عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: ریچارد سوم
«ریچارد سوم» عنوان نمایشنامهای است به قلم ویلیام شکسپیر که نشر نی آن را با ترجمهی عبدالله کوثری به چاپ رسانده است. نمایشنامهی ریچارد سوم که عنوان آن در چاپهای نخستین تراژدی شاه ریچارد سوم بوده، در سال ۳-۱۵۹۲ نوشته شده و در قیاس با هملت (۱۶۰۱-۱۶۰۰)، شاه لیر (۶-۱۶۰۵)، مکبث (۱۶۰۶) و اتللو (۴-۱۶۰۳)، از کارهای اولیهی شکسپیر به شمار میآید. با این همه، این نمایشنامه از همان آغاز با استقبال فراوان خوانندگان و تماشاگران روبهرو شد، چندان که آن را در کنار نمایشنامههای مهم این شاعر و نمایشنامهنویس بزرگ جای دادهاند.
محبوبیت «ریچارد سوم» از دوران زندگی خود شکسپیر آغاز شد. بین سالهای ۱۵۹۷ و ۱۶۲۲ هفت چاپ در قطع رقعی از این نمایشنامه منتشر شد و در سال ۱۶۲۳ اولین چاپ رحلی به بازار آمد. از اشارات مردمان آن دوران درمییابیم که نمایشنامهی «ریچارد سوم» به اندازهی رومئو و ژولیت و هملت هوادار داشته است.
«ریچارد سوم» که بعد از هملت طولانیترین نمایشنامهی شکسپیر است، از حیث تاریخی بعد از نمایشنامهی سه قسمتی شاه هنری ششم جای میگیرد؛ یعنی سلطنت ریچارد سوم آخرین مرحلهی جنگهای گلهاست و با کشتهشدن ریچارد به دست هنری تودور، ملقب به ریچموند، این جنگها پایان میگیرد.
اگرچه اهل تئاتر از دیدگاه خود ایرادهایی بر این نمایشنامه گرفتهاند، همهی منتقدان و صاحبنظران در این نکته توافق دارند که قدرت کلام شکسپیر در کل نمایشنامه، خاصه در تکگوییها و نیز مهارت او در خلق سیمای هیولاوار اما پرجاذبهی ریچارد، این نمایشنامه را در شمار مهمترین و محبوبترین کارهای شکسپیر جای داده است.
این نمایشنامه داستان برآمدن و فروافتادن شاهی منفور را بازمیگوید؛ اما شکسپیر سیمای این مرد زشتصورت و زشتسیرت را چنان تصویر کرده که حضورش بر صحنه، همهی شخصیتهای دیگر را به محاق میبرد. این هیولای بیشفقت که در راه رسیدن به تاج و تحت انگلستان از هیچ دروغ و خدعه و جنایتی رویگردان نیست، با هوشی اهریمنی و نگاهی ژرفکاو تا اعماق وجود قربانیانش نفوذ میکند و آز و شهوت این یک یا عقل سستپای دیگری را آماج خود میگیرد. از اینروست که جملگی را بهآسانی میفریبد و سرانجام به نابودی میکشاند. اما فزونخواهی و غرور بیحدش سرانجام او را نیز قرین رسوایی و تباهی میکند.
قسمتی از کتاب ریچارد سوم:
خیابانی در لندن
دو مرد لندنی وارد میشوند. هریک از دری جداگانه.
مرد اول: روزبهخیر همسایه، با این شتاب کجا میروی؟
مرد دوم: راست بگویم، خودم هم نمیدانم. خبرهای بیرون را شنیدهای؟
مرد اول: آری شنیدهام که شاه مرده است.
مرد دوم: به بانوی مقدس سوگند خبر بدی است. این روزها خبر خوشی در کار نیست.
مردی دیگر وارد میشود.
مرد سوم: همسایهها خدا یارتان.
مرد اول: روز شما هم بهخیر آقا.
مرد سوم: این خبر که شاه ادوارد شریف مرده، راست است؟
مرد دوم: آری حضرت آقا راست است. خدا به دادمان برسد.
مرد سوم: آقایان روزگار بدی در راه داریم.
مرد اول: نه، نه. به لطف خدا، پسرش شاه خواهد شد.
مرد سوم: وای به حال مملکتی که کودکی بر آن حکم براند.
مرد دوم: باید به حکومت او امیدوار باشیم.
زیرا تا زمانی که صغیر است شورای سلطنت زمام امور را به دست میگیرد.
و چون به کمال رسید خود فرمان خواهد راند.
هم در آن زمان و هم تا آن زمان امیدی به حکومت میتوان بست.
مرد اول: آن روز که هنری ششم به نهماهگی در پاریس تاج بر سر گذاشت احوال ما همینگونه بود.
مرد سوم: احوال ما همینگونه بود؟ نه، نه، دوست من. خدا میداند که نبود. چرا که آن روز این مملکت به ثروت و مکنت شهره بود و در سیاست تدابیر خردمندانه داشت.
آن روز شاه خویشاوندانی خردمند داشت که پاسدارش بودند.
مرد اول: این یک نیز دارد. هم از جانب مادر و هم از خویشان پدر.
مرد سوم: ای کاش که جمله خویشانش از جانب پدر میبودند یا از بستگان پدری هیچکس نداشت. اگر خداوند بازشان ندارد رقابت نزدیکان شاه دامان ما را نیز خواهد گرفت. وای از آن دوکِ گلاستر که مردی بس نابکار است و پسران ملکه و برادرانش بس سرکش و مغرور. اینان اگر فرمان برند و فرمان نرانند این خاک بیمار شاید آرامش گذشته بازیابد.
مرد اول: نه آقایان، ما فال بد میزنیم. باشد که همهچیز به خیر و خوشی بگذرد.
مرد سوم: آسمان که ابری میشود، مرد عاقل بالاپوش خود به تن میکند وقتی برگهای بزرگ میریزند زمستان در راه است. خورشید که غروب میکند، کیست که منتظر شب نباشد؟ طوفان نابهنگام مردمان را نگران خشکسالی میکند همهچیز به خیر و خوشی میگذرد، اما اگر خدا بخواهد. این چیزی فراتر از شایستگی ما و انتظار من است.
مرد دوم: راست گفتی. دل مردمان آکنده از ترس است. کمتر کسی مییابی که با او سخن بگویی و باری از اندوه و ترس بر دل نداشته باشد.
مرد سوم: هرگاه تحولی در راه است، احوال مملکت چنین میشود ودیعهای الاهی است که آدمی خطر را بو میکشد و لاجرم به همهچیز گمان بد میبرد. به تجربه دریافتهایم که خیزش آب خبر از طوفانی مهیب میدهد. بهتر که این کار به خداوند واگذاریم. راستی کجا میرفتید؟
مرد دوم: راستش را بخواهید به دادگاه خوانده شدهایم.
مرد سوم: من نیز هم. پس همراه شما خواهم آمد.
بیرون میروند.