جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: ماه و آتش

معرفی کتاب: ماه و آتش رمانی است از چه‌زاره پاوِزه نویسنده شاخص ایتالیایی که از جمله مهمترین چهره‌های شاخص ادبی ایتالیا در قرن بیستم است. به زعم بسیاری از منتقدان ادبی، ماه و آتش مهمترین رمان پاوزه است. پاوزه نویسنده‌ای خاص با زندگی خاصی بود. او با ترجمه بسیاری از آثار نویسندگان آمریکایی، سهم بزرگی در شناساندن ادبیات آمریکا در ایتالیا داشت. در عین حال مردی بود بسیار خجالتی و کم رو. گینزبورگ در موردش می‌گوید: پاوزه بعضی وقت‌ها سرِ شب به سراغ ما می‌آمد، رنگ پریده می‌نشست با شال گردنِ کوچکی به گردن؛ و موهایش را به هم می‌پیچاند یا ورق کاغذی را مچاله می‌کرد. تمام شب کلمه‌ای حرف نمی‌زد، حتی یک کلمه؛ به هیچ یک از سوال‌های ما جواب نمی‌داد. عاقبت در چشم به هم زدنی چنگ می‌زد به پالتو و می‌گذاشت می‌رفت؛ و ما مستاصل ... شاید می‌خواست شبی را در سکوت زیر روشناییِ چراغی بگذراند که از آنِ خودش نباشد. راوی رمان ماه و آتش، یک راوی بی نام است که در یتیم‌خانه‌ای در اوج فقر بزرگ شده و سپس به کالیفرنیا مهاجرت کرده است. او حالا در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به زادگاهش بازگشته. راوی متحیرانه می‌خواهد بداند در طول سال‌های جنگ، چه اتفاقاتی برای روستای زادگاهش،  طبیعت و مردم این روستا افتاده است.

چر

قسمتی از کتاب ماه و آتش:

نمی‌دانم آیا تکه زمینی خواهم خرید؛ آیا از دختر کولا خواستگاری خواهم کرد-گمان نمی‌کنم. حالا، روزم این طور می‌گذرد: تلفن زدن، پُست کردن، گز کردن سنگفرش‌های خیابان- اما پیش از اینکه برگردم هم، خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد از کافه‌ای که بیرون می‌آیم، وقت سوار شدن به قطاری، شب وقت برگشتن به خانه، گردش فصل را در هوا تنفس کنم و به یاد بیاورم که هنگام هَرَس کردن ست؛ دروست, کود دادن ست؛ شستن چلیک‌های شراب ست؛ پوست کندن نی‌هاست... در گامی‌نلا اصلا به حساب نمی‌آمدم. در مِلک مورا حرفه‌ای آموختم. اینجا هیچ‌کس درباره‌ی پنج لیره‌ی بخشداری با من حرفی نزد. سال بعد، دیگر به کوسسانو هم فکر نمی‌کردم.  مارماهی بودم و نان خودم را درمی‌آوردم. روزهای اول آسان نبود. چون که زمین‌های مورا از جلگه‌ی بِلبو تا کمرکش تپه ادامه می‌یافت و من، خو گرفته به تاکستان گامی‌نلا، جائی که خودِ پادرینو از پس‌اش برمی‌آمد، گیج می‌شدم. با آن همه حیوان و آن همه زراعت و آن همه آدم‌ها. هیچ‌گاه، پیش از آن، کار کردن رعیت‌ها و عمل آوردن چندین گاری گندم، گاری انگورچینی و چندین گاری ذرت را ندیده بودم. تنها نخود و لوبیای کشتگاه‌های پایین جاده را گونی گونی می‌شمردند. چه زاره میان ما و خانواده‌ی ارباب بیش‌تر از ده نان خور بودیم که سر سفره‌ی غذا می‌نشستیم و ما انگور می‌فروختیم؛ گندم و گردو می‌فروختیم؛ همه چیز می‌فروختیم؛ و تازه پیشکار مقداری هم کنار می‌گذاشت و سورماتئو اسب سواری داشت. دخترهایش پیانو می‌نواختند و یک پای‌شان پیش خیاط کانللی بود و یک پای‌شان در خانه. امیلیا از آنها سر میز پذیرائی می‌کرد. چی‌رینو تیمار گاوها را یادم داد که هنوز به طویله نیامده کاهِ زیرشان را عوض کنم. به من گفت: لانتزونه دوست دارد گاوها مثل عروس باشند. یادم داد که آنها را خوب قشو بکشم و آبشخورشان را آماده نگه دارم و برای‌شان با چنگک به قاعده علوفه بریزیم. آنها را در سن روکو به بازار هفته می‌بردند و پیشکار از فروش‌شان سکه‌های طلایش را پس انداز می‌کرد. در بهار هنگامی که پِهِن گاوها را می‌پاشیدیم گاری دستیِ پر غبار و بخار کود را من می‌راندم. با آمدن فصل خوش باید پیش از سپیده دم به کشتگاه می‌رفتی و باید گاوها را توی تاریکی در حیاط می‌بستی. زیر روشنایی ستاره‌ها. اکنون کُتی داشتم که تا زانوهایم می‌رسید و بدنم گرم بود. بعد که آفتاب می‌زد سرافینا، یا امیلیا، سر می‌رسیدند و شراب آبکی چاشت را می‌آوردند. یا من تُک پا سری می‌زدم به خانه و صبحانه می‌خوردم.  پیشکار برنامه‌ی کارهای آن روز را می‌داد. در اتاق‌های بالا رفت و آمد شروع می‌شد. آدم‌ها از جاده‌ی بزرگ اصلی می‌گذشتند. ساعت هشت سوت نخستین قطار شنیده می‌شد.

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.