جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: از چوبه‌ی دار تا سایه‌ی مجنون

معرفی کتاب: از چوبه‌ی دار تا سایه‌ی مجنون «از چوبه‌ی دار تا سایه‌ی مجنون» کتابی است با زیرعنوانِ ۷۱ خاطره از ۴۶ محیط‌بان و چاپ انتشارات ایران‌شناسی. طبیعت ایران به‌جای‌مانده از پس هزاره‌ها و میراثی برای آینده، همچون پیری دنیادیده، شاد و ملول از حوادث روزگار، حکایت‌های تلخ و شیرینی از ناملایمتی‌ها و نامهربانی‌های ما دارد. طبیعتی که ما نیز جزء کوچکی از آن هستیم، نیاز به حفاظت و مراقبت دارد. حفاظتی که خمیرمایه‌اش تنها عشقی از جنسِ طبیعت را می‌طلبد. لذا عاشقان پای در راهش، همان محیط‌بانان و دوست‌داران بی‌ادعای طبیعت‌اند که گاه از سرِ روزمرگی‌های زندگی شهری و در دالان‌های تو در توی تکنولوژی، یادمان می‌رود که در بیابان‌ها و کوه‌های این سرزمین، دایه‌هایی داریم از جنس طبیعت. حافظانی که از جان و دل مایه می‌گذارند و خود را وقف حفاظت از منابع حیاتی این سرزمین کرده‌اند. بهمن ایزدی می‌نویسد: «جامعه‌ی محیط‌بانان کشور با از خودگذشتگی در راستای باورهای قلبی متأثر از یادگارهای پیشینیان‌مان، از تنوع زیستی و منابع کشور نه به عنوان شغل بلکه در کسوت علاقه‌مندان به هویت ملی-طبیعی کشور از زیگونگی و منابع آب و خاک حفاظت می‌کنند. تلخ و شیرین سوابق اجرایی آنان در امور حفاظت از مناطق چهارگانه و شاهدان عینی پَرپَر شدن ۱۲۲ تن از همکاران شریف‌شان، توشه‌ای از تجربیات آنان است که برای همگان عبرت‌آموز و آموزنده خواهد بود. بارها و بارها در سرمای استخوان‌سوز زمستان و در گرمای زمین‌های تفتیده‌ی تابستان، در فراخ دشت‌ها، شکاف‌های سخت صخره‌ها، رودهای خروشان و... شاهد تلاش محیط‌بانانی بوده‌ام که با تحمل هفته‌ها دوری از خانواده و شرایط زندگی عادی، با پذیرفتن شرایط سختِ کاری و در زیر رگبار آتشین غاصبان و زیاده‌خواهان طبیعت و تنوع‌زیستی، به تنها چیزی که فکر می‌کردند حفاظت از تنوع زیستی مظلوم و طبیعت بی‌پناهمان بوده است. بارها شاهد سوگ و اشک‌های آنان در پی آخرین وداع با همکاران شهیدشان در بلندای وطن بوده‌ام و باز هم دیده‌ام که همچنان با مهر و صلابت، طریق متعالی آن رهیدگان را می‌پویند و پرچم آرمان‌شان را بر فراز نگه می‌دارند.

قسمتی از کتاب از چوبه‌ی دار تا سایه‌ی مجنون:

