عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: احیای مرگ
«احیای مرگ» عنوان کتابی است نوشتهی تونی والتر که انتشارت طرح نو آن را به چاپ رسانده است. مرگ خط پایان زندگی انسان است و همهی ما دیر یا زود با آن مواجه خواهیم شد. از مرگ گریزی نیست اما در دوران زندگی باید مرگ را فهم کرد و معنایی به آن بخشید. معناسازی یکی از وظایف اصلی فرهنگ در دورانهای مختلف زندگی بشر بوده است و در این میان معنابخشی به مرگ از اهمیت ویژهای برخوردار است. نقدهای صورتگرفته بر فرهنگ مدرن دربارهی تولید معنا، عقلانی شدن، دنیوی شدن، پزشکی شدن و... زمینهساز «جنبش احیای مرگ» و اهمیت یافتن بیش از پیش خود و توجه به تفاسیر و فهمهای فردی از مرگ شده است. این جنبش تأکید میکند که اکنون بسیاری از افراد درک خاص خویش را از مرگ دارند و مردن، احتضار، سوگواری و عزاداری را به شیوهی خاص خود انجام میدهند.
کتاب حاضر یکی از مهمترین و بنیانیترین کتابهای موجود در حوزهی جامعهشناسی مرگ و مردن است و تونی والتر، یکی از شناختهشدهترین چهرههای این حوزه، سهم مهمی در رشد و گسترش آن داشته است. اگر بتوان نظریهپردازان مختلف این حوزه را به دو گروه طرفداران نظریهی انکار مرگ و مخالفان نظریهی انکار مرگ تقسیم کرد، تونی والتر، به یقین، در گروه دوم قرار میگیرد.
در هنگامی که دین، اجتماع و خانواده دستورالعملهای اندکی ارائه میدهند آیا افراد از چگونگی مشخص کردن نحوهی خروجشان از این جهان آگاهی خواهند داشت؟ اگر اینچنین است، آنها از چه معیارهایی استفاده خواهند کرد؟ شاید شگفتانگیز نباشد که بسیاری از افراد میخواهند مردنشان، برخلاف روابط جنسیشان، برای آنها سازمان داده شود و خود را با ارادهی خویش در دست پزشکان و مباشران قرار میدهند.
درخصوص بدن چطور؟ اگر هنگامیکه احساس میکنم زمان مردنم فرا رسیده است درخواست کنم که داروهای تداومبخش زندگی قطع شوند اما بدنم در برابر این درخواست مقاومت کند چه خواهد شد؟ دوران مرگ، همچون عشق، هرگز هموار نخواهد بود. در چنین شرایطی فرد به چه نوع کمکی نیاز دارد؟
هرچه یک انتخاب مهمتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که تصمیمگیرنده در وهلهی نخست به اطراف خویش نگاه کند تا متوجه شود که دیگران چه تصمیماتی گرفتهاند. چگونه مردن به یقین انتخابی است که فرد نمیخواهد اشتباه از آب دربیاید. علیرغم لفاظیهای صورتگرفته درخصوص حق انتخاب، مشاهده میکنیم که آسایشگاهها مفاهیم آشکاری را از مرگ خوب ترویج میکنند، مباشران گزینههای محدودی پیشنهاد میکنند و مشاوران سوگواری احساسات مراجعینشان را بهنجار تعریف میکنند. شیوههای مشخصی از مردن و سوگواری به عنوان طبیعی، سنتی، سالم از لحاظ روانشناختی و بهنجار تشویق میشوند و در نتیجه جایگاه آنها به ورای ترجیح شخصی صرف ارتقا یافته است. پس افراد به چه میزان تحت تأثیر چنین تشویقهایی قرار میگیرند؟ به چه میزان این امر بیش از آنکه موضوعی مربوط به انجام این کار به شیوهی من باشد به انجام این کار به شیوهی ما مربوط است؟
قسمتی از کتاب احیای مرگ:
مرحلهای که تشخیص آن سردرگمی بسیاری ایجاد میکند، مرحلهی انکار است. اگر به مانند کوبلر راس مرگ را پدیدهای ذاتاً دهشتناک بدانیم ابتلا به بیماری کشنده باید با ترسی آشکار یا انکار مواجه شود؛ اما برخی افراد در چنین شرایطی، بیتفاوتی، تحمل، پذیرش از سر ناچاری یا ایمان مذهبی را از خود بروز میدهند. آیا باید چنین تجلیاتی را ارزشمند در نظر بگیریم یا این برخوردها هم در واقع اشکالی از انکار است؟ پاسخ به این سؤال به فرضیات شما بستگی دارد. ایمان قاطع به رستاخیز مسیحی احتمالاً از سوی پیروان مؤمن ارزشمند و احتمالاً از سوی شکاکها، به عنوان مرحلهی انکار تلقی میشود.
