جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: فلسفه‌ی دوستی

معرفی کتاب: فلسفه‌ی دوستی «فلسفه‌ی دوستی» عنوان کتابی است به قلمِ الکساندر نهاماس و از مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی نشر گمان. الکساندر نهاماس در سال ۱۹۴۶ در آتن به دنیا آمد. پس از اتمام دبیرستان، برای ادامه‌ی تحصیل به امریکا رفت و از دانشگاه پرینستون دکترای فلسفه گرفت. سپس در دانشگاه‌های پیتزبورگ، پنسیلوانیا و، از ۱۹۹۰، در پرینستون به تدریس فلسفه مشغول شد. او تاکنون در زمینه‌های فلسفه‌ی یونان، زیبایی‌شناسی، فلسفه‌ی نیچه، فلسفه‌ی فوکو و نظریه‌ی ادبی کار کرده است. نهاماس در کارهایش همیشه نگاهی به زندگی و نگاهی به هنر و زیبایی‌شناسی دارد و می‌کوشد، با پیوند دادن این‌ها، فلسفه را به ساحت زندگی عادی بشر وارد کند؛ اما این کار چیزی از قدرت فکر فلسفی‌اش کم نمی‌کند. او که در زادگاه فلسفه‌ی غرب زاده شده و بالیده است و متون فلسفی یونان را به زبان مادری‌اش می‌خواند و می‌فهمد، توانسته با ظرافت اندیشه‌اش نامی نیک در میان فلاسفه‌ی امروز بیابد. استخوان‌بندی این کتاب، سخنرانی اوست در سال ۲۰۰۸ دردانشگاه ادینبورگ، در قالب سلسله سخنرانی‌های گیفورد. نهاماس در این کتاب بر موضوعی دست گذاشته که برای عموم مردم مهم است و تا حد امکان کوشیده است ساده و همه‌فهم بنویسد. او در کتاب حاضر، جابه‌جا به آثار فلسفی و ادبی، اعم از شعر و نثر استناد می‌کند. نویسنده معتقد است: چیزی که هستیم تا حد زیادی تحت تأثیر دوستانمان است و هرچه رابطه صمیمی‌تر باشد، نقش آن در زندگی ما عمیق‌تر و پررنگ‌تر است. دوستی رابطه‌ای خنثی نیست. رابطه‌ی دوستی بر تمام زندگی سایه می‌افکند. رابطه‌ی ما با هر دوست کم‌وبیش بر جنبه‌های دیگر زندگی‌مان هم اثرگذار است؛ هریک از دوستانمان، بسته به اینکه چقدر صمیمی باشیم، بر مسیری که در زندگی پیش می‌گیریم تأثیر می‌گذارند، درست همان‌طور که مسیر زندگی‌مان تعیین می‌کند چه دوستانی به دست می‌آوریم. دوستی بر آنچه در زندگی پیش رویمان است تأثیر بنیادین دارد. در این کتاب، تلاش می‌کنم نشان دهم چرا این‌گونه است. باید ابتدا تصویر جامعی از خود دوستی به دست بدهیم. منظور من از دوستی در اینجا دوستی نزدیک است، نه آن نوع دوستی‌های بی‌بندوبار که در فیس‌بوک به طرفه‌العینی شکل می‌گیرد (چیزی که «دوست شدن» را به فعلی بی‌محتوا فروکاسته است) و این دوستی همانا پیوندی است که همیشه‌ی تاریخ همچون یکی از والاترین موهبت‌های زندگی ستایش شده است.

