جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: دیگر ماجراهای اتفاقی مرد صد ساله
کتابی است از یوناس یوناسون که دنبالهای است بر رمانِ مرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد. نویسندهی سوئدی کتاب میگوید: من یوناس یوناسون هستم و میخواهم توضیحاتی بدهم؛ اصلاً قرار نبود قصهی مرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد دنبالهای داشته باشد. خیلیها دنبالهاش را میخواستند، مخصوصاً قهرمان داستان، آلن کارلسن که مدام در مغز من رژه میرفت و هر وقت دلش میخواست توجهم را به خودش جلب میکرد. وقتی غرق در افکارم بودم، معلوم نبود از کجا پیدایش میشد و میگفت: آقای یوناسون، هنوز نظرتان عوض نشده، آقای یوناسون؟ نمیخواهید قبل از اینکه جدی جدی پیر بشوم یک دور دیگر بزنیم؟! نه، نمیخواستم. قبلاً هر چیزی را که میخواستم، دربارهی قرنی که شاید مصیبتبارترین قرن تاریخ بود، گفته بودم. آن زمان ایده این بود که اگر همهی نقصهای قرن بیستم را به یکدیگر یادآوری کنیم، شاید حافظهمان بهبود پیدا کند و دستکم کمتر بخواهیم همان اشتباهات را دوباره مرتکب شویم. این پیغامم را در لحنی صمیمانه و طنزآمیز بستهبندی کردم. کتاب خیلی زود در سراسر جهان پخش شد. البته مسلم است که جهان را جای بهتری نکرد. این رمان دربارهی اتفاقات اخیر تا حال حاضر است. من از برخی شخصیتهای سیاسی معروف و آدمهای اطرافشان در طرح داستان استفاده میکنم. بیشتر شخصیتهای کتاب با اسامی واقعیشان میآیند. بقیه را معاف کردهام. چون این رهبران بعضی اوقات نگاه بالا به پایین، به جای پایین به بالا، به مردم عادی دارند، منطقی است که کمی دستشان بیندازیم. ولی این از شأن انسانی هیچکدامشان کم نمیکند و آنها به خودی خود در حد متعادلی شایستهی احترام هستند. دوست دارم به همهی این صاحبان قدرت بگویم متأسفم؛ با آن کنار بیایید. میتوانست بدتر باشد؛ اگر باشد چه؟قسمتی از کتاب دیگر ماجراهای اتفاقی مرد صد ساله:
در همین حین که آلن و یولیوس قسمتی از آن انعام را خرج تجهیز خودشان و بیشتر بقیهاش را خرج رفتن به فرودگاه نیویورک با اتوبوس میکردند، رئیس جمهور ترامپ در کلاب زمین گلف نشسته بود و چنان احساس درماندگی میکرد که در کلام نمیگنجید. آن ملاقات زجرآور چه بود؟ یعنی وقتی آن پیرمرد، کارلسن، داشت دریوری میگفت، وزیر امور خارجه والستروم در ساختمان سازمان ملل همینطور نشسته بود و به او پوزخند میزد؟ شاید هم همین اتفاق افتاده بود. قطعاً همین اتفاق افتاده بود. بله، همین بود. و خود کارلسن. آخر او دیگر کی بود؟ با رئیس جمهور ایالات متحده از شیر بز حرف میزد؟ درست جلوی آن وزیر والستروم که پوزخندهایی هیستریک نزدیک به خندههای تمسخرآمیز تحویلش میداد؟ بگذریم از اتفاقاتی که بعدش افتاد. رئیس جمهور برآشفته شده بود. آن کمونیست تعادل روانی او را زیر سؤال برده بود. باید با چوب گلف محکم بر سرش میکوبید. ترامپ، با انتقاد از خودش، پیش خودش فکر کرد که هر از گاهی زیادی تلاش میکند با هر شرایطی کنار بیاید. حالا باید چه کار میکرد؟ همچنان برآشفته بود. رئیس جمهور لپتاپش را باز کرد و وارد توییتر شد. سه دقیقهی بعد، یک مجری تلویزیون را مسخره کرده بود، به شخص اول یک کشور توهین کرده بود، یکی از اعضای کابینهی خودش را به اخراج تهدید کرده بود و اعلام کرده بود که کاهش تعداد موافقانش زیر سرِ (روزنامهی مورد نظر خود را وارد کنید) بود. حالا حالش بهتر بود. وزیر امور خارجه والستروم سر قولش مانده بود: برای آقایان کارلسن و یونسن صندلیهای بیزینس کلاس در پرواز همان شب به استکهلم رزرو شده بود. زن پشت پیشخوان پذیرش پرسید: باری برای تحویل ندارید؟ آلن گفت: نه، ممنون. فقط کیف دستی؟ کیف دستیمان را هم دادیم رفت. آن سفر به سرزمین مادری تجربهی دلپذیری بود. لذتش حتی قبل از اینکه هواپیما از زمین بلند شود شروع شد، همان موقع که به آلن و یولیوس نوشیدنی تعارف کردند. مهماندار هواپیما گفت: نوشیدنی؟ آبمیوه؟ آلن گفت: اولی بله لطفاً؛ و دومی نه ممنون. یولیوس گفت: من هم همینطور، لطفاً. و بعد یک شام سه بخشی خوردند (نه اینکه آن پیرمردها گرسنه بودند، نه. فقط چون مفت بود) و بعد از دسر اگر دکمهی درست را فشار میدادی میتوانستی بدون اینکه بلند بشوی و بروی به تختخواب، همان جا دراز بکشی. آلن گفت: یعنی بعدش چه فکری میکنند؟ یولیوس که روی خودش پتو انداخته بود گفت: هممم. میشود از روی تبلت برایت بلند بلند بخوانم؟ نخیر، مگر اینکه بخواهی آن را بگیرم و از پنجره بیندازم بیرون.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...