جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: دختر پرتقال
کتابی است از یاستین گوردر نویسنده کتاب محبوب و جهانیِ دنیای سوفی. گوردرِ نروژی معلم فلسفه است و از تدریس فلسفه لذت فراوان میبرد. این کتاب به کوشش مهرداد بازیاری ترجمه و به همت هرمس به چاپ رسیده است. او که فارغ التحصیل رشته فلسفه و ادبیات از دانشگاه اسلو است، با آثار داستانیاش بارها جوایز گوناگونی را به خود اختصاص داده است. دنیای سوفی منتشر شده به سال ۱۹۹۱، به یکباره سبب جهانی شدن این نویسنده شد. تقریبا در تمامی آثار داستانیِ او، بن مایههای فلسفی، حضور پررنگی دارند. دختر پرتقال از جمله مهمترین رمانهای این نویسنده است. دختر پرتقال، گفتگویی فلسفی و شاعرانه بین پدر و پسری است که در دو زمان گوناگون زندگی کردهاند. پدر، داستان آشناییاش را با دختری به شیوه یادداشت نویسی برای پسرش بازگو میکند و خواندن مجموع این یادداشتها سبب میشود تا پسر، دید جدیدی به زندگی پیدا کند. اما ماجرا چیست؟قسمتی از کتاب دختر پرتقال:
پیش از اینکه وارد کلیسا شوم، متوجه او نشدم. ولی ناگهان چشمم به او افتاد. این در حالی بود که نوازندهی ارگ داشت قطعهای از باخ مینواخت. به تناوب بدنم عرق میکرد و میلرزید. دختر پرتقال در قسمت مقابل نشسته بود. نمیتوانست کسی غیر از او باشد. در حین نیایش یک بار سرش را برگرداند و نگاهی به گروه کُر کلیسا انداخت که در حال خواندن تصنیف کریسمس بودند. آن روز کاپشن نارنجیاش را نپوشیده بودو پاکت پرتقال هم روی زانوانش نداشت. البته کریسمس بود و او پالتوی سیاه پوشیده و موهایش را با گلسر بزرگی از پشت بسته بود. به نظر میرسید جنس گلسرش از نقره باشد-بله، مثل افسانههای قدیمی- و شاید هم هفت کوتولهای که روزی سفید برفی را نجات دادند آن را ساخته بودند. اما آن کیست که کنارش نشسته؟ مردی سمت راستش نشسته بود، اما حین مراسم نیایش حتی یک بار هم به هم نگاه نکردند. در پایان مراسم، آن مرد را دیدم که به زن سمت راستش رو کرد و چیزی در گوش او گفت. این صحنه را به عنوان صحنهای زیبا در ذهنم ثبت کردم. البته یک مرد اجازه دارد هم به سمت راست و هم به سمت چپ خو نگاه کند. احساس میکردم که سمت و سوی نگاهش را زیر نظر گرفتهام. سمت چپِ دختر پرتقال، پیرزنی چاق نشسته بود. چیزی ندیدم که بر آشنایی او و دختر پرتقال دلالت کند. البته ممکن بود آنها از مغازههای میوه فروشی با هم اشنا شده باشند. پیرزن شباهت زیادی به زنهای دستفروش داشت. شاید به دلیل آشنایی قبلی، با هم به مراسم نیایش کلیسا آمده بودند. گئورگ! چرا که نه! چرا آنها نباید به این فکر افتاده باشند؟ دختر پرتقال بهترین مشتری پیرزن است، بویژه مشتری پرتقالهایش. از این رو، حتما تخفیف ویژهای میگیرد و هر کیلو پرتقال مراکشی را به قیمت هفت کرون میخرد و این قیمت مناسبی است. ولی با وجودی که دختر پرتقال نیم ساعت وقت صرف جدا کردن پرتقالهای دلخواهش میکند، برای هر کیلو فقط ۶٫۵ کرون میپردازد. به موعظهی کشیش گوش نمیکردم، ولی به احتمال زیاد از یوسف و مریم و فرزندشان عیسی مسیح حرف میزد و چون شب کریسمس بود، حرفهایش به دلم مینشست. فقط منتظر پایان مراسم بودم. صدای موسیقی قطع شد و نیایش کنندگان از جا برخاستند. هر طور بود، باید پیش از دختر پرتقال از کلیسا بیرون میرفتم. او از کنار جایگاه من گذشت و سری تکان داد. نمیدانم متوجه من شده بود یا نه. اما این را میدانم که تنها بود. این زیباترین تصویری است که از او در ذهن دارم. ظاهرا همهی چراغها و تزئینات کریسمس در این زن جمع شده بود. فقط من میدانستم که آن زن جوان یک دختر پرتقال واقعیِ پر راز و رمز است. میدانستم که او از افسانهای دیگر میآید، افسانهای با قوانینی متفاوت با این دنیای خاکی. میدانستم که جاسوسهای زیبا در دنیای واقعی ماست. ولی در آن لحظه مثل یکی از ما در کلیسا نشسته بود و به خاطر تولد منجی ما شادمانی میکرد. چندان هم بد نیست، نه؟ به عقیدهی من او یک هدیهی الهی بود. او را دنبال کردم. چند نفر بیرون کلیسا ایستاده بودند و سال نو و کریسمس را به همدیگر تبریک میگفتند. ولی نگاه من به گلسر نقرهای دختر پرتقال دوخته شده بود. فقط یک دختر پرتقال در دنیا وجود داشت. فقط او بود که از یک واقعیت دیگر میآمد. او به طرف گرنسن میرفت و من با چند قدم فاصله دنبالش میکردم. برف میبارید و دانههای درشت برف، رقصان به زمین مینشست. به این دلیل متوجه دانههای برف شدم که آرام آرام روی گیسوان تیرهی دختر پرتقال مینشست. با خودم فکر کردم که موهایش باید خیس شده باشد. چه خوب میشد اگر یک چتر داشتم. حتی روزنامه هم میتوانست موهایش را از دانههای نمناک برف محفوظ نگه دارد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...