جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: دربست (پنجاه و هشت روایت کوتاه از خیابان‌های قاهره در آستانه‌ی انقلاب)

معرفی کتاب: دربست (پنجاه و هشت روایت کوتاه از خیابان‌های قاهره در آستانه‌ی انقلاب)

«دربست» با زیرعنوانِ «پنجاه و هشت روایت کوتاه از خیابان‌های قاهره در آستانه‌ی انقلاب» عنوان کتابی است به قلم خالد الخمیسی که نشر میلکان آن را به چاپ رسانده است. این کتاب تجربه‌ای است مردم‌نگارانه که زبان روایتگر نویسنده‌اش رنگ‌وبویی تازه به آن بخشیده است. الخمیسی در این کتاب به‌خوبی از سابقه‌ی علمی و دانشگاهی خود بهره برده و همچنین توانسته است به واسطه‌ی کارگردانی و فعالیت در سینما و تلویزیون، ذوق هنری خود را برای انتقال مفاهیم به کار بگیرد. حوادث کتاب کاملاً مبتنی بر واقعیت و تجربه‌ی زیسته‌ی رانندگان مصری است، تجاربی که حکایت‌های فراوانی از دردها و آرزوهای یک ملت را در خود دارد.

کمتر از پنج سال پس از انتشار کتاب، تمام بغض‌ها و جوش‌وخروش‌های نهان در جامعه‌ی مصر خود را نمایان می‌سازد و در قالب جنبش‌هایی موسوم به بهار عربی تحولی جدید را در تاریخ معاصر این کشور رقم می‌زند. هریک از روایت‌های این کتاب را می‌توان نشانه‌ای از وقوع جنبشی این‌چنینی دانست. در هر روایت می‌توان به‌خوبی تب‌وتاب‌های ملتی ستم‌دیده را مشاهده کرد، ملتی کارد به استخوان رسیده و در آستانه‌ی انفجار!

نویسنده با لحنی انتقادی و آمیخته با رگه‌هایی از طنز، به سراغ موضوعات مختلفی از حوزه‌ی سیاست، اقتصاد و فرهنگ می‌رود.

نشریه‌ی لوموند این اثر را نشانه‌ای از انقلاب مصر می‌داند. ایندیپندنت آن را صریح، خنده‌دار، گاه دلهره‌آور و منبعی از لطایف و حکایات و البته افشاگری‌ها توصیف می‌کند و دویچه‌وله خالد الخمیسی را ستاره‌ی ادبی جدید در جهان عرب معرفی می‌کند.

قسمتی از کتاب دربست:

واقعاً خیلی کم پیش می‌آید که آدم به پست چنین راننده‌ای بخورد. مردی بود حدوداً پنجاه ساله، خوش‌لباس و عطرزده، با صدایی آرام و متین، همچون راهبی بودایی یا زاهدی صحرانشین. شاید هم قدیسی بود در دیری دورافتاده.

در تاکسیِ تر و تمیز او نشسته بودیم و از کنار دانشگاه قاهره رد می‌شدیم. از ساختمان‌های بدقواره‌ای صحبت می‌کردیم که مقابل دانشکده‌های اقتصاد و علوم سیاسی ساخته بودند.

راننده: هر چیزی توی این دنیا زیباییِ خودش رو داره. باید از صمیم قلب به همه‌چی نگاه کنی تا ببینی چقدر زیبایی دور و برمون زیاده، اما اگه تو هم مثل بقیه‌ی مردم بشی و درِ قلبت رو ببندی، دیگه چجوری می‌خوای نورِ اطرافت رو ببینی؟ ما واقعاً توی مصر خیلی نعمت بزرگی داریم. یکی از بزرگ‌ترین و زیباترین کشورهای جهانه که ما داریم توش زندگی می‌کنیم. اون موقعی که درِ قلبت رو باز کنی، می‌تونی زیبایی‌های مصر رو ببینی. همین نیل مثلاً. همون جوری که به ما آب و غذا داده، روحمون رو هم جلا می‌ده. بهش که نگاه کنی قلبت پاک می‌شه.

توی این سی سال گذشته هر روزم رو سه قسمت کردم: قسمت اولش برای رانندگی و تاکسی، قسمت دومش برای وقت گذروندن با زن و بچه، قسمت سوم هم برای ماهی‌گیری روی نیل. وقتی روی نیلم، چشم و قلب و روحم انگار شسته می‌شه. روی سطح نیل حرف‌های خدا رو می‌تونم بخونم. چهار ساعت که این جوری می‌گذره، اون وقت تازه حس می‌کنم سبک شد‌م. حس می‌کنم خدا با منه و همه‌جا دستم رو می‌گیره. دیگه از هیچی غیر از خودش نمی‌ترسم. اگه همه‌ی مردم یه زمانِ این جوری داشته باشن و دل بدن به نیل، زندگی همه‌مون از این رو به اون رو می‌شه. دیگه نه خبری از رشوه هست، نه فساد؛ چون کسی که روح و قلبش پاک بشه دیگه طرفِ خطا و خلاف نمی‌ره.

هر روز بعد از اینکه کارم با تاکسی تموم می‌شه همه‌ش نگرانم، نگران بچه‌هام، نگران آینده، نگران دنیا؛ اما از ماهی‌گیری که برمی‌گردم می‌شم سراپا امید، امید به فردا، امید به اینکه همه‌چی خوب می‌شه و اینکه خدا هیچ‌وقت ما رو فراموش نمی‌کنه. اسم مصر توی قرآن اومده. ما هم همه بنده‌های خداییم. چطور می‌شه فراموشمون کنه؟

با صدای گرم و گیرایی که داشت، با من صحبت می‌کرد. صدایش شبیه صدای پدربزرگ خانواده‌ی عبدالرسول توی فیلم مومیایی شادی عبدالسلام بود. صدایش صدای آدمی نبود که مثل بقیه حرف می‌زند؛ انگار صدای خود خدا از حنجره‌اش خارج می‌شد. حرف‌هایش سرشار از ایمان عمیقی بود که ریشه در قلبش داشت، ایمانی واقعی و متأثر از حقایق جهان، نه صورت‌های ظاهری و ساختگی‌اش. هر وقت به آبِ نیل نگاه می‌کنم، یاد این مرد دوست‌داشتنی می‌افتم و همیشه به این فکر می‌کنم که بعد از هر ناامیدی و ترس، امید به فردا و آینده در انتظار ماست. نام این مرد را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، نامی که قبل از خداحافظی از او پرسیدم: شریف شنوده.

خرید کتاب دربست

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.