جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: مرگ

معرفی کتاب: مرگ کتابی است نوشتۀ تاد می، پیرامون یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که ذهن بشر از دیرباز همواره به‌شکلی جدی با آن درگیر بوده است: مرگ. ساده‌ترین و معمول‌ترین راه خلاص شدن از کابوسِ مرگ، فکر نکردن به آن است. شبیه آن غژغژ ضعیفی است که گاهی از ماشینمان می‌شنویم؛ اما مرگ را نه می‌توان علاج کرد و نه کنترل. خیره شدن به پردۀ نمایش در آن بالا، مانع از افتادنش نمی‌شود. فکر کردن مدام به مرگ به امیدِ دفع خطر آن، مثل کار آدم‌های وسواسی است که دائماً دست‌هایشان را می‌شویند. آن‌ها همیشه احساس می‌کنند کثیف و ناپاک‌اند و امیدوارند که شستن و آب کشیدنِ کافی، تهدید آلودگی را برطرف کند؛ اما میکروب هم مانند مرگ همیشه با ماست. هیچ مناسک و آدابی نیست که تهدیدِ آن‌ها را رفع کند، یا چیزی که به ما اطمینان بدهد فاصله‌ای میان ما و آن‌ها وجود دارد. چرا مرگ مهم‌ترین واقعۀ زندگی ماست؟ چون مرگ پایان هر واقعۀ دیگری در زندگی ماست، پایان دوستی‌ها، طرح و برنامه‌ها و هر مشغله و ارتباط دیگر ما در این دنیا. اگرچه مرگ تنها واقعۀ مهم زندگی ما نیست می‌تواند به نحوی فراتر از هریک از دیگر وجوه زندگی ما، همۀ امور و وقایع دیگر را در خودش مستحیل کند و همۀ وجوه دیگر را تحت سیطره‌اش درآورد. شاید عده‌ای بگویند یک عشقِ بزرگ هم همین کار را می‌کند، عشقی که به کانون زندگی یک نفر تبدیل می‌شود، انگار دنیا را حول معشوق متمرکز می‌کند. آنچه اهمیت دارد با معشوق بودن است و گویا هیچ‌چیز دیگری مهم نیست. انگار شادی و غم زندگی شخص بر مدار کوچک‌ترین اشارات معشوقش می‌گردد؛ یک تبسم یا اخم اهمیتی بیش از اندازه پیدا می‌کند و غایت سعادت فرد به سعادت دیگری گره می‌خورد. بسیاری از ما لااقل لحظه‌هایی شبیه این داشته‌ایم: دوره‌های کوتاه عشقی بزرگ. نگه داشتن چنین عشقی در تمام طول عمر بسیار دشوار است، اما حتی اگر ممکن باشد، مثل مرگ همه‌چیز را نمی‌بلعد.

قسمتی از کتاب مرگ:

انسان تنها موجودی نیست که می‌میرد: همۀ موجودات زنده دیر یا زود می‌میرند؛ ولی ما موجوداتی هستیم که می‌دانیم خواهیم مرد و از این موضوع در تمام عمرمان، حتی وقتی که خطری قریب‌الوقوع تهدیدمان نمی‌کند باخبریم. ممکن است موجودات دیگری هم باشند که از این امر باخبر باشندۀ اما ما یقیناً باخبریم. اگر این مشخصه را در نظر بگیریم و نسبت آن را با نامیرایی بسنجیم، می‌توانیم در مورد نامیرایی در شرایط آگاه بودن و آگاه نبودن از آن تأمل کنیم. به بیان دیگر، می‌توان انسان‌ها را لااقل به دو شیوۀ نامیرا فرض کرد. نخست می‌توان انسان‌هایی را تصور کرد که نامیرا هستند، ولی خودشان از نامیرا بودنشان آگاه نیستند. یا اینکه می‌توان نامیرایانی را تصور کرد که خودشان از نامیرا بودنشان آگاه‌اند. به نظر کارتافیلوس بی‌خبری از مرگ خودش نوعی نامیرایی است. هر چند این نوع نامیرایی با آن‌گونه از نامیرایی که شخص از آن خبر دارد متفاوت است. نامیرا بودن امری معمول است؛ به غیر از انسان همۀ موجودات نامیرا هستند؛ زیرا از مرگ بی‌خبرند، آنچه الهی، هولناک و فهم‌پذیر می‌نماید این است که فرد بداند که نامیراست. کارتافیلوس در اینجا در مورد نامیرایی بدونِ ‌آگاهی فرد از نامیرایی‌اش حرف نمی‌زند. او در مورد میرایی بدون آگاهی فرد از میرایی و معادل پنداشتن آن با نامیرایی حرف می‌زند. اما این معادله چگونه است؟ در این دیدگاه مرگ فقط وقتی بر ما چیره می‌شود که ما نسبت به آن آگاهی پیدا کنیم. مسلماً این به آن معنی نیست که ما واقعاً وقتی می‌میریم که نسبت به مردن خود آگاه باشیم، بلکه به این معناست که اگر ما نسبت به واقعیت مرگ خودمان آگاه نباشیم، مرگ بخشی از کیستی ما نخواهد شد. به یک معنا بدون این آگاهی ما موجوداتی میرا نخواهیم بود: موجوداتی نخواهیم بود که میرایی واقعیت مهمی دربارۀ ما باشد. به همین منوال دقیقاً به دلیل همین آگاه بودن است که میرایی واقعیت مهمی برای ماست.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.