جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: دفترچه ممنوع

معرفی کتاب: دفترچه ممنوع والریا زنی است که سالها به زندگی زناشویی‌اش خو گرفته است. در کنار همسرش میشل و دختر و پسرش میرلا و ریکاردو. او وقایع روزانه پیش آمده در زندگی‌اش را روز به روز داخل یک دفترچه می‌نویسد. یادداشت‌هایی که البته به شکل پنهانی نوشته می‌شوند و به نوعی رازهای مگوی والریا هستند که پس از نگارش در اتاقش نیز پنهان می‌شوند. والریا در زندگی، زنی است که سختی زیادی کشیده است. او با خانواده خود روزهای سخت جنگ جهانی دوم را هم پشت سر گذاشته و اکنون نیز به عنوان نماینده یک نسل، در مواردی با فرزندانش تضاد فکری نیز دارد. زندگی در رُم، در این کلان شهر ایتالیا، به خودیِ خود سبب پیش آمدهایی می‌شود. والریا وظایف و مسئولیت‌های چند گانه‌ای دارد: از نقش همسری تا نقش مادری و وظایف شغلی‌اش. در دل این یادداشت‌های چند لایه به مرور افکار و درونیات او نیز آشکار می‌شود و ما به کمک نوع شخصیت پردازی آلبا دسس په‌دس به خوبی با او آشنا می‌شویم. بدترین حس برای والریا این است که تصور کند جوانی‌اش تمام شده است. او در زمانه‌های دلگیری به سراغ دفترچه یادداشت‌هایش می‌رود و از طریق نوشتن، به گونه‌ای احساس سبکی می‌کند. نوشتن‌هایی که شاید به نوعی ناجی اوست.

قسمتی از کتاب دفترچه ممنوعه:

۱۶ فوریه با وجود نظر میشل باز هم نمی‌توانم درباره حرکات و رفتار میرلا آرام باشم، ولی به نظرم می‌رسد چند روز است که آرام‌تر شده است، صورت او دیگر حالت خشن و خشک را ندارد، آن حالتی که در بین مژه‌هایش مانند تکه ابر تهدید آمیزی وجود داشت. از هنگام بچگی این حالت را در او دید‌ه‌ام و یاد گرفته‌ام چگونه در مقابل از خود دفاع کنم. ولی حالا دیگر نمی‌توانم، او حالتی خیلی رسمی و جدی به خودش گرفته که خالی از هرگونه احساس محبت است و همین باعث بدگمانی من می‌شود. او هر روز صبح زود بیدار شده و به دانشگاه می‌رود. بعد از ناهار فورا از منزل خارج می‌شود تا سر وقت به اداره‌اش برسد. تا به حال هرگز این قدر وقت شناس نبوده است. امشب وقتی به خانه برگشت دیدم از ماشین کانتونی پیاده شد و قبل از اینکه داخل شود خیلی صمیمانه دستی به طرف او تکان داد. در تمام مدتی که مشغول غذا خوردن بودیم او سکوت کرده بود و بعد هم بلافاصله رفت بخوابد. گفت: خسته هستم. مثل این بود که این جمله را بی اراده گفته باشد، چند لحظه بعد می‌خواستم به بهانه‌ای وارد اتاق او بشوم ولی فکر کردم بهتر است دیگر بحث کردن را کنار بگذارم. نوک پا و آهسته برگشتم از پشت در اتاق ریکاردو که رد می‌شدم دیدم چراغ اتاق او هم روشن است مرا صدا کرد: ماما. پشت میز نشسته بود، چند روز است خیلی درس می‌خواند دارد برای لیسانس خودش تز می‌نویسد. از من می‌خواست یک فنجان قهوه برایش درست کنم که زود خوابش نبرد. من هم از اینکه می‌توانستم کاری برای او انجام دهم خوشحال شدم. بر اثر رفتار میرلا با وجود آنکه تمام روز کار می‌کنم ولی به نظرم می‌رسد که وجود من بی فایده شده است. همانطور که ریکاردو قهوه‌اش را می‌خورد دستم را روی سرش کشیدم، موهای نرم و زیبایی دارد اگر چشمانم را می‌بستم می‌توانستم تجسم کنم که هنوز بچه است. گفتم: یادت می‌آید می‌گفتی در بزرگی، شوفر کامیون و یا تراموای خواهی شد؟ او لبخندی زد و پرسید: ماما چطور به یاد این موضوع افتادی؟ جواب دادم: نمی‌دانم همین طوری. برعکس فکر می‌کنم دلیلش این بود که اغلب سعی می‌کنم استعداد واقعی او را بفهمم و موفق نمی‌شوم. می‌ترسم مبادا عقیده او در رفتن به آرژانتین از روی ناراحتی زندگی‌اش باشد و بخواهد از این راه از مشکلات زندگی خود فرار کند. ولی به عقیده من رفتن به یک کشور دیگر باعث نمی‌شود که اشکالات تمام بشوند، مجله‌ای راجع به آرژانتین که پر از عکس دریاچه‌ها و کوه‌های آنجاست به خانه آورده‌ام. به او گفتم: تو که به خاطر کوه نوردی به آنجا نمی‌روی پس در این صورت کوه و دریاچه مهم نیست، در خود ایتالیا هم می‌شود کوه و دریاچه پیدا کرد. ولی او به هر حال می‌خواهد به آنجا برود. میشل اغلب به من می‌گوید: به کار و عقاید ریکاردو دخالت نکن. و من با وجود آنکه عقیده‌ام مخالف او است فکر می‌کنم این کارها وظیفه پدر است و از این رو ساکت می‌مانم و چیزی نمی‌گویم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.