قسمتی از کتاب فلسفه‌ی دوستی:

سال‌های سال پیش از آنکه ارسطو از مادر زاده شود، هومر در ایلیاد، روایت محاصره‌ی تروآ به دست یونانیان، دوستی آشیل و پاتروکلوس را در سراسر یونان بر سر زبان‌ها انداخت. دلبستگی آن دو امروزه روز نیز جهت‌دهنده‌ی نگاه‌مان به دوستی است -درک ما از ذات دوستی، کارهایی که سبب استحکام یا نابودی دوستی می‌شوند و اهمیت آن در زندگی. رابطه‌ی این دو قهرمان شاید تصویر کاملی نباشد از کارهایی که دوستان برای یکدیگر می‌کنند، اما محملی برای تخیل و بالی برای اوج گرفتن آرزوهای‌مان است. داستان آن‌ها در بطن فرهنگ ما رسوخ کرده و حتی بر کسانی که آن را نخوانده و نشنیده‌اند مؤثر بوده است: این داستان معیاری است برای اصالت پیمان دوستی. نمونه‌ی عالی آن واکنش از سر استیصال آشیل به مرگ فاجعه‌بار پاتروکلوس است: این اعلاترین نمونه‌ای است که می‌توان از یک دوست در ذهن داشت و امروز وقتی در کوچک‌ترین وضعیت اضطراری که ناگزیر در دوستی‌های عادی پیش می‌آید قرار می‌گیریم، الگوی این دوستی، الهام‌بخشِ رفتارمان می‌شود. البته وضعیتی که آشیل در آن قرار گرفت به‌هیچ‌وجه موقعیت اضطراری کم‌اهمیتی نبود. آشیل از این بابت که از تقسیم غنائم تروآ میان سران سپاه یونان سهمی درخور نبرده بود خشمگین بود و برای همین از نبرد کناره گرفت. آشیل زره‌اش را به پاتروکلوس داد و رخصت داد به میدان جنگ برود، اما نصیحتش کرد که بی‌پروایی را کنار بگذارد. می‌دانیم که پاتروکلوس به پند آشیل محل نگذاشت و بیش از آنچه باید خطر کرد و به دست قهرمان تروآ، هکتور، کشته شد. وقتی آشیل خبر مرگ دوستش را شنید، «ابری تیره از اندوه بر او سایه افکند» اندوهی که آشیل را تشنه‌ی انتقام کرد: «از خوراک سخن می‌گویی؟ من هیچ میلی به خوراک ندارم. آنچه واقعاً ولعش را دارم خون و خونریزی و فشردن گلوی آدم‌هاست!» آشیل که از غم رفیقش تقریباً به سرش زده بود، سوگند خورد انتقام پاتروکلوس را بگیرد، با اینکه به یقین می‌دانست اگر چنین کند در پی آن، به فرمان خدایان، مرگ خودش حتمی خواهد بود؛ اما حالا که پاتروکلوس مرده بود، کسی که همچون «جان» عزیزش می‌داشت، حس می‌کرد دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد: «با آغوش باز به استقبال مرگ خواهم رفت.» او هکتور را به مبارزه‌ی تن‌به‌تن فراخواند، همچون دیوی خشمگین و خونخوار حمله‌ور شد، برخلاف تمام آداب سلحشوری و آموزه‌های دینی آن زمان نیزه‌ی خود را به گردن هکتور فرو کرد و با کشیدن جنازه پشت ارابه و واگذار کردنش به سگان و کرکسان به تن مرده‌ی او بی‌حرمتی کرد. آشیل سرانجام فهمید رفتارش با جنازه‌ی هکتور بسیار ددمنشانه‌تر از چیزی بوده که انتقام ایجاب می‌کرد و از خر شیطان پایین آمد. وقتی پریام، شاه تروآ و، پدرهکتور کشته شده، به چادرش آمد و به پایش افتاد و التماس کرد تا بگذارد خانواده‌ی هکتور مراسم خاکسپاری درخوری برایش بگیرند، فهمید که اندوه پیرمرد برای پسر مرده‌اش شباهتی می‌برد به سوگواریِ خود او برای دوستش. پس او و پیرمرد با هم برای مردگانشان اشک ریختند و آشیل جنازه‌ی هکتور را به پریام برگرداند. پریام رفت و او با درد خود و علم به اینکه به‌زودی عمر خودش نیز به آخر می‌رسد تنها ماند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.