جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: قانون قهرمانان (درسهایی برگرفته از زندگیهایی پُربار)
«قانون قهرمانان» کتابی است نوشتهی ویلیام اچ. مکریون. قانون قهرمانان ادای احترام دریاسالار مکریون است به قهرمانانی معمولی و حقیقی که در طول سالها فعالیتش در میدانهای نبرد و بیمارستانها و دانشگاهها با آنها برخورد کرده است؛ کسانی که تلاش میکنند به سهم خود در نجات دنیا مشارکت کنند. مکریون وقتی پسر بچهای در تگزاس بود، رؤیای ابرقهرمان بودن در سر داشت. مشتاق بود شنلی بپوشد و با قدرتهای ماوراییاش دنیا را از نابودی نجات دهد؛ اما بزرگتر که شد و چهارگوشهی دنیا را زیر پا گذاشت، هر جایی که رفت قهرمانانی واقعی دید؛ قهرمانانی که هیچکدامشان قدرتهای ماورایی نداشتند، هیچکدامشان شنل یاردای کلاهدار نمیپوشیدند، ولی همهشان خصلتهایی داشتند که به آنها قدرت یاری رساندن به دیگران را میداد، قدرت ایجاد تغییر، قدرت نجات دنیا، شجاعت، فروتنی، آمادگی برای ایثار و حس عمیق صداقت. «قانون قهرمانان» رمزنوشته، معما یا پیامی سرّی نیست. این کتاب مجموعهای از قوانین رفتاری است؛ درسهایی دربارهی فضایلی که میتوانند اساس شخصیت ما در مسیر یافتنِ افتخار و احترام باشند. نویسنده میگوید: «این کتاب دربارهی قهرمانها و فضایل آنهاست، شاید غبطه بخورید و فکر کنید که آیا هرگز ممکن است به اندازهی مردان و زنان این داستانها شجاع، دلسوز یا فروتن باشید؟ به شما قول میدهم که میتوانید. برای برخی، زندگی مطابق قانونِ قهرمانان بسیار طبیعی است، اما برای بیشتر ما اینطور نیست. ما باید بیاموزیم که چگونه این فضایل را در زندگی خود به دست آوریم. باید این فضایل را در زندگی دیگران ببینیم تا بتوانیم در زندگی خودمان نیز منعکسشان کنیم. باید کسب این ویژگیها را با قدمهای کوچک آغاز کنیم؛ قدمهای کوچکی که بهآرامی پایه و اساس شخصیت ما را شکل میدهند. امیدوارم داستانها و درسهایی را که در این کتاب مطرح شده است سودمند و ارزشمند بیابید. حقیقت زندگی این است که سوپرمن برای نجاتمان نخواهد آمد. پس این ما هستیم که باید هریک سهم خود را انجام دهیم. هریک از ما باید قهرمان درونمان را پیدا کرده و آزاد کنیم. پس آماده شوید. یک حوله بردارید و برای خودتان شنل درست کنید. بعد روی صندلی بروید و آمادهی پرش شوید!»قسمتی از کتاب قانون قهرمانان:
در طول جنگ ویتنام، بیش از هزار امریکایی اسیر شدند. آنها در دستان فرماندهان ویتنام شمالی اسیر بودند و کاملاً وحشیانه با آنها رفتار میشد. سالها در زندان بودند، شکنجه شدند، در انفرادی حبس شدند و گاه از آب و غذا هم محروم بودند. هر سال که میگذشت امیدشان به آزادی کمتر میشد. بیشترشان فکر میکردند که دیگر رنگ آزادی و خانوادههایشان را نخواهند دید. این زندانیان فقط همدیگر را داشتند و این همهی داراییشان بود. سال ۱۹۷۰ یکی از واحدهای ویژهی نیروهای ارتش ایالات متحده که به کلاه سبزها مشهور بودند، عملیات نجاتی برای آزادسازی زندانیان در یکی از اردوگاههای ویتنام شمالی به نام «سون تای» انجام دادند. اطلاعاتی که جاسوسان فراهم کرده بودند نشان میداد که بیش از شصت امریکایی در آن اردوگاه غیرقانونی اسیر هستند و بهقدری با آنها وحشیانه رفتار میشود که نیازمند اقدام سریع است. در ۲۱ نوامبر، کلاهسبزها با شش هلیکوپتر، بیش از هزار