جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی

معرفی کتاب: دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی زمانی که آندری تارکوفسکی در آوریل ۱۹۷۰ دفتر خاطراتش را که شرح هفده سال پایانی زندگی‌اش است آغاز می‌کند، درست ۳۸ سال دارد و همسرش باردار است. کارگردان، به تازگی خانه‌ای در ییلاق خریداری کرده و نطفه‌ی فیلم اتوبیوگرافیکش، آینه، در ذهنش در حال شکل گیری است. او از این پس پیوسته در حال نوشتن است: درباره‌ی مطالعاتش، اندیشه‌هایش، اتفاقات تولید فیلم‌هایش، امیدها و مشکلات کارش (به ویژه مشکلات استاکر)، زمانِ توامان سخت و دلهره آور اکران فیلم‌هایش در جایی که هنوز اتحاد جماهیر شوروی نام داشت. طی سال‌های ۸۰، این دفتر خاطرات تبدیل به خاطرات تبعید می‌شود. تارکوفسکی نوستالگیا را در ایتالیا و ایثار را در سوئد می‌سازد و در سال ۱۹۸۶ در پاریس از دنیا می‌رود. دوباره زیستنِ این زندگی به صورت روز به روز تجربه‌ای است که نمی‌توان از آن سالم بیرون آمد، اما در آن با تمام ایجاز و طبیعی بودنش الهاماتی را باز می‌یابیم که در زمان مُهر شده بسط می‌یابد و این سینماگر را تبدیل به یکی از معدود هنرمند-فیلسوفان زمانه‌ی ما می‌کند. انتشار این کتاب-قطب‌نما همراه با تعداد پروژه‌هایی که در آن وجود دارد نشان می‌دهد تا چه میزان آثار آندری تارکوفسکی ناتمام و گشوده باقی مانده است.

قسمتی از کتاب:

۹ ژوئیه: خدای من، چه خواب فوق‌العاده‌ای دیدم! مربوط به یکی از دو رویایی است که در تمام زندگی دنبالم کرده‌اند و خیلی خیلی وقت بود که آن را ندیده بودم. تابستان بود. نزدیک خانه که آن را الان به یاد ندارم هوا آفتابی بود. نسیم ملایمی می‌وزید. به قصد گردش از خانه خارج شدم، تند راه می‌رفتم، انگار که عجله داشتم به جایی برسم؛ اما از مسیری رفتم که هیچ‌وقت نرفته بودم. بلافاصله خودم را در یک جای فوق‌العاده ، جایی شگفت انگیز و بهشتی دیدم. همه جور گل، پُر از سبزه، گیاهانی کاملا بکر. از دور فریادهایی به به گوش می‌رسید، مثل این که کسانی روی چمن‌ها غلت می‌زدند و دعوا و فریاد می‌کردند. از روی فریادها می‌شد قضاوت کرد مه یک دعوای مرگبار است. من در یک مسیر باریک دلپذیر در وسط جنگل راه می‌رفتم که ناگهان در حاشیه‌ی جنگل در یک مزرعه بچه‌هایی را دیدم که داشتند دعوا می‌کردند. بچه روستایی بودند. زن جوانی کنار مسیر نشسته بود و به کاری مشغول بود. به او گفتم: ولی آن‌ها دارند همدیگر را می‌کشند! دلت برای کی می‌سوزد؟ شاید برای دختر بچه؟ راهت را بگیر و برو. چیزی نیست، آن‌ها کسی را نمی‌کشند! یا چیزهایی از همین دست. آن‌وقت زنِ پیری از بوته زار آمد و در پیش‌بند زن جوان میوه‌هایی شبیه به تمشک ریخت که هنوز کانلا نرسیده بودند. به راهم ادامه دادم. تمام گردشم خیلی کوتاه بود. نگاهی به سمت راستم انداختم و یکهو ایستادم تا در پرتگاه نیفتم. در پایین، رودخانه‌ای با آب زلال جریان داشت که به آرامی موج می‌زد. در حاشیه‌اش سبزه بود و روی کناره‌ی دیگرش بیشه‌ای از درختان مخروطی قرار داشت که انسان را دعوت به وارد شدن می‌کرد. چه آرامشی! چه سکوتی! چطور می‌توانستم از این مکان چشم‌پوشی کنم! بر روی همان کناره‌ی سبز رنگ پرتگاه دراز کشیدم. مقابل چشمانم، در امتداد مسیر، سبزه‌هایی تازه و علفزاری بود که کاملا پوشیده از گل‌های آبی کوچکی مانند گل پنبه بود. در انتها توده‌ای تیره رنگ بود و پس از علفزار دو گل غول پیکر که احساس می‌کردم درست جلوی چشمانم هستند و شبیه به بنفشه‌هایی بودند که زیر پنجره‌ام روییده است. در حاشیه‌ی بیشه‌ صنوبر کهن سال کاملا خشکی بود که بدون آن که چشم انداز را خراب کند جدا افتاده بود . کمی آنسوتر در سمت راست از بین درختان، دیوار آجری مدوری دیدم که متعلق به بنایی قدیمی یا مال یک برج بود، اما به هیچ وجه خود را به چشم انداز تحمیل نمی‌کرد. در این جا سکوت و طراوت و آرامش حاکم بود. همان جا خوابیده بودم و این منظره‌ی فوق‌العاده را که جلوی رویم گسترده شده بود تماشا می‌کردم و یک احساس سعادت و خوشبختیِ کامل روحم را فرا گرفته بود...

Andrei Tarkovskyآندری تارکوفسکی

۱۷ ژوئیه: دیروز رسیدم رم. در میلان توقف کردیم. تاخیر داشتیم. پَن شات از شهر؟ در زمان‌های مختلف در گذر زمان (ساعت‌های روز، شرایط جوی، باران، نور) قهرمان: یک مترجم (یا یک معمار؟) تنها. جوتو، آسیسی. او نه توجهی دارد نه به چیزی نگاه می‌کند. هوا گرم و سوزان است. به سختی می‌توانم فکر کنم. باید عادت کرد. تازه حالا می‌فهمم که چقدر خسته‌ام، بعد از مسکو، تلاش‌ها، فیلم، نداشتن پول... عزیزانم آن‌جا حالشان چطور است: لارا؟تیاپا؟داکوس؟ نوستالگیا: عنوان فیلم این خواهد بود. قهرمان ازدواج می‌کند؟ با یک زن ایتالیایی؟ نه شهری با چند حوضچه. مردی که پاهایش در آب استفیلن را  برای یک کور تعریف می‌کند. قهرمان درباره‌ی این موضوع خیال‌پردازی می‌کند و گفت و گویی بین خدا و مریم متصور می‌شود. واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.