جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: از سینماتِک پاریس تا کانون فیلم تهران

معرفی کتاب: از سینماتِک پاریس تا کانون فیلم تهران از سینماتِک پاریس تا کانون فیلم تهران گفت‌وگوی پرویز جاهد با فرخ غفاری، از چهره‌های شاخص سینمای نوین ایران است. گفت‌وگویی که در اینجا می‌خوانید، حاصل دو دیدار با فرخ غفاری، فیلم‌ساز، مورخ، منتقد فیلم و از پیشگامان سینمای نوین ایران است که در آخرین روزهای سال ۲۰۰۶ در ۸۵ سالگی در پاریس درگذشت. پرویز جاهد می‌گوید: اولین دیدار من با غفاری در اوت ۲۰۰۵ در آپارتمان کوچک او در محله‌ی مون‌پارناس پاریس انجام گرفت. در آن زمان، غفاری علی‌رغم پیری (او ۸۴ ساله بود) هنوز از نظر ظاهری سرحال بود و نشانه‌ای از بیماری در او دیده نمی‌شد، اما به‌شدت نگران ابتلا به بیماری آلزایمر بود و احساس می‌کرد فراموشی به‌تدریج به سراغش می‌آید. می‌گفت نام خیلی از آدم‌ها و جاها را فراموش کرده است یا سخت به یاد می‌آورد و بعضی مطالب را ممکن است دوبار تکرار کند و از من خواست در این موارد به او کمک کنم. در دیدار بعدی که به فاصله‌ی یک سال بعد، یعنی در اوت ۲۰۰۶ انجام شد، نشانه‌های فراموشی در او بیشتر شده بود. به علاوه، عمل سخت قلب و رنج ناشی از سرطان پروستات به‌شدت نحیف و تکیده‌اش کرده بود و نشاط و شادابی گذشته را نداشت. با این حال سعی می‌کرد با غروری حیرت‌آور، ضعف جسمی خود را از من و همراهانم پنهان کند. وقتی به دیدارش رفتیم، همانند دفعه قبل، شیک و آراسته بود؛ فقط آن بار پلیوری قرمزرنگ پوشیده بود و این‌بار ژاکتی آبی‌رنگ و روشن به تن داشت که جوان‌ترش کرده بود. نخستین‌بار در دوم ماه مه ۲۰۰۳ از لندن با او تماس گرفتم و پیشنهاد گفت‌وگو را مطرح کردم. بعد از کمی پرس‌وجو درباره‌ی موضوع رساله‌ام و انگیزه‌هایم برای این مصاحبه، بدون تردید و معطلی قبول کرد و پرسید کی به پاریس می‌روم. گفتم که ویزا ندارم و به محض دریافت ویزا به دیدارش خواهم رفت. مدت‌ها گذشت و من نتوانستم سفرم به پاریس را عملی سازم تا اینکه در اوت ۲۰۰۵ امکان این سفر فراهم شد و نخستین دیدار صورت گرفت. کتاب نوشتن با دوربین تازه منتشر شده بود. دوست داشتم نسخه‌ای از آن را به او بدهم و نظرش را دراین‌باره جویا شوم، اما گفت که دو نسخه از کتاب به دستش رسیده و سرگرم خواندن است. گفت که اگرچه برای ابراهیم گلستان احترام زیادی قائل است، با بسیاری از نظرات او در این کتاب از جمله درباره‌ی فیلم‌های خودش و فیلم‌های فریدون رهنما موافق نیست. به علاوه، از لحن صریح و انتقادی گلستان نسبت به خودش سخت دل‌آزرده بود. گویا انتظار آن را از دوستی چند ساله نداشت. غافل از اینکه گلستان در داوری درباره‌ی آثار دیگران این‌گونه ملاحظات را در نظر نمی‌گیرد. گفت‌وگو در مسیر خودش افتاده بود و دلم می‌خواست همه‌ی پرسش‌هایی را که یادداشت کرده بودم یا در خلال مصاحبه به ذهنم رسیده بود مطرح کنم، اما غفاری خسته شده بود و ترجیح می‌داد باقی پرسش‌ها