کیلومتر از تایلند به سمت لائوس پرواز کرده و سرانجام از مرز ویتنام شمالی عبور کردند. هنگامی که در اردوگاه فرود آمدند، نگهبانهای ویتنامی فوراً آنها را زیر آتش گرفتند. بعد از یک درگیری شدید که منجر به کشته شدن چهل و دو نفر از نیروهای دشمن شد، بهطرز دردناکی مشخص شد که اسیران جنگی منتقل شدهاند. اطلاعاتی که بعدها به دست آمد مشخص کرد که فرماندهان ویتنام شمالی ماهها قبل زندانیان را جابهجا کرده بودند. عملیات نجات یک شکست کامل بود. لااقل سربازان اینطور فکر میکردند، اما دو سال بعد که اسیران آزاد شدند تازه تأثیر آن عملیات نجات فهمیده شد. در آپریل ۱۹۷۳، راس پروت میلیاردر تگزاسی با سخاوت تمام میزبان تمامی این اسرای جنگی شد و کلاهسبزهایی که در عملیات نجات شرکت کرده بودند و خانوادههایشان را هم دعوت کرد. نیروهایی که به اردوگاه سون تای حمله کرده بودند تا آن روز از شکست آن عملیات، ناراحت بودند، اما اسرا داستان دیگری برای گفتن داشتند. یکی از اسیران جنگی، درحالیکه چشمانش پر از اشک شده بود، گفت: «ما فهمیدیم که فراموشمون نکردن.» دیگری گفت: «این عملیات خیلی به ما روحیه داد.» و یک اسیر جنگی دیگر اضافه کرد: «اونها به ما امید دادن. از اون روز به بعد میدونستیم که هر سختیای رو که پیش بیاد میتونیم تحمل کنیم.» آنها به ما امید دادند. از آن سال تا امروز این گردهمایی هر ساله به کمک خانوادهی پروت برگزار میشود و اسیران و خانوادههایشان برای ادای احترام به کشتهشدگان، یعنی کسانی که جان خود را برای آزادی ملت فدا کرده بودند و تشکر از کسانی که برای آزادی آنها خود را به خطر انداخته بودند دور هم جمع میشوند. خوشبختانه در سال ۲۰۰۵، من هم توانستم به جمعشان بپیوندم و به چشم خود دیدم که اسیران امیدی را که از آن عملیات نجات یافته بودند هنوز فراموش نکردهاند. این یورش امیدی ایجاد کرد که تمام امریکاییهای اسیر در ویتنام را در سیاهترین دوران زندگیشان پایدار نگه داشت. امید چیست، به جز اعتقاد به اینکه فردا بهتر خواهد شد: فردا فرزندانمان شادتر خواهند بود، فردا سرطان یک بیمار بهبود پیدا میکند، فردا کسانی که برای نجات زندانیان آمده بودند دوباره تلاش میکنند، فردا کشور ما دیگر گرفتار جنگ نخواهد بود، فردا ایالات متحده و دنیا، جای امنتری خواهد بود، اما امید چیزی فراتر از یک آرزوی خیالی است. اگر میخواهید امید را به دنیا بیاورید باید آنچه را در آن مهارت دارید پیدا کنید و آن را به دیگران بدهید. مردم تنها در صورتی به امیددهندهها، به دکتر کیتینگ و کلاهسبزها اعتماد میکنند که بتوانند به قول خود عمل کنند. خبر خوب این است که هریک از ما چیزی داریم که در آن خوب هستیم؛ چیزی که میتوانیم به دیگران بدهیم تا آنها را امیدوار کنیم؛ استعدادی که افراد دیگر در جهان از آن بیبهره هستند. هریک از ما حتماً در چیزی برتری داریم، در مهربانی، سخاوت، شجاعت، ثروت، صداقت و... همهی قهرمانان چیزی دارند که آنها را منحصربهفرد میکند. باید این استعداد را پیدا کنید و از آن برای الهام بخشیدن به دیگران استفاده کنید، برای امید دادن و ساختن فردایی بهتر. قانون قهرمانان: از استعدادهای منحصربهفرد خود برای الهام بخشیدن به دیگران استفاده میکنم و به آنها امیدواری میدهم که فردا روز بهتری خواهد بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...