نگرانیهایی چندگانه و فراوان وجود دارد که فرد محتضر را زیر فشار میگذارد؛ نگرانیهایی مانند درگیری با صاحبخانه، درگیری با شریک زندگی و فرزندان که ارتباطی به مرگ قریبالوقوع او ندارد. آیا پزشک باید چنین اشتغالاتی را ارزشمند به حساب آورد یا آنها را در دستهی انکار جای دهد؟ در مثالی ظریفتر، ممکن است فرد محتضر تعمداً خود را درگیر کارهای دیگری کند تا بهوضوح نشان دهد که زندگی ارزش بیشتری از مرگ دارد و تأکید کند که مایل نیست بیش از این فقط به عنوان فردی محتضر دیده شود، درست مثل مادری که نمیخواهد فقط یک مادر در نظر گرفته شود.
من نشان دادهام که بین نسل قدیم، که بیصدا و زاهدانه با شرایط کنار میآیند، و نسل جوان ، که با سخن گفتن و سهیم کردن احساساتشان با شرایط مواجه میشوند، تفاوت وجود دارد. هنگامی که یک بیمار متعلق به نسل قدیم تصمیم میگیرد تا با زهدگرایی خموشانه، خود را با شرایط بیماری و مرگ قریبالوقع خویش منطبق کند، چگونه مشاهدهگر حرفهای جوان میتواند بین این کنش او و انکار روانشناختی تمایز قائل شود؟ چگونه میتوان افرادی را که دارای احساساتی عمیقاند اما به شکل خصوصی آن را ابراز میکنند از کسانی که راه بروز تمام احساساتشان را مسدود کردهاند متمایز کرد؟
براساس شواهد قابلتوجه موجود، بیماران شرایط وخیم خویش را انکار میکنند تا به این وسیله نه از خود بلکه از پزشکانی که غالباً به دلیل بیقدرتی و شکست در درمان احساس شرمساری میکنند حمایت نمایند. بیماران در برخورد با پزشکانی که چنین مسائلی را آشکارا بروز میدهند گشاده و در برخورد با دیگر پزشکان خاموش هستند و این کار را بهخوبی انجام میدهند.
این امر نشان میدهد که ارزیابی روانشناختی بیمار براساس یکبار مواجهه با یک پزشک بسیار خطرناک است. زن بیماری که در زندگی مشغول التیام احساسات آسیبدیدهی مردان بوده است احتمالاً از اطمینانبخشی مجدد به مرد پزشک احساس خوشایندی نخواهد داشت. پزشکی که کتاب کوبلر راس را، درحالیکه سرش بهشدت شلوغ است، مطالعه نموده اما در برقراری ارتباط با دیگران ضعف دارد شاید به اشتباه تشخیص دهد که بیمار به خاطر حمایت از خود، وخامت شرایطش را انکار میکند.
خشم مرحلهی دیگری است که تشخیص آن بهشدت مسئلهساز است. اگر بیمار محتضری در بیمارستان به علت اشتباه صورت گرفته در درمان عصبانی باشد، پرستار میتواند فرض کند که او در مرحلهی خشم قرار دارد. پرستار ممکن است خشم را بپذیرد و براساس این اعتقاد که خشم ممکن است به بیمار کمک کند تا پیش برود به او اجازهی ابراز آن را بدهد؛ اما ممکن است خشم ارتباطی با مرگ قریبالوقوع بیمار نداشته باشد و عکسالعملی باشد به درمان ضعیف یا ارتباطات معیوب که در این حالت پاسخ مناسب آن حداقل عذرخواهی ساده و نهایتاً بازنگری در نظام درمان و پرستاری خواهد بود. با تأکید بر شرایط مهلکِ بیمار به جای تأکید بر نظام بیمارستانی به عنوان سرچشمهی خشم، نظریهی مرحلهی کوبلر راس، پرستار را در مسیری آسوده قرار میدهد تا به شکایتهای واقعی بیمار گوش نکند.