش رفتن آسان نیست؛ توان معنوی بالایی میخواهد.قسمتی از کتاب:
دو تا عبا داشت؛ از جنس پشم شتر که آن زمان مرغوبترین نوع پشم بود. یک روز در مسجد محمود آل آقا چشماش به طلبهای افتاد که عبای مندرسی روی دوش داشت. فردای آن روز بیرون خانه منتظر نشست تا طلبه از مسجد بیاید. راه افتاد دنبالاش. طلبه که احساس کرده بود کسی تعقیباش میکند، برگشت و چشماش به قوام افتاد. -با بنده امری دارید؟ -نه. نذری داشتم و میخواستم این عبا را به شما بدهم. حالاش خیلی بد بود؛ خمارِ خمار. چشماش افتاد به قوام. جلو رفت و با همان حال خماری، به قول قدیمیها از سر مستی و راستی گفت: آقا سید! خرابام! پول مشروب ندارم. دارم میمیرم. قوام حال و روزش را که دید، بردش دم مغازهی مشروب فروشی. بعدها همان فرد توبه کرد و از مریدهای قوام شد. اصلا در قید و بند حرف مردم نبود. به تشریفات دست و پا گیر لباس روحانیت هم چندان توجهی نمیکرد. یک بار سید قاسم شجاعی در خیابان پامنار قوام را دید که یکی از بچههاش را روی دوشاش سوار کرده است. جوری که یک پای بچه روی سینهی قوام بود و پای دیگر، پشتاش. تا به هم رسیدند سلام و علیکی کردند. شجاعی گفت: حاج آقا! آخر با این وضعیت؟! قوام نگذاشت جملهاش کامل شود. گفت: برو بابا! قبل از اینکه مردم من را طلاق بدهند، من طلاقشان دادهام. سید مهدی قوام: من زاهدم، به بچهی چند سالهی من چه ربطی دارد؟ عارفام...فرض، حالا اینها لغت است. به خدا هیچ کدامشان عنوان دینی برای اشخاص ندارد. آن نکتهای که در آیه میگوید: ان اکرمکم عندالله اتقیکم؛ گرامیترین شما نزد خدا با تقواترین شما هستید. این جمله واقعا بهت اور است. یعنی من و شما، عنوان دینی را حق نداریم در دنیا خرج کنیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...