جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: سلاخخانهی شمارهی پنج
کورت ونهگات در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۲ در شهر ایندیانا پولیس در دوران بحران اقتصادی به دنیا آمده است، اما در آثار خود از کودکی شاد و پرنشاطش سخن میگوید! در ماه دسامبر ۱۹۴۴ در جبههی جنگ اسیر نازیها شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشههای گوشت بود، زندانی شد. در همان هنگام متفقین شهر درسدن را بمباران کردند که ۱۳۴۰۰۰ کشته به جا گذاشت. ونه گات در سال ۱۹۶۹ براساس خاطرات و مشاهداتش در درسدن کتاب سلاخ خانهی شمارهی ۵ را نوشت که هیاهوی بسیار برانگیخت و منتقدان دربارهی آن اظهار نظرهای گوناگونی کردند. به رغم نظرات موافق و مخالف، کتاب به سرعت فروش رفت و فیلم موفقی هم بر اساس آن ساخته شد که نام ونهگات را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت. ونهگات در این کتاب،ماجرا را از زاویهی دید چندگانه روایت میکند که تنها بر تجارب شخصی او در درسدن متکی نیست. او معانی سمبلیک در درسدن را به تمامی بشریت تعمیم میدهد.در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
وقتی بیلی به خواب رفت، مرد زنمرده پیری بود و شب عروسی خود بیدار شد. در سال ۱۹۵۵ از میان دری گذشت و در سال ۱۹۴۱ از در دیگری بیرون آمد. از میان همان در عبور کرد و خود را در سال ۱۹۶۳ یافت! میگوید بارها تولد و مرگ خود را دیده است و از سر اتفاق به دیدار حوادث بین مرگ و تولد خود رفته است.خودش میگوید. بیلی، مسافر بی اراده زمان است و بر گشت و گذارهای خود تسلط ندارد و همه سفرها الزاما، سفر تفریحی است. میگوید، در ترس دائم به سر میبرد، زیرا هرگز نمیداند در مرحلهی بعد، کدام نقش زندگیش را باید ایفا کند. بیلی در سال ۱۹۲۲ در یکی از شهرهای ایالت نیویورک به اسم ایلیوم متولد شد. بیلی تنها فرزند یکی از سلمانیهای شهر بود. در کودکی، قیافهی مسخرهای داشت. وقتی هم که جوانی شد، قیافه مسخره داشت- دراز و ضعیف، به شکل بطری کوکاکولا. از دبیرستان ایلیوم، جزء یک سوم بالای کلاس، فارغالتحصیل شد و در کلاسهای شبانه مدرسه بینایی سنجی ایلیوم ثبت نام کرد. اما هنوز بیش از یک ترم درس نخوانده بود که برای خدمت نظام وظیفه در جنگ جهانی دوم فرا خوانده شد. زمان جنگ، پدرش موقع شکار در حادثهای جان سپرد. بله، رسم روزگار چنین است. بیلی در اروپا در رسته پیاده نظام به خدمت مشغول شد و به دست آلمانیها اسیر شد. در سال ۱۹۴۵با افتخار تمام خدمت سربازیش تمام شد و بار دیگر در مدرسه بینایی سنجی ایلیوم ثبت نام کرد. در سال آخر تحصیل با دخترِ مدیر و بنیانگذار مدرسه نامزد شد و بعد دچار یک حمله ضعیف عصبی شد. در بیمارستان مخصوص سربازان سابق جنگ که در نزدیکی دریاچه پلاسید قرار دارد، تحت معالجه قرار گرفت، به او شوک الکتریکی دادند و بعد او را از بیمارستان مرخص کردند. بیلی با نامزدش ازدواج کرد، درسش را تمام نمود و به کمک پدرزنش در ایلیوم به شغل عینکسازی مشغول شد. در ایلیوم حرفه عینکسازی، حرفهی پررونقی است، زیرا کارخانههای شرکت جنرال فورج و فاندری در این شهر قرار دارد. همه کارکنان این شرکت موظفند یک عینک ایمنی داشته باشند و در قسمت تولید از آن استفاده کنند. شرکت در این شهر دارای شصت و هشت هزار کارگر و کارمند است و نیاز به تعداد بسیار زیادی عدسی و دوره عینک دارند. هر جا پول باشد، دوره عینک نیز هست. واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...