جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: این مردم نازنین

معرفی کتاب: این مردم نازنین برش‌هایی از خاطرات رضا کیانیان در مواجهه با مردم. این برش‌ها اغلب سویه‌هایی اجتماعی دارند و عموما حاوی نکاتی ریز و بدیع و گاهی اوقات طنز آمیز هستند. کیانیان در یادداشتی بر این کتاب می‌نویسد: شهرت، تنهایی را می‌دزدد. همه جا نگاهت می‌کنند. همه جا با تو هستند. زیر ذره بین هستیو فقط در خانه می‌شود تنها بود. اگر تلفن‌های علاقمندان بگذارند! در خانه هم باید همیشه پرده‌ها کشیده باشد. همسایه‌ی علاقه‌مند هم زیاد است. من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی می‌خواهم. من هم به تنهایی نیاز دارم. بازیگری در هر شکل‌اش تنهایی ندارد. بازیگر پشتِ صحنه و روی صحنه همیشه با عده‌ای دم خور است. تنها نیست... من در خیلی قلب‌ها خانه‌ای دارم. هیچ‌وقت آواره نمی‌شوم. بی سرپناه نمی‌مانم. این همه قلب، این همه خون، این همه تپش، این همه عشق، این همه تنهایی و این همه مردم. این مردم نازنین.

قسمتی از کتاب این مردم نازنین:

فیلم صداهای فرزاد موتمن را کار می‌کردیم. ساعت ۱۰ صبح بود. کوچه‌ای در خیابان جمالزاده. من باید توی کوچه می‌ایستادم و زنگ در خانه‌ی آتیلا پسیانی را می‌زدم. در تمام مدت تمرین‌ها و تکرارها، زن‌های خانه دار که به خرید روزانه می‌رفتند یا برمی‌گشتند، با دیدن من جلو می‌آمدند و احوال پرسی می‌کردند و بعضی‌شان از من دعوت می‌کردند برای خوردن چای به منزل آنها بروم. مثلا خانمی گفت: امروز اولین روزی‌ست که به این محل اسباب کشی کرده‌ایم، دیدن شما را در اولین روز به فال نیک می‌گیرم و با اصرار می‌خواست که بعد از فیلم‌برداری حتما سری به خانه‌ی آنها بزنم. بعضی‌ها که مرا می‌بینند جلو می‌آیند و بعضی‌ها هم سعی می‌کنند طوری رفتار کنند که گویا مرا ندیده‌اند، یا این که دیدن من اهمیتی ندارد، اما با گوشه‌ی چشم مرا می‌پایند. دو تا از همین خانم‌ها از خرید برمی‌گشتند. یکی‌شان مرا دید و با آرنج سقلمه‌ای به پهلوی زن همراهش زد. بعد با اشاره مرا نشان داد، او هم مرا دید و شناخت، اما هر دو وانمود می‌کردند که مرا ندیده‌اند! با هم حرف می‌زدند و جلو می‌آمدند. معلوم بود درباره‌ی من حرف می‌زنند. وقتی از کنار من می‌گذشتند این جمله را شنیدم که یکی به دیگری می‌گفت: یا فیلمه یا سی‌دیه!

***

یک‌شنبه‌ها می‌رفتم پای منبر مرحوم دولابی. یکی از اعضای هیات‌های مذهبی که آن جا رفت و آمد داشت، از من خواست برای شب تولد حضرت فاطمه زهرا(س) به خانی آباد بروم. گفت: آن‌جا هر سال جشن می‌گیریم، تو هم بیا چند دقیقه برو روی صحنه تا بچه‌های جنوب شهر تو را از نزدیک ببینند. روز موعود، ساعت پنج رفتم آنجا. شلوغ بود، جشن بود، چراغانی بود. شیرینی و شربت بود. رفتم پشت صحنه. هم او که مرا دعوت کرده بود، مجری مراسم بود. مرا نشاندتا نوبت‌ام برسد. بالاخره آمد و گفت: آماده باش، چند دقیقه‌ی دیگر نوبت توست. پس از چند دقیقه صدای او را می‌شنیدم که روی صحنه به مردم می‌گفت: یکی از بازیگران سینما و تلویزیون که می‌شناسید و چه و چه، این جاست. از او دعوت می‌کنم روی صحنه بیاید: رضا کیانیان! روی صحنه رفتم. مردم تشویق کردند، کف زدند، سوت زدند، می‌خندیدند. خوش‌حال بودند. من عید را به آنها تبریک گفتم. گفتم نام مادر من زهراست، امروز به یاد او هستم. گفتم از این که پیش شما هستم خوشحالم و... مجری چند تا سوال از من پرسید. مثلا اینکه چند تا بچه داری؟ اسم پسرت چیه؟ و از این قبیل. من با حوصله جواب می‌دادم و چندتا هم مزه پراندم که مردم بخندند که خندیدند. بالاخره سوالات او تمام شد و موقع خداحافظی گفت: این هم یکی دیگر از موهبت‌های انقلاب اسلامی است که این بازیگران را که قبل از انقلاب فسق و فجور می‌کردند، مسلمان کرده و به راه راست هدایت کرده تا این حد که برای تولد حضرت زهرا (س) به میان ما می‌آیند!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.