عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین
«ظلم، جهل و برزخیان زمین»، با زیرعنوانِ نجوا و فریادها در برخورد فرهنگها، عنوان کتابی است به قلم محمد قائد، که انتشارات طرحنو آن را به چاپ رسانده است.
در هنگامهی چالش فرهنگ دینی خاورمیانه و شمال افریقا نسبت به مغربزمین -که اصطلاحاً برخورد تمدنها خوانده میشود- به یک جنبه کمتر توجه شده: طیف رنگهای مادون قرمز تا ماوراء بنفش در داخل هر فرهنگ و خصومت خردهفرهنگها که گاه آشتیناپذیرتر از برخورد فرهنگهای دو ملت به نظر میرسد.
یک خردهفرهنگ ایران عمیقاً خاورمیانهای و صحرایی است. درحالیکه بخش دیگر از همین جامعه خود را ذاتاً و نهتنها از نظر گرایش سیاسی، در حوزهی فرهنگ اقوام اروپایینژاد میداند.
بدگمانی، بددلی، ناسازگاری و درگیری لایههای خردهفرهنگی، در نبردی محلی و درونی، موضوع مشاهدات این کتاب است. چنین نبردهایی سبب گرفتاریهای بینالمللی و تا حد زیادی تعیینکنندهی نتیجهی کشمکشهای ایران با قدرتهای خارجی است.
خردهفرهنگهای سرزمینی که امروزه ایران نام دارد، همواره شکست از مهاجم خارجی را به سازش در میان خود ترجیح دادهاند. اولی مرثیهای است عظیم، دومی حقارتی است غیرقابل تصور.
چندین سال در ایران از گفتوگوی تمدنها بسیار سخن رفت. کسانی هوادار این نظریه بودند که اگر تمدنها وارد مناظره با یکدیگر شوند، پارهای گرفتاریهای جامعهی بشری میتواند کاهش یابد. برخی که مقدمات چنین گفتوگویی را مهیا میدانستند تا آن حد پیش رفتند که به دستور بحث فکر کنند. گویی توافقی کلی بر سر لزوم مباحثهی فرهنگی به عنوان درمان دردها وجود دارد، تمدنهای شرکتکننده در بحث مفروض و سخنگویان آنها مشخص شدهاند، صندلیهایی چیده شده و همه منتظر ورود سخنرانان جلسهاند تا بحث آغاز شود!
در مقابل، کسانی اصل قضیهی عَلَمکردن به اصطلاح گفتوگوی تمدنها را با تردید تلقی میکردند و آن را ترفندی برای طفرهرفتن از مسائل اصلی میدیدند. اینان میگفتند رقابتهای درون ملتها و خصومتهای بین ملتها نه نتیجهی سوءتفاهم یا عدمتفاهم در حیطهی فرهنگ، بلکه برآیند ستیزی دیرین میان مردمان و بین ملتها برای نیل به سروَری از راه دستیابی به بیشترین مقدار منابع است.
واقعیت این است که گفتوگوهای تمدنها نه تازه آغاز شده و نه به رکود گراییده، بلکه همواره ادامه داشته است: گاه به نجوا، در کتابها و در دادوستد تجاری و علمی میان ملتها و گاه با فریاد در میدان جنگ. درواقع، با مشاهدهی فشاری که ملتها در عرصههای گوناگون بر یکدیگر وارد میآورند میتوان نتیجه گرفت که بد نبود اگر ملتها، تمدنها و فرهنگها میتوانستند اندکی از فشار متقابل و تحمیل تنش دست بردارند و دستکم مدتی کاری به کار یکدیگر نداشته باشند.
تمدن را مجموعهی ساختار مادی زندگی به اضافهی فرهنگ آن تمدن تعریف کردهاند. مفهوم فرهنگ به همان اندازه که دربرگیرندهی هنر و ادبیات و صنایع مستظرفه است عادات و رفتار و کردار روزمره و طرز فکر مردم یک جامعه را نیز شامل میشود. در بحث بایگانیشدهی گفتوگوی تمدنها، استفاده از واژهی تمدن به جای فرهنگ سبب بدآموزی و سوءتفاهم شد. تمدن شامل کشاورزی و صنعت و معماری و اقتصاد و مقولات دیگر هم هست. در ایران، کشوری که در آن بلندپروازیها ارتباط چندانی به واقعیتها ندارد، گمان کردند بحث فرهنگها برای مصلحان بزرگی مانند ما کم است و حالا که طرحی نو در جهان درمیافکنیم، چه بهتر که یکراست به سراغ تمدنها برویم و زعامت گفتوگوی آنها را نیز خود بر عهده بگیریم؛ اما وقتی مسافری بیگانه پا در خاک ایران مینهد، به احتمال زیاد نخستین برداشتش این خواهد بود که این جامعه، همانند آدمی که رنگ رخسارش خبر از کمخونی میدهد، مشخصاً دچار کمبود است، از این نظر که برای کار با ابزار تمدن جدید، از فرهنگ لازمهی آن به مقدار کافی برخوردار نیست.
