جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: عشق
کتابی است از مارگریت دوراس، نویسنده و فیلمساز فرانسوی. فرم دیالوگگونۀ این اثر، که شاید به نوعی برگرفته از فعالیت هنری این نویسنده در زمینۀ فیلمنامهنویسی است از ویژگیهای برجستۀ این کتاب است. همچنین شخصیتهای خاص و ویژۀ آن این کتابِ دوراس را درخور توجه کرده است: زنی عجیب و غریب و گرسنه که چشمانتظار به دنیا آمدن فرزندی است، مردی که براساس شواهد بسیار این زن را دوست دارد، مردی که مدام راه میرود و گویا مسافر بودن سرنوشت ابدی اوست و... . گفتنی است که وقایع رمان عشق در جزیرۀ اس تالا اتفاق میافتد. اطلاعات خاص دیگری موجود نیست. دوراس روند داستان را به کمک این شخصیتها پیش میبرد و روایت پستمُدرن خود را طرحریزی و اجرا میکند. شیوههای داستانپردازی دوراس چنان بدیع است که شماری از منتقدان با لقب بانوی داستاننویسی مدرن از او یاد میکنند. در جهان سینما نیز هیروشیما عشق من، ساختۀ آلن رنه، که فیلمنامهاش را دوراس نوشته، سکوی پرتاب او شد و نامش را بر سر زبانها انداخت.قسمتی از کتاب عشق:
یک مرد. ایستاده است، نگاه میکند به ساحل، به دریا. آب دریا پایین است، و آرام. فصل نامعلوم است و زمان کندگذر. مرد ایستاده است در باریکهراهی تختهپوش بر ماسهها. لباس تیره به تن دارد، چهرهاش مشخص است. چشمان روشنی دارد. بیحرکت است، نگاه میکند: دریا، ساحل و آبگیرها. آبگیرهایی راکد، جدا از هم. در حد فاصل دریا و مردی که نگاه میکند، در دوردست، درست در ساحل دریا مرد دیگری قدم میزند. لباس تیره به تن دارد، چهرهاش از این فاصله نامشخص است. قدم میزند، میرود، برمیگردد، باز میرود و برمیگردد. مسیر رفت و برگشتش مسیر واحدی است و طولانی. در جایی در ساحل، سمتِ راست مردی که نگاه میکند، درخشش نوری جابهجا میشود: گودۀ آب پس مینشیند، چشمه است انگار، یا باریکهای آب، باریکه آبهایی که به لحظهای گودال شوره را میانبارند. در سمت چپ، زنی با چشمان فروبسته نشسته است. مردِ راهسپار به جایی نگاه نمیکند، به هیچ جا، مگر به ماسههای جلو پایش. قدمهاش، در همان فاصلۀ دور، پیوسته است و یکنواخت. مثلث با زنِ چشم فروبسته کامل میشود. زن نشسته است کنار دیوارهای که محدودۀ ساحل را از شهر جدا میکند. مردی که نگاه میکند، بین این زن و آن مردی است که در ساحل قدم میرند. به دلیل حرکت مرد راهسپار، مثلث هم مدام و با آهنگ کندِ حرکتِ مرد شکل عوض میکند و بعد، بیآنکه اضلاع به هم بخورد، دوباره شکل میگیرد. مرد قدمهایش را مثل آدمِ دربند برمیدارد. روز به انتها میرسد. فضا پوشیدۀ دریا و آسمان است. در دوردست، دریا به دلیل نورِ کدر زنگار گرفته است. آسمان هم حالا همینطور است. هرسهشان در پرتو نوری هستند کدر، در پردۀ پرتو کندگذر. مرد قدم میزند همچنان، میرود، میآید، در برابر دریا و آسمان. مردی که نگاه میکرد جابهجا شده است. کشوقوس بیوقفۀ مثلث تمام میشود: مرد جابهجا میشود. به راه میافتد. راه میرود کسی، در فاصلۀ نزدیک.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...