جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: از برادران زخمی ما

معرفی کتاب: از برادران زخمی ما برادران زخمی ما اثری از ژوزف آندراس و برنده گنکور رمان اول در سال ۲۰۱۶٫ الجزیره سال ۱۹۵۶٫ فرنان ایوتُن، وقتی بمبی را در محل کارش-یک کارخانه-کار می‌گذارد، سی سال بیشتر ندارد. این کارگر طرفدار استقلال الجزایر، محوطه‌ای متروک و دور از کارگاه‌ها را برای این عمل نمادین در نظر گرفته است: می‌خواهد روح و ذهن آدم‌ها را به حرکت و تفکر  وا دارد، نه جسم‌شان  را. قبل از این که بمب منفجر شود، دستگیرش می‌کنند. او نه کسی را کشته و نه مجروح کرده کرده. تنها به خاطر نیت خرابکارانه‌ای که داشته مجرم است، منتها به اشد مجازات مجازات محکوم می‌شود. وقتی دستگاه عدالت بی کفایتی خود را برملا می‌کند، ادبیات برای اعاده‌ی حیثیت و تجلیل از او پا به میدان می‌گذارد. ژوزف آندراس با روایتی تغزلی و مستند، از گوشه‌های تاریک و مبهم تاریخ فرانسه پرده برمی‌دارد و رمان درخشانی خلق می‌کند که تحسین همگان را بر می‌انگیزد.

قسمتی از کتاب:

موهایش مانند کبوتری پامال شده بر زمین. قیچی‌ها خوب کارشان را بلدند: فرنان زود سرش از ته تراشیده می‌شود. صورتش را به چپ خم می‌کنند و تیغ ریش تراشی از روی گونه‌اش رد می‌شود و ریشش را که از زمان دستگیری، ده روز پیش، کوتاه نشده، می‌تراشد. روی یک صندلی نشسته است. دو نگهبان مسلح مراقب‌اند کار به درستی انجام پذیرد. فرنان کپه موهای قهوه‌ای را نگاه می‌کند که پاشنه‌های مردی که دارد سرش را می‌تراشد، به این طرف و آن طرف می‌راندشان. هفت صبح است. بسته‌ای را که زنش اصرار داشته به او برسانند، در اختیارش می‌گذارند، لباس‌های تمیز برای روز محاکمه. هنگام پوشیدن لباس‌ها، نگهبان‌ها به خودشان زحمت نمی‌دهند رویشان را برگردانند. یک وانت آن پایین منتظر اوست. او همچنان سر به زیر با دست‌های از پشت بسته وارد وانت می‌شود و می‌نشیند. از زمانی که بیدار شده چیزی نگفته: حال به کلمات بی اعتماد است، می‌داند که می‌توانند کلمات را به زور از دهانش بیرون بکشند و آن‌ها را مثل دستکش پشت و رو کنند. دادگاه نظامی در خیابان کاوینیاک واقع است. روزنامه‌نگارها و عکاس‌ها هجوم آورده‌اند و جمعیت همدیگر را هل می‌دهند. هلن با پدر فرنان و همسر دومش آمده است. هلن دیشب موهایش را کوتاه کرده، اگر خودش این کار را نکرده، دست کم یکی از زن‌های همسایه این کار را کرده، بی آن که واقعا بداند چرا، فقط برای اینکه حتی اگر شده سی دقیقه به چیزی فکر کند. پدر فرنان، پاسکال لام تا کام حرفی نزده است. دیشب خیلی کم خوابید. دور چشم‌هاش گود افتاده و متمایل به خاکستری است و پلک‌ها هم پف آلود و کبود. در طول مسیر، هلن به والدین فرنان به کرات گفته به هیچ وجه نباید جلوی مردم گریه کنند، و کوچک‌ترین نشانه‌ای حاکی از ضعف یا ترس بروز دهند، چه مطبوعات و مردم همگی بیشتر خوش دارند اندکی از درد و رنج‌شان را مزه مزه کنند. دادگاه درهایش باز شد و بلافاصله آن‌ها را یک به یک بلعید. یک به یک سریع به داخل آن بلعیده شدند. توده‌ی درهم پرندگان تیره روز. و در این حال فریادهایی از گوشه و کنار، اونه، اون زن ایوتن‌ئه. کی واقعا تونسته اونو بشناسه؟ هلن رو برنمی‌گرداند. می‌گذارد تا باران جملات رو به فزون، حاکی از تعجب و تحقیر، مثل گلوله‌هایی از تف و نفرت پشت سرش غلتاغلت جاری شود. ناگهان بهش تنه می‌زنند (آن قدر محکم که به نظرش می‌آید عمدی بوده)، او هم بی آنکه روی برگرداند، با کونه‌ی آرنج جواب می‌دهد. نمی‌خواهد سر و رویش را به کسانی نشان دهد که امیدوارند سر کسی که او دوست می‌دارد، از بدن جدا شود. سالن کوچک پر شده از آدم‌های کنجکاو. روی یک بالکن، بیست سرباز مسلح. هلن و خانواده‌ی فرنان در نیمکت‌هایی که برایشان معین شده می‌نشینند. وقتی مردم هم مستقر می‌شوند، هفت قاضی وارد می‌شوند- همه شان یونیفرم‌های نظامی به تن دارند. گرانژان، پالیه، لونشان، نیکولو، گراوریان، وال ورد و روینار، این است نام فامیل این کلنل‌ها، کاپیتان‌ها یا ستوان دوم‌هایی که آماده می‌شوند تا درباره‌ی یک خائن رای صادر کنند.

برادر

واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.