ملتها بیش از آن درگیر تنازع بودهاند که بتوان از کمبود گفتوگو شکایت کرد. گفتوگوی فرهنگها چنان عادی است که اغلب به نجوا و پچپچ میماند. فقط وقتی یک یا چند فرهنگ به دلیلی در پهنهی گیتی نعره میکشند مردمان دیگر حدس میزنند که احتمالاً کار به جاهای باریک کشیده است. به بیان دیگر، کافی نیست که تمدنها و فرهنگها بیاموزند گفتوگو کنند، چون این کار را به اندازهی کافی بلدند، بلکه باید بیاموزند که از بلندکردن صدایشان و تبدیل نجوا به نعره خودداری ورزند.
قسمتی از کتاب ظلم، جهل و برزخیان زمین:
تداوم درک انسان غربی از سازوکار و جنس و بافت ارتش را، پس از صدها سال جنگهای اروپاییان با یکدیگر و با ملتهای دیگر، میتوان در تصاویر ورود مهاجمان غربی به عراق به چشم دید. مردانی آهنی_عضلانی و خوبتغذیهشده که در عین هوشیاری آشکار، گویی مطلقاً متوجه چیزی یا کسی، جز آنچه به آنها دستور داده شده، نیستند؛ بیهیچ احساسی جز خویشتنداری و غروری در حد تکبر و بیاعتنا به هرآنچه جزء اهداف و فرمانهای نظامی نیست. این سربازان به عنوانِ انسانهای عصر رسانه و تبلیغات یقیناً هوای دوربینها را دارند، اما سرباز غربی ندرتاً رو به دوربین دست تکان میدهد. بازیگری است در حال بازی در نمایش تاریخ و میداند که سالهای سال او را خواهند دید: دشمنانش از او خواهند ترسید و دوستانش به او خواهند بالید. کاشتن چنین طرز فکر در فکر جنگجوی عرب و کرد و ترک و لر و ایرانی و افغان بینهایت دشوار است. دوربین که پیدا شود، سربازها بیاختیار رو به آن لبخند میزنند و دست تکان میدهند (البته جاذبهی شدید دوربین نزد این ملتها را نباید منحصر به سربازها دانست.) این نتیجهی تفاوتی است اساسی در فرهنگ، و در درک فرد از فردیت و از جمعیت.
افسر انگلیسی، وقتی از اکراه موروثی ایرانیها از زیاد نزدیک شدن به دشمن حرف میزند، به همین نکته اشاره دارد. در زبان آن ناظر غربی، برای میدان جنگ اصطلاح تئاتر نبرد به کار میبرند، صحنهای چیدهشده با ابزار و تجهیزات که فرد در آن باید دقیقاً طبق متن نمایشنامه و به دستور کارگردان عمل کند تا نتیجهی دلخواه به دست آید. در فرهنگهایی که تئاتر را جدی میگیرند، واژهی تئاتر نهتنها از بار منفی عاری است، بلکه تأکیدی است بر جدی بودن قضیه و لزوم اطاعت فرد از سناریو. در فرهنگهایی که واژههایی مانند میدان نبرد حق و باطل و عرصهی پیروزی و صحنهی درخشان عظمت به کار میبرند چهبسا فرد در فردیت خویش بماند و هرگز بخشی از ماشین جنگی نشود -یا اساساً ماشینی جنگی به وجود نیاید.
ماشین جنگی غربیان حتی پس از شکست در نبرد از هم نمیپاشد. در مقابل، ناظرانی اعتقاد دارند وقتی عراق در جنگ با ایران سلاح شیمیایی وارد میدان کرد و احتمال شهادت به یقین صددرصدیِ مرگی فجیع تبدیل شد، نیروهای ایران از هم پاشید و جنگ پایان یافت. بر این قرار، جنگ را میتوان ترکیبی از هنر تئاتر و صنعت گرداندن کارخانه دانست. در روانشناسی اجتماعی جنگ، موفقیت کارگردان لزوماً مدیون شعارها و نعرههای بازیگران نیست. مهندسیِ ایجاد ماشین جنگی به اندازهی اراده و ایمان تکتک سربازان/کارگران و مجموع آنها اهمیت دارد، هرچند کارگرهای نالایق و کارگرانی که کارفرما را چپاولگر بدانند هرگز سربازان خوبی نخواهند شد.
این تفاوت را در مقایسهی فیلمهای جنگی ملتها هم میتوان دید. در سینمای جنگی غربی، شخصیتهایی رواقی قلباً از جنگ بیزارند اما جان خویش را برای انجام وظیفه به خطر میاندازند. در سینمای جنگی شوروی، مردم عادی در مهلکهی جنگ گرفتار میشوند و آرزو دارند دیگربار به تلاش معاش برگردند. این دو نوع سینما دستکم در یک مضمون مشترکاند: زندگی چیز زیبایی است و نه فقط باارزش، که والاترین ارزشهاست و جنگ پدیدهای نامطبوع و شری است نالازم. در مقابل، سینمای جنگی ایرانی جنگ را مثبت تلقی میکند و در آن گویی آدمها آرزوی مرگ دارند. در واقعیت، نه تماشاچیان از اینگونه سینمای جنگستا استقبال چندانی میکنند و نه خود آن رزمندهها وقتی خطر مرگ از احتمال تبدیل به یقین میشود حاضرند ادامه دهند. در تئاتر جنگی غربی همهچیز کاملاً جدی است؛ در تئاتر جنگی مشرقزمینی انگار کل قضیه فیلم است.
خرید کتاب ظلم، جهل و برزخیان زمین