را بگذارم برای جلسه‌ای دیگر. گرچه دو روز بیش‌تر نمی‌توانستم در پاریس بمانم و این احتمال وجود داشت که گفت‌وگوی دیگری در کار نباشد، اما چاره‌ای جز قبول نداشتم. در همین حین فکری به نظرم رسید، گفتم: بخش مهمی از زندگی شما در سینماتک پاریس و در کنار هانری لانگلوا گذشت. دلم می‌خواهد اگر حوصله و وقتش را داشته باشید با هم سری بزنیم به سینماتک پاریس و ضمن دیدار از جاهایی که در آن کار کرده‌اید، ادامه‌ی گفت‌وگو را در همان محیط انجام دهیم. به این فکر کردم که شاید با قرار گرفتن در آن مکان ذهنش فعال‌تر شود و خاطرات بیش‌تری را به یاد بیاورد. خوشبختانه قبول کرد. گفت از آنجا که مکان و ساختمان سینماتک تغییر کرده، باید فردا با مسئولانش تماس گرفته و اجازه‌ی بازدید از ساختمان قبلی را بگیرد. احساس کردم از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده و حتماً این کار را می‌کند. فردای آن روز که تماس گرفتم، اظهار تأسف کرد و گفت کسی که او را در موزه بشناسد و بتواند این اجازه را بگیرد پیدا نکرده و لذا این فکر عملاً امکان‌پذیر نیست و پیشنهاد داد که فعلاً متن گفت‌وگوی آن روز را برایش بفرستم تا بعد از خواندنش باقی آن را ادامه دهیم. فردای آن روز قراری داشتم با آربی اوانسیان، کارگردان برجسته‌ی تئاتر و سینمای ایران و سازنده‌ی فیلم درخشان چشمه که سال‌هاست در پاریس اقامت دارد در کافه‌ای روبه‌روی ایستگاه مون‌پارناس، نزدیک منزل غفاری. از غفاری خواهش کردم که به ما ملحق شود. گفت شاید بیاید و با ما قهوه‌ای بخورد اما هرچه من و آربی چشم گرداندیم، از او خبری نشد. بعد زنگ زد و عذرخواهی کرد و گفت که حالش خوب نبوده و نتوانسته بیاید. متن گفت‌وگوی دیدار اول را از روی نوار نوشتم و از طریق پسر دایی‌ام احمد، برایش فرستادم و منتظر تماسش شدم. یک سال از آن دیدار گذشت اما از او خبری نشد. چند بار به منزلش زنگ زدم ولی موفق نشدم با او حرف بزنم. تا اینکه در اوت سال ۲۰۰۶ دوباره به پاریس رفتم. شنیده بودم که عمل جراحی کرده و حال چندان مساعدی ندارد. زنگ زدم احوالش را بپرسم. ابتدا مرا نشناخت، اما بعد از دادن چند نشانی به یاد آورد و گفت که با اینکه حال خوبی ندارد اما حاضر است این گفت‌وگو را تمام کند و برای بعدازظهر روز بعد قرار گذاشت. خوشحالی‌ام زیاد طول نکشید؛ صبح روز بعد زنگ زد به موبایل احمد و گفت که از پذیرفتن من معذور است. برخلاف دفعات گذشته لحنش بسیار تند بود و اجازه نمی‌داد که به او اصرار کنم. فقط گفت که یک عمل جراحی دیگر در پیش دارد و دکترش به او تأکید کرده با کسی حرف نزند. دیگر کاملاً خلع سلاح شده بودم و نمی‌توانستم آدمی را که پزشک معالجش او را از حرف زدن منع کرده به گفت‌وگو ترغیب کنم. حالم بدجوری گرفته بود. گفت‌وگویم نیمه‌کاره مانده بود و باید دست خالی به لندن برمی‌گشتم. فردای آن روز، به تشویق احمد، در اوج ناامیدی دوباره به او زنگ زدم و گفتم که فقط می‌خواهم قبل از بازگشت به لندن او را برای چند لحظه