حکایت اجنه و شکارچی بزدل!/ محمد الوندی اواسط شهریور ۱۳۹۲ من به همراه محیط‌بان سلیمی باید به نمایندگی از محیط‌بانان نمونه‌ی استان خوزستان، در مراسمی که برای تجلیل از آن‌ها در خرم‌آباد برگزار می‌شد، شرکت می‌کردیم. در این فصل، در منطقه‌ی ما شکار قمری معمولی به وسیله‌ی یکی از قومیت‌های شهرستان‌های اطرافمان بسیار رایج است. تقریباً روزانه گروه‌های چند نفره به وسیله‌ی وانت و موتورسیکلت خودشان را به منطقه می‌رساندند و با روشی خاص و با استفاده از اسلحه‌های بادی به‌گونه‌ای شکار می‌کردند که گرفتنشان کار راحتی نبود. شکارچیان حرفه‌ای و بسیار مراقب بودند که به دام مأموران محیط زیست نیفتند. برای به دام انداختن آن‌ها یکی از مأمورانمان را با لباس محلی و مرسوم منطقه با یک اسلحه‌ی بادی، طوری که تصور شود این فرد هم یکی از شکارچیان است، به میانشان فرستاده بودیم تا آمار و اطلاعات آن‌ها را در اختیارمان قرار دهد و بتوانیم در موقعیت مناسبی نسبت به دستگیری‌شان اقدام کنیم. همان شب قرار بود به همراه مدیر کل و فرمانده‌ی یگان در شهرستان دزفول بمانیم تا صبح زود برای شرکت در مراسم تجلیل از محیط‌بانان نمونه‌ی کشوری راهی خرم‌آباد شویم. اوایل شب مدیر کل و افراد همراه او به پاسگاه محیط‌بانی ما آمدند. با ما تماس گرفتند و گفتند: «می‌خواهیم به سمت دزفول حرکت کنیم، چرا در پاسگاه نیستید؟» به آنها گفتم: «ما در کمین گروه شکارچیان قمری هستیم، شاید کارمان کمی طول بکشد. شما به دزفول بروید و مستقر شوید، ما در اولین فرصت به شما ملحق می‌شویم.» آن‌ها هم تا حوالی ۱۱ شب منتظرمان ماندند، اما چون فاصله‌ی ما از پاسگاه زیاد بود، عازم دزفول شدند. منتظر شکارچیان ماندیم. مأمور نفوذی فعالیت‌های شکارچیان را هر لحظه به ما گزارش می‌داد. حوالی ساعت ۱۰ شب به ما اطلاع داد که چهار شکارچی با وانت از محل استقرار خود بیرون زدند. نیروهای ما هم چهار نفر و همه مسلح بودیم. سه نفرمان از خودرو پیاده شدند و من که راننده بودم در خودرو ماندم. لحظه‌ای که شکارچیان رسیدند، سه نیروی مسلح ما به آن‌ها فرمان ایست دادند، اما توجهی نکردند. مأموران به سمتشان تیراندازی کردند، چرخ‌های خودروی آن‌ها را زدند. با این وجود به حرکت خود ادامه دادند و از کنار خودروی محیط‌بانی رد شدند و به سمت جاده حرکت کردند. من هم دور زدم و به تعقیب‌شان پرداختم. در جاده‌ی خاکی به آن‌ها رسیدم و تنها چرخ سالم وانت‌شان را زدم. سرانجام خودرو متوقف شد. اما دو نفر از آن‌ها با تمام شکارها و اسلحه‌های خود در تاریکی شب فرار کردند و فقط دو نفر با یک خودروی خالی باقی ماندند. البته موضوع مهم برای ما، مقابله با متخلفانی بود که به صورت برنامه‌ریزی‌شده برای شکار می‌آمدند که خوشبختانه این اتفاق هم افتاد. خلاصه با متوقف شدن خودرو، متخلفان پیاده شدند و به سمت من آمدند. چند تیر به اطرافشان شلیک کردم تا بترسند و جلو نیایند. همان جا ماندند. دستبند همراهم بود اما چون اسلحه به همراه داشتم، نمی‌توانستم ریسک کنم و به آن‌ها نزدیک شوم. چند دقیقه‌ای همان جا ماندم تا اینکه یک موتورسیکلت به طرفم آمد. از او خواستم به سمت بیشه برود و مأمورانم را یکی یکی پیش من بیاورد. آن فرد هم به حرمت لباس محیط‌بانی که بر تنم بود، اعتماد کرد و مأموران را با خود آورد. در نهایت با آمدن مأموران موفق به دستگیری متخلفان شدیم. بعد از تحویل متخلفان به مراجع قضایی، به‌سرعت حرکت کردیم و خودمان را به مراسم محیط‌بانان نمونه‌ی کشوری رساندیم. بعد از پایان مراسم به سمت خوزستان حرکت کردیم. هنوز به اندیمشک نرسیده بودیم که یکی از محیط‌بانان با من تماس گرفت و از موقعیت ما پرسید. به او گفتم: «در آزادراه هستیم و به سمت اندیمشک در حرکتیم.» گفت: «یک گزارش از گروه‌های شکارچی قمری به دستمان رسیده اما نفر نداریم و به کمک نیاز داریم.» به او گفتم که حدود یک ساعت و نیم دیگر به محل مورد نظرشان می‌رسیم. قرار شد منتظرمان بمانند و لباس و اسلحه‌های ما را با خود بیاورند تا سر جاده‌ی اصلی اهواز به هم ملحق شویم. حوالی ساعت ۹:۳۰ شب به همکارانمان رسیدیم و به سمت متخلفان حرکت کردیم. خودرو را بیرون از محل گزارش پارک کردیم تا لو نرویم. چهار نفر به صورت پیاده به سمت محل گزارش حرکت کردیم. تقریباً باید ۳ کیلومتر پیاده می‌رفتیم. موتورسیکلت آن‌ها را پیدا کردیم و صدایشان را شنیدیم. از تعداد شکارچیان خبر نداشتیم. به همین دلیل تقسیم شدیم؛ دو نفر کنار موتورسیکلت ماندند و من به همراه یکی دیگر از محیط‌بانان به سمت متخلفان حرکت کردیم. بیش از نیم ساعت منتظر ماندیم. شکارچیان وسایلشان را جمع کردند و به سمت ما آمدند. به قدری جلو آمدند که بین ما قرار گرفتند، همان لحظه فرمان ایست دادم. نفری که سهم من شد دستگیر و نفری که سهم همکارم شده بود وسایلش را رها و فرار کرد. هوا بسیار تاریک شده بود. فردی که دستگیر کرده بودیم، از ترس نمی‌توانست حرکت کند. به او اطمینان دادم که محیط‌بان هستیم. نفس راحتی کشید و گفت: خدا را شکر که محیط‌بان هستید، من فکر کردم جن به ما حمله کرده است!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.