جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: بلم سنگی
«بلم سنگی» عنوان رمانی است نوشتهی ژوزه ساراماگو نویسندهی برندهی جایزه نوبل ادبی. این رمان که برای اولینبار در سال ۱۹۸۶ به چاپ رسیده، فضایی آخرالزمانی را توصیف میکند. فضایی که در آن شبهجزیرهی ایبِری با جدا شدن از قارهی اروپا به شکل شناوری روی اقیانوس اطلس حرکت میکند. حال، سیاستمدارن همیشه منفعتطلب جهان، بر اثر این اتفاق، شوکه شده و وحشتزدهاند. اما شخصیتهای دیگری هم هستند که وقایع برای آنها جنسِ دیگری دارد و این رخداد اتفاقاً سبب نزدیکی آنها به یکدیگر میشود. سرگردانی فرهنگی و وابستگی به واردات فرهنگی کشورهای قدرتمند اروپایی، سبب شده است شبهجزیرهی ایبری (پرتغال و اسپانیا) در اقیانوس گستردهای از بلاتکلیفی و عدم استقلال غوطهور باشد و همین سرگردانی یگانه الهامبخشِ ساراماگو بوده است تا شبهجزیره را به بلمی سنگی تشبیه کند و آوارگی آن را در خلاء بین شرق، غرب، شمال و جنوب به تصویر کشد. انسانگرایی محض تنها مکتبی است که ساراماگو در تمامی آثارش به شکل سرسختانهای روی آن پافشاری میکند؛ اما در بلم سنگی با طنز تند و تیزی که کل فضای رمان را در بر گرفته است، حتی اومانیسم نیز از گزند نیش و طنز ساراماگویی در امان نمیماند. وجه تشبیه بلم سنگی (شبه جزیره) و سیاره زمین، گردشی تکراری است که ذهن افراد بشر، قدرت تحلیل راز و رمز آن را ندارد. هر لحظه امکان سقوط و نابودی هر دو وجود دارد. شبه جزیره سرگردان در معرض برخورد با صخرهها، جزیرهها و قارهها قرار دارد و بر جاودانگی کهکشان راه شیری نیز تضمینی وجود ندارد و سیاره کره زمین نیز در معرض برخورد با شهابسنگهایی قرار دارد که گاه و بیگاه از کنار آن میگذرند و این تمثیل ساراماگو از وضعیت سیارهی خاکی ماست.قسمتی از کتاب بلم سنگی:
وقتی ژوانا کاردا شاخهی نارون را به زمین کشید، سگهای پریر یکجا شروع کردند به عوعو و مردم را به ترس و وحشت انداختند، چون از زمانهای قدیم مردم اعتقاد داشتند که هر وقت سگها پارسی کنند، دنیا به آخر میرسد، و سگها تا آن موقع صدایی از خود در نیاورده بودند. حالا دیگر کسی یادش نیست که منشاء این خرافه ریشهدار یا اعتقاد استوار از کجاست چون در بیشتر موارد میتوان این دو اصطلاح را به جای یکدیگر به کار برد و هر دو یک چیز را بیان میکند، اما مادربزرگهای فرانسوی نوههایشان را با این داستان سرگرم میکردند که در عهد اسطورهای یونان در اینجا، یعنی در منطقه پریر در پیرنه شرقی، سگ سه سری بوده که اسمش هم شبیه محل نامبرده میربروس بوده، و هر وقت صاحبش، کارون قایقران، صدایش میزد پارسی میکرد و این داستان طبق معمول سینه به سینه نقل میشود و هربار دخل و تصرفهای تازهای در آن صورت میگیرد. درباره آن دگردیسی که باید رخ داده باشد تا این سگ را که افسانه میگوید زوزه میکشید، به خلف تک سری مبدل سازد که خاموشیاش از لحاظ تاریخی به اثبات رسیده است، باز هم اطلاع روشنی در دست نداریم. اما همگان، بهخصوص آنهایی که از نسل قدیمیترند، از این موضوع عقیدتی مطلعاند که بربروس با درندهخویی بر دروازه دوزخ نگهبانی داد، تا هیج روحی نتواند از آن بگریزد، و سپس، خدایان رو به زوال شاید دلشان سوخت و فرمان دادند همه سگها تا ابد خاموش شوند. به این امید که شاید سکوت سگها خاطرهی دوزخ را محو کند. اما از آنجا که هیچچیز تا ابد نمیپاید و تفکر جدید به روشنی این نکته را به ما نشان داده است، کافی است بگوییم که چند روز پیش و صدها کیلومتر دورتر از پریر، جایی در پرتغال، جایی که نامش را ناشناس میگذاریم، زنی به نام ژوانا گاردا، شاخه نان را به زمین کشید و به دنبال آن، همه سگها زوزهکشان به خیابان ریختند، سگهایی که اگر یادتان باشد، پیش از این پارس نکرده بودند. اگر کسی از ژوانا میپرسید چه چیز وادارش کرده که شاخه نارون را روی زمین بکشد، کاری که بیشتر از کودکی نادان بر میآید نه زنی عاقل و رشید، و آیا به عواقب احتمالی عملی که بیمعنا به نظر میرسید نیندیشید و کار خطرناکتر از این پیدا نمیشود، شاید میگفت: نمیدانم چه مرگم شده بود!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...