هم که شده ببینم. برخوردش این‌بار بهتر از روز قبل بود. ابتدا رد کرد، اما با اصرار من سرانجام پذیرفت که فقط برای ده دقیقه مرا ببیند و تأکید کرد که هیچ گفت‌وگویی در کار نخواهد بود. بااین‌حال، من امید داشتم که در این دیدار کوتاه، اگر حالش خوب باشد، بتوانم نظرش را تغییر دهم و همین‌طور هم شد. میراث فرخ غفاری برای سینمای ایران میراث اندکی نیست. او نخستین کسی است که دست به جمع‌آوری اسناد و مدارک مربوط به تاریخ سینمای ایران زد و نخستین کسی است که پس از پایان تحصیلات خود در فرانسه و بلژیک و کارآموزی نزد هانری لانگلوا، فیلم‌شناس معروف در سینماتک فرانسه، به ایران بازگشت و کانون ملی فیلم و به دنبال آن فیلم‌خانه‌ی ملی ایران را تأسیس کرد. غفاری، همچون ابراهیم گلستان و فریدون رهنما، تنها برای فیلم‌هایش نیست که اهمیت دارد، بلکه به سبب نقش‌های متعددی که در جامعه‌ی هنری و سینمایی ایران نیز به عهده داشته شایسته توجه است. گفت‌وگوی حاضر ابعاد مختلف فرخ غفاری را از زبان خودش در زمینه‌ها و حوزه‌های گوناگونی که کار کرده نشان می‌دهد و برای دانشجویان و پژوهندگانِ هنر معاصر ایران، به‌ویژه سینما، منبعی مهم به شمار می‌آید.

قسمتی از کتاب از سینماتِک پاریس تا کانون فیلم تهران:

-با نوشته‌های سینمایی آقای کاووسی چقدر موافق بودید؟ *کاووسی دوست عزیز من است. ما دوست بودیم جز یک دوره‌ی احمقانه که باز بی‌خودی با من قهر کرد. اولین کسی بود که دیپلم گرفت، از یک مدرسه‌ی خیلی خوب. با دیپلم گرفتن از یک مدرسه هم در هیچ جای دنیا، جز در ایران، آدم دکتر نمی‌شود. اگر در ایران به کسی که سینما را در این حد خوانده دکتری بدهند من آن طرف را با هفت‌تیر می‌زنم، می‌زنم می‌کشمش. دکتر یعنی چه آقا. ننگ بر دکتری اینجوری. دکتر کسی است که واقعاً کار جدیدی از خودش ارائه بدهد. آخر، هوشنگ جان، تو که رفیق منی، ما که با تو هزار کار کردیم در پاریس از یللی تللی تا غذایی که درست می‌کردیم، از پولی که به هم قرض می‌دادیم. این چی بود؟ آمدم ایران، دو هفته بعدش هوشنگ کاووسی آمد به دیدن من گفت فرخ، اینجا مملکتی است که آدم فقط و فقط باید این جوری نگاه کند. خودت را بگیر و چی کار کن و فلان کن و بعد کار به جایی رسید که شد دکتر سینما! با من قهر است. چندین سال است. یک روز مرا دید و گفت که نه، من و تو برادریم. گفتم ما همیشه برادر بودیم. زار زار گریه می‌کرد مثل بچه‌ها و بقیه‌ی شب را نشستیم و دست به موهای کاووسی کشیدم. *آقای غفاری، آیا درست است که شما عروس کدومه را بر اساس شخصیت کاووسی ساختید؟ -نه، نه. اتفاقاً، اما از آن به بعد بود که او جری شد. یک چیزی هست ولی کاووسی نیست اصلاً. شما یک‌بار دیگر فیلم را ببینید. اتفاقاً رفقایم که فیلم را دیده بودند می‌گفتند نه. *برخی استنباط‌شان این بود که می‌گفتند کاووسی است. -نه. می‌گفتند که فیلم سمپاتیک است و آن آدم بده هم سمپاتیک است ولی کاووسی نیست.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.