جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: زندگی به روایت چخوف

معرفی کتاب: زندگی به روایت چخوف «زندگی به روایت چخوف» کتابی است شامل یک نوول و چند داستان کوتاه از نابغه‌ی ادبیات روس: آنتوان چخوف. اکثریت قریب‌به‌اتفاق آثار چخوف منعکس‌کننده‌ی شرایط خاص تاریخی روسیه‌ی تزاری است. جهل و فقر دهقانان، سنت‌های منحط و غیرانسانی، ستم‌های بی‌اندازه‌ی ملاکین و عوامل سرکوب تزاری، روابط و زندگی پوچ و بی‌هدف و پر از فساد طبقه‌ی متوسط تازه‌به‌دوران‌رسیده و زندگی پر از ابتذال، تملق و ریاکاری کارمندانی که جز حفظ موقعیت اداری و چاپلوسی رؤسا چیز دیگری در زندگی‌شان وجود ندارد، همه و همه، با ظرافت و سبکی پخته و منسجم در نمایشنامه‌ها و نوول‌ها، داستان‌های کوتاه و حتی نوشته‌های فکاهی چخوف منعکس شده‌اند و همگی آن‌ها نشان‌دهنده‌ی آن مکان و شرایط خاص تاریخی‌اند که روسیه‌ی تزاری در آن قرار داشت. بدین‌ترتیب، آثار او دادخواستی علیه تمامی پلشتی‌ها و بی‌عدالتی‌هاست و هیچ‌گاه طراوت و تازگی خود را از دست نخواهد داد، چه برای مردمی که ظلم و بی‌عدالتی و خرافات هنوز در جامعه‌ی آنان حکم‌فرماست و چه برای آن‌هایی که مدت‌هاست چنین شرایطی را پشت سر گذاشته‌اند، آثار چخوف چون اسنادی معتیر و تاریخی باقی خواهد ماند. از این روست که نمایشنامه‌ی باغ آلبالو فقط در دهه‌ی پنجاه بیشتر از صدبار و با مدت‌های نمایشی طولانی در بزرگ‌ترین تئاترهای لندن به نمایش درمی‌آید و هیچ‌گاه صحنه‌ی تئاترهای کوچک و بزرگ سایر کشورهای جهان از نمایشنامه‌های او خالی نشده و نمی‌شود. با وجود اینکه صد و اندی سال از نوشتن نمایشنامه‌ی دایی وانیا می‌گذرد، هنوز اجرای آن مایه‌ی افتخار بزرگ‌ترین تماشاخانه‌ها و کارگردانان و هنرپیشگان جهان است. طنین ضربه‌های چکش مورد نظر چخوف که باید بیدارکننده‌ی وجدان‌های خواب‌زده و ناآگاه باشد با انتشار نوول موژیک‌ها با صدای بیشتری پژواک یافت. چخوف در این نوول و چند رمان و داستان متعاقب آن، وضعیت نابسامان و غیرانسانی روستاییان روسیه‌ی تزاری در دهه‌ی ۹۰ قرن نوزدهم را با رئالیسم پرخون و گزنده‌ی خود به انتقاد می‌کشد. موژیک‌ها چونان حقیقت تردیدناپذیری در محکومیت ظلم و ستم طبقاتی در محافل مختلف روسیه‌ی آن زمان مطرح می‌شود. چخوف تنها تصویرگر شرایط اجتماعی بد و غیرانسانی خلقش و افشاگر صرف نابسامانی‌ها و نامرادی‌ها نیست. در اکثر داستان‌ها و نمایشنامه‌های او، همدردی عمیقی با طبقات فرودست و امیدش برای بهبود روزگار آنان به چشم می‌خورد. او ورای حکومت ظلم و بی‌عدالتی، آینده‌ای مشحون از عدالت، انسانیت و خوشبختی می‌دید.

قسمتی از کتاب زندگی به روایت چخوف:

در آستانه‌ی در، پیرمرد شصت ساله‌ای ایستاده بود که پالتو پوست بلندی که تا نوک پاهایش می‌رسید به تن داشت و کلاهی از پوست سگ آبی به سر گذاشته بود پرسید: -گئورگی ایوانیچ خانه است؟ ابتدا فکر کردم یکی از طلبکاران نزول‌خوار گروزین است که گهگاه برای دریافت مبالغ جزئی نزد آرلوف می‌آمدند، ولی به مجرد اینکه پا به سرسرا گذاشت و پالتو پوستش را گشود، با دیدن ابروهای پر پشت و فشردگی خاص لبان و ردیف نشان‌های روی فراک رسمی‌اش او را شناختم، چون قیافه‌اش را قبلاً از روی عکس به دقت بررسی کرده بودم، او پدر آرلوف و همان شخصیت سیاسی معروف بود. پاسخ دادم گئورگی ایوانیچ خانه نیست. پیرمرد لب‌هایش را سخت به هم فشرد و به فکر فرو رفت. در حالی که به جایی خیره شده بود و نیمرخ خشک و بی‌دندانش را به من می‌نمود گفت: -یادداشتی می‌گذارم و می‌روم. راهنمایی‌ام کن! گالش‌ها را در سرسرا کند و بی‌آنکه پالتو پوست سنگینش را از تن درآوردبه اتاق کار آرلوف رفت. در آنجا پشت میز تحریر و روی صندلی راحتی نشست و قبل از اینکه قلم در دست بگیرد حدود سه دقیقه به فکر فرو رفت و دست‌ها را آن‌چنان حائل چشم‌هایش کرد که گویی دارد آن‌ها را از تابش خورشید حفظ می‌کند؛ درست همان‌طور که پسرش به هنگام اوقات تلخی می‌کرد. چهره‌اش غمزده و متفکر بود و حالتی تسلیم و فرمانبردارانه داشت که غالباً در پیرمردان و اهل ایمان می‌دیدم. پشت سرش ایستاده بودم و به سر طاس و گودی پشت گردنش می‌نگریستم و چون مثل روز برایم روشن بود که این پیرمرد ضعیف و بیمار هم‌اکنون کاملاً در چنگ من است. در کلیه‌ی زوایای آن خانه به جز من و دشمنم هیچ جنبنده‌ی دیگری وجود نداشت. کافی بود با مختصری تلاش فیزیکی به حیاتش خاتمه دهم و سپس برای رد گم کردن ساعتش را بردارم و از در پشتی خارج شوم. بدین‌ترتیب، بسیار بسیار بیشتر از آنچه هنگام پیشخدمت شدن انتظارش را داشتم عایدم می‌شد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.