جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: آوازهای کوچکی برای ماه
شامل نامهنگاریهای گوستاو فلوبر و ژرژ ساند، دو تن از غولهای ادبیات فرانسه. مکاتبات ژرژ ساند و گوستاو فلوبر، اگر تنها بیانگر بخشی از بیوگرافی این دو قهرمان قرن نوزدهمی باشد، کفایت میکند. در رابطهای که بیش از ۱۲ سال جنگ فرانسه-آلمان طول کشید و شامل دورهی سخت جنگ فرانسه و حکومت کمون میشد، این شخصیتهای شگفتآور، سیما و خلقوخویی متمایز را آشکار میکنند و این خود، ارزشمندترین میراث برای آیندگان است. گرچه ممکن است جوانیِ پر شر و شور و احساسمدار ژرژ ساند، پدر بزرگان ما را فریفتهی خود کرده باشد، برای ما نیز در پاییز دلپذیر زندگیاش، پرجاذبهترین نمود خود را داشته است. در سال ۱۸۶۲، وقتی مکاتبات آن دو آغاز شد، گوستاو فلوبر مردی چهل ساله و کمرو، مغرور، بدخلق، پرکار و منزوی بود. همراه خانوادهاش در کراوسه زندگی میکرد و کار مشقتبار هفتسالهاش را برای نوشتن تربیت احساسات آغاز کرده بود. در هنر، چیرهدست، در اثبات عقیده، سرسخت و بر بیگانگی از روحیات دوران خود، آگاه بود. فلوبر با میل مفرطش به همدردی، و ساند با منبع پایانناپذیر محبتش، یکدیگر را مییابند. فلوبر تلخی وجودش را بیرون میریزد و ساند دلداری و تسلایش را. و این چنین، با خلوصی یکسان در بیان افکار و احساسات شخصی، به زیبایی، شخصیت یکدیگر را کشف کرده، قدرت بخشیده و به رشد هم کمک کردند. اما در این نامهها، چیزی بیش از یک بیوگرافی میتوان یافت. آنچه در این مراودات مملو از اختلاف آراء تأثیربرانگیز است، خوانی است که در برابر قوای فکری و نقدگرایانه گسترده شده است.قسمتی از کتاب آوازهای کوچکی برای ماه:
به آقای گوستاو فلوبر، در کراوسه پاریس، آخر سپتامبر ۱۸۶۸ دوست عزیز، این نامه برای شنبهی دیگر، سوم اکتبر است. من هر روز از ساعت شش عصر تا دو صبح در سالن تئاتر هستم. حرفهایی هست مبنی بر اینکه برای بازیگرانی که در جلوی سن نیستند تشکهایی در عقب سن بگذارند. من هم مثل تو به بیداری عادت دارم و خستگی را هیچ احساس نمیکنم. اما اگر منبعی را که همیشه در اختیارم بوده است یعنی فکر کردن به سایر چیزها نمیداشتم، دچار کسالت میشدم. من خوب عادت کردهام وقتی بقیه در حال تمریناند، نمایشی دیگر را بنویسم. چیز بسیار مهیجی در این اتاقهای بزرگ تاریک که شخصیتهای رازآلود با لباسهایی نامتعارف در آن مشغول حرکتاند و با صدای آهسته صحبت میکنند، وجود دارد. به رؤیا میماند. اصلاً نمیدانم اجرا کجا خواهد بود. اگر کسی از شگفتیهای هماهنگی و اتفاقات عجیبی که در لحظهی آخر رخ میدهد خبر نداشت، با این سی و پنج یا چهل بازیگر متکلم که تنها پنج شش نفرشان خوب صحبت میکنند، همه چیز را غیر ممکن میپنداشت. آدم ساعتها وقت صرف میکند برای ورود و خروج شخصیتها در جامههای آبی یا سفید که باید یا سرباز باشند یا کشاورز، اما آنها در حین کار مانورهای غیر قابل فهم اجرا میکنند. باز همان رؤیا. باید دیوانه باشی که این چیزها را تحمل کنی. بازیگران آشفته، خسته و رنگپریده که خمیازهکشان خود را به جایگاهشان میکشانند و ناگهان مثل دیوانهها شروع میکنند به ایراد نطقهای غرا؟ گرد آمدن پی در پی آدمهای بیعقل. سانسور ما را در صورت رعایت متن به حال خود گذاشته. فردا این آقایان لباسها و جامهها را بازرسی میکنند که احتمالاً حسابی میترساندشان. دنیای بسیار آرامم در نوهان را رها کردهام. اگر کادیو با موفقیت روبهرو شود ، شادی کوچکی خواهد بود برای اورور و این تمام آرزوی من است. اگر هم موفق نشود، باید دوباره از نو شروع کنم، همین. میبینمت. پس در هر صورت، روز خوبی خواهد بود. اگر شب قبل یا همان روز رسیدی، به دیدنم بیا. شام را با هم خواهیم بود. ژ. ساند
در حال بارگزاری دیدگاه ها...