جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: رژه بر خاک پوک

معرفی کتاب: رژه بر خاک پوک رژه بر خاک پوک نوشته شمس لنگرودی، داستان تخیلی سرزمینی است چنان تنیده شده در لایه‌های خرافات و وهم کاذب که به جز تعداد اندکی، همه در ترسی آشکارا ویرانگر شناور شده‌اند. چنانچه نسیم اندیشه‌هایی نو و تازه بخواهد بر فراز این سرزمین بوزد، به سبب خو گرفتن ساکنانش با عرصه‌های خرافی، به رژه رفتن بر خاک پوک می‌ماند. تناقض‌های گوناگونی که این اقلیم را دچار تشویش و بهم ریختگی می‌کند، به گونه‌ای که پایه‌های امور دچار لغزش‌هایی خرد کننده می‌شود.

قسمتی از کتاب رژه بر خاک پوک:

تمام درها و پنجره‌ها بسته بود. مانیاک صدایی شنید و هفت نفر را توی اتاق در برابر خود دید. دستش به قبضه‌ شمشیر خورد و بلافاصله فکر کرد: کسی که از سوراخ کلید داخل شود به تیغه شمشیر کشته نمی‌شود. چاره‌یی ندید مگر اینکه استوار بلند شود و محکم بماند. رژه بر خاک پوک ردیف پیکره‌ها در را کاملا پوشانده بود و راه فراری نبود. مانیاک در یک قدمی‌شان بی آنکه زیاد دیده شود کمی لرزید. پرسید: بله؟ امری بود؟ یک تن از آنان در حالی که خنجر شفاف و خیزران‌های ظریف را به سرعت از شال کمر بیرون کشیده و به سوی مانیاک گرفته بود گفت: با شما هم پیمان شده‌ایم. و روی زمین دراز کشیدند. مانیاک گیج شده بود. نمی‌دانست که هستندکه با او هم‌پیمان شده‌اند. زنگ قصر را به صدا درآورد، داخل شدم، چشمم که به پسران کورو افتاد تعجب کردم. بعد از اینهمه سال خلاصه بزرگ جنگیر پال، کورو، پسرانش را به خدمت او فرستاده بود. همین وقت مرغن هیجان زده و دستپاچه در را باز کرد و گفت: جناب ملک اینان پسران کورو، بزرگ جنگیر پال‌اند. کورو با پای خودش آمده و در حیاط منتظر است. تا دستور ندهید بالا نمی‌آید. سر پایش بند نبود و یکریز حرف می‌زد. گفت: تا شما دستور ندهید این‌ها همین جوری روی زمین خواهد ماند. لطف کنید و چیزی بگویید. این خنجر و خیزران پراکنده علامت بخشیدن به روح و قدرت‌شان به حضرتعالی است. رژه بر خاک پوک مانیاک اگرچه با شنیدن این خبر پاک گیج شده بود اما در عین حال راضی نبود. او پس از آنهمه تجربه فهمیده بود که همراهی و هم‌رائی با مردم بسیار سخت‌تر از سرکوب کردن‌شان است. در چهره‌اش پیدا بود که رشته دنباله دار کابوس‌های گذشته چون طوفان کنه‌های سیاه در روح مانیاک می‌چرخد. نمی‌دانست چه کند. با صدایی که رنگ و لعاب تغییر داشت فرمان داد که جسدها برخیزند. آرام آرام برخاستند و به مانیاک خیره ماندند. مرغن که خبر را آورده بود سر از پا نشناخته و شادی کنان به مطبخ قصر دوید تا برای تهیه غذای هفت شبانه روز عروسی چند دختر کورو فرمان دهد. و زمانی که عرقریزان برگشت، نفس زنان گفت: جناب ملک ، شما اگر این خیزران‌های ظریف را سر اهلیتان بگذارید نشان پذیرش بیعت است و فردا کورو تمام دخترانش را در حیاط قصر ردیف می‌کند تا شما زنان دلخواه‌تان را از میانشان برگزینید و پیوند شما و کورو عملی شود. مانیاک با اکراه به تقاضاهای او گوش کرد. با بی میلی به حیاط رفت و کورو را به درون دعوت کرد. کورو در کالسکه عجیبی پوشیده در پر قو نشسته بود. مانیاک را که دید بیرون آمد. چندین اسب سوار کالسکه‌اش را احاطه کرده بودند. سراپای کورو پوشیده در لباس‌های رنگین بود. پیش آمد. شانه به شانه مانیاک مالید. از پله‌ها بالا رفتند و وارد اتاق شدند. در این فاصله من اتاق را خالی و سالن شرفیابی را آماده کرده بودم. پذیرایی‌های رسمی در این اتاق صورت می‌گرفت. اتاقی بود وسیع با چهار پنجره بلند و پرده‌های سنگین و کرکره‌ها که رو به میدانچه و باغ باز می‌شد. بیست و چهار صندلی چوبی ماهگونی دور میز عظیمی منبت کاری شده سمت راست اتاق قرار داشت. مبل‌ها و وسایل پذیرایی و دفترها سمت چپ بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.