جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: عشقهای خندهدار
عشقهای خنده دار مجموعه داستان میلان کوندرا نویسنده چک است که در فاصله سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۸ نوشته شده و یکی از آثار ادبی برگزیدهی نیمه دوم قرن بیستم به شمار میرود. وجه مشخصه این مجموعه داستان این است که نه در تبعید، که در وطن نوشته شدهاند. کوندرا در مجموعه آثاری که در چارچوب مرزهای چکسلواکیِ آن سالها نوشت، قهرمانانه حمله به زشتیها و نابهنجاریهای یک جامعهی توتالیتر را درست در زیر تیغ و طناب سانسور و خفقان آغاز کرد. کوندرا در عشقهای خنده دار قهرمانانش را میکاود، تحلیل میکند، پوست میکَند و عریان در برابر خواننده قرار میدهد و این کار را با شفقت و مهربانی و بی هیچ داوری به انجام میرساند. قهرمانان بی نام عشقهای خندهدار (بیشتر شخصیتهای داستانها نامی ندارند) به طرزی غم انگیز و در عین حال مضحک از شناخت واقعی یکدیگر و خلق رابطهی عاطفی عاجزند. هرآنچه باید درونی و جانانه باشد، سطحی و پوشالی است. فرایند چنین بده بستانی از تمامی جنبههای متعالی مهرورزی و عشق تهی است و آنچه نام عشق گرفته، مسخره و رقتبار است. کوندرا به ضعفهای انسان محکوم به زیستن در جامعه فاقد آزادی به دیدهی ترحم مینگرد: ما همواره در برابر نیروی قویتر، ضعیف هستیم.در قسمتی از داستان اتواستاپ از کتاب حاضر میخوانیم:
عقربهی بنزین ناگهان به طرف خالی پایین افتاد و رانندهی جوان اتومبیل اسپورت گفت که مقدار بنزینی که اتومبیل میخورد دیوانه کننده است. دختر (حدود بیست و دو ساله) اعتراض کرد؛ مواظب باش بنزین تمام نکنیم و چندین جا را که این اتفاق برایشان افتاده بود به یاد او آورد. مرد جوان جواب داد که نگران نیست، چون همهی لحظاتی که با او گذرانده برایش در حکم ماجراجویی شیرینی بوده است. دختر مخالفت کرد، گفت: بنزین تمام کردنشان در بزرگراه همیشه فقط برای او ماجرا بوده است. مرد جوان خود را از نظر پنهان میکرد و او مجبور میشد از جذابیتش سوءاستفاده کند و با اشارهی انگشت شست اتومبیلی را نگه دارد که او را تا نزدیکترین پمپ بنزین برساند، بعد اتو استاپ کنان با یک ظرف بنزین برگردد. مرد جوان از دختر پرسید مگر رانندههایی که او را سوار کرده بودند رفتار ناخوشایندی داشتهاند؟زیرا طوری حرف میزند که انگار کار شاقی انجان داده است. دختر (با عشوهای ناشیانه) جواب داد که بعضی وقتها خیلی هم خوشایند بودهاند، اما فایدهای به حالش نداشتهاند زیرا مسئولیت ظرف بنزین را داشته و پیش از آنکه بتواند چیزی را شروع کند مجبور بوده آنها را ترک کند. مرد جوان گفت خوک، دختر اعتراض کرد که خوک نیست، خوک خود اوست، خدا میداند وقتی که به تنهایی رانندگی میکرده چند دختر در بزرگراه جلوی او را گرفتهاند! مرد جوان در حالی که همچنان میراند میدانست دختر دوستش دارد و حسود است. حسادت خصوصیت خوشایندی نیست، ولی اگر به حد افراط نرسد (و در صورتی که با حجب توام باشد) جدا از دردسرش، حتی گیرایی هم دارد. دست کم مرد جوان این طور فکر میکرد. چون فقط بیست و هشت سالش بود به نظرش میرسید که مسن است و از همهی دانستنیهای مردها دربارهی زنها آگاه است. وقتی که چشم مرد جوان در سمت راست به علامتی افتاد که نشان میداد پمپ بنزین یک چهارم مایل جلوتر است، عقربه روی خالی ایستاده بود. پیش از اینکه مرد جوان راهنمای چپ را بزند و اتومبیل را به داخل محوطهی جلوی تلمبهها براند ، دختر فرصتی پیدا کرد که بگوید چقدر خیالش راحت شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...