عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: سفر به انتهای شب
«سفر به انتهای شب» عنوان رمانی است نوشتهی لوئی فردینان سلین نویسندهی فرانسوی. سلین کیست؟ به گفتهی آنتونی برجس، دوست و پیرو جویس: نابغهی تیرهوتار ادبیات فرانسه؛ نویسندهای که هنرش را شور و جوشش جنون و کابوس پرورانده است؛ نویسندهای که در آن واحد پزشکی رئوف است و ضدیهودی سرسخت، میهنپرست و همکار نازیها، نویسندهی چیرهدست و صاحب هذیانیترین سبک قرن بیستم.
پیداست که با نویسندهای روبهروییم که هرقدر دربارهاش توضیح داده شود، دشواری بیشتری نمایان خواهد شد. در خود فرانسه، در سالهای پس از جنگ دوم، در هالهای از سکوت و ابهام فرو رفت و گود و قلم به دست نویسندگان و منتقدان مخالف افتاد. نام آثار مهم پیش از جنگ او، «سفر به انتهای شب» و «مرگ قسطی» با آنکه در همان دوران ستوده شده بودند، دیگر کمتر به زبان میآمد.
در واقع، آنچه سلین را بیش از هر چیز دیگری آماج نفرین ساخت، جزوههایی بود هجوآمیز و تند که علیه یهودیان مینوشت. و این نوشتهها، همزمان با اوجگیری نازیسم در آلمان، موجب شد تا به او انگ ضدیهود، فاشیست و در نتیجه ضدچپ بزنند؛ اما در همان سالها آندره از او دفاع میکرد و میگفت که هدف سلین مسخره کردن نژادپرستی است. به هر تقدیر، در سال ۱۹۴۴ به قصد دانمارک به آلمان نازی رفت و در همین فاصله از سوی مقامات فرانسه مجرم شناخته شد و در دانمارک به زندان افتاد. پس از دوران حبس، از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۱ در دانمارک، سالهای تبعید را به نوشتن سر کرد و در این سال از سوی مقامات فرانسوی مشمول عفو شد و به فرانسه بازگشت و تا سال ۱۹۶۱، که در ۶۷ سالگی درگذشت، چندین اثر دیگر نوشت که همگی حائز اهمیتاند، از این میان رمانهای «دسته دلقکها»، «جنگ»، «داستانهای پریان برای زمانهای دیگر»، «قلعه به قلعه» و «شمال» را میتوان نام برد.
در سالهای پایانی عمرش، در مصاحبهای گفته است که خود را گناهکار نمیداند، ضدیهود نیست، بلکه قربانیِ خصومتهای گروهی و سیاسی شده است. بههرحال، چنانکه خود او میگوید، با دو رمان سفر به انتهای شب و مرگ قسطی همهی حرفهایش را زده است و این هر دو رمان ، پیش از آغاز مقالههای جنجالی او و دوران پرتناقض زندگیاش نوشته شدهاند.
در سال ۱۹۳۲، هنگامیکه سلین در ۳۸ سالگی دستنویس نخستین رمان خود، «سفر به انتهای شب» را برای چاپ فرستاد، ناشرش او را همتای شکسپیر و دانته و بزرگانی از این قبیل خواند. رمان فروش زیادی داشت؛ اما بسیاری از بزرگان ادب، زبان آن را نپسندیدند و آن را زیاده از حد عامیانه خواندند. نویسندگان باب روز آن روزگار، از چپ و راست، او را با شور و شوق یکسانی میستودند. سلین میگفت که میکوشد تا زبان فرانسه را از کهنگی و فرسودن نجات دهد و به کمک زبان روزمره جان تازهای به آن بدمد، یا به عبارت دیگر، زبان عامیانهی فرانسه را تا حد زبان ادبی ارتقاء دهد. از این حیث او پیش از همه آغاز کرد. خود او چنین میگوید: بهزودی از من چیزی باقی نخواهند گذاشت جز کسی در حد دنبالهرو سارتر، میلر، ژنه، دوس پاسوس و فاکنر، درحالیکه بدعت را من گذاشتم، منم بازکنندهی در این اتاق که رمان تا زمان «سفر به انتهای شب» در آن راکد مانده بود.
قسمتی از کتاب سفر به انتهای شب:
اگر بخواهی در امریکا خورد و خوراکت ارزان تمام بشود، میتوانی یک هاتداگ برای خودت بخری. راحت است، کنار همهی کوچهها از اینها میفروشند، قیمتش هم اصلاً زیاد نیست. البته از غذا خوردن در محلههای فقیرنشین عارم نمیآمد؛ یعنی در این صورت غذا خوردن هم به زحمتش نمیارزید.
درِ لفکلوین، روی آن فرشهای ضخیمش باز میشد، وقتی فکرش را میکردم، میدیدم که حق با بر و بچههای اینفانتا کومبیتاست، کمکم به تجربه دستم میآمد که من آس و پاس دارم غلط زیادی میکنم. بر و بچههای کشتی حق داشتند به من بد و بیراه بگویند. ولی این حرفها دردی از من دوا نمیکرد. بارها اینجا و آنجا به سینما رفتم، ولی تخدیرش فقط آنقدر بود که برای یک دو گشتزنی جربزهای به من بدهد. نه بیشتر. در افریقا واقعاً نوعی از تنهایی را شناخته بودم که بهقدر کافی کشنده بود، اما انزوا در این سوراخ مورچهی امریکایی خیلی بیشتر از آنجا پیر آدم را در میآورد.
همیشه از این وحشت داشتم که نکند آدم بیهدفی باشم و مبادا دلیلی درست و حسابی برای زنده ماندن نداشته باشم. حالا رو در روی واقعیتها، به پوچی درونی خودم یقین کرده بودم. در این محیط که با آن محیطی که منشاء عادتهای ناچیزم بود این همه فرق داشت، انگار که داشتم تکهپاره میشدم. خیلی راحت حس میکردم که کاملاً آمادهام دیگر نباشم. به این ترتیب، همین که از ماجراهای خانوادگی اثری نماند، کشف کردم که دیگر هیچ چیزی جلو دارم نیست که در نوع دلمردگی غیرقابل مقاومت، نوعی فاجعهی ترسآور و بیمارگونهی ذهنی فرو بروم. چندشآور بود!