جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: آهاای دنیا (برنده جایزه نیوبری ۲۰۱۸)
معرفی کتاب: آهاای دنیا (برنده جایزه نیوبری ۲۰۱۸)
اثری است از ارین انترادا کلی و چاپ نشر داستان جمعه. ویرجیل، والنسیا، کوئاری و چت چهار شخصیت اصلی این رماناند. ویرجیل خجالتی است و هیچ کس درکش نمیکند، والنسیا باهوش و سرسخت است، کوئاری از آینده و سرنوشت خبر میدهد و چت قلدرترین پسر محله است. آنها دوست نیستند و به یک مدرسه نمیروند. اما وقتی چت با ویرجیل و خوکچه هندی او برخوردی باورنکردنی میکند، زندگی این چهار دانش آموز به شکل غیر منتظرهای به هم گره میخورد. آیا همهی اینها تصادفی است؟ یا دست سرنوشت بعضی چیزها را رقم میزند. آهااای دنیا آنقدر جذاب روایت شده که در نهایت موفق شد در سال ۲۰۱۸ جایزه نیوبری را از آن خود کند.قسمتی از کتاب آهااای دنیا:
چراغ چشمک زنی توی راهرو نصب شده که وقتی کسی زنگ در را میزند، خاموش و روشن میشود. صبح که بیدار میشوم، از لای در نیمه باز اتاقم میبینم چراغ چشمک میزند. نمیدانم کدام مردم آزار هفت و نیم صبح شنبه در خانهی ما را میزند اما میروم که بفهمم، چون من تنها کسی هستم که در خانه بیدارم. این را میتوانم از حسی که خانه به من میدهد بگویم. حتی انگار دیوارها هم خواباند. پابرهنه توی راهرو میروم. به خودم زحمت نمیدهم سمعکم را بگذارم. مردی با سبیل فلفل نمکی و دختری با چشمهای قهوهای و صورت کک مکی پشت در هستند. زیر بغلشان تعدادی دفترچه است. معلوم است اشتباهی نیامدهاند. به نظر میرسد همان جایی آمدهاند که قرار بوده بیایند، که عجیب است چون تا حالا آنها را ندیدهام. مرد سلام میکند و خودش و دختر را معرفی میکند، اما به خاطر سبیلش حرفش را درست نمیفهمم. به گمانم خودش کِریگ یا گِرِگ و آن دختر هم اسمی نامشخص دارد که شاید با اِ شروع میشود. اما مثل اِنید که موقع گفتنش لبها حرکت نمیکنند. قبل از اینکه او و سبیلش بیشتر حرف بزند، به گوشم اشاره میکنم و سرم را تکان میدهم تا نشان بدهمناشنوا هستم و مرد طوری نگاهم میکند که انگار شاخ روی سرم سبز شده. بعد با دستپاچگی دفترچهای به من میدهد و دختر ککمکی هم از جلوی در عقب میرود و با حرکت دستش خداحافظی میکند. مرد موقع گفتن "از دیدنت خوشحال شدم"- جملهای که خیلی راحت میشود لبخوانی کرد چون همه میگویند-دهانش را به قدری باز میکند که میتوانم تمام دندانهایش را ببینم. حتما هم خیلی بلند میگوید، انگار اصلا فرقی میکند.راه میافتند و میروند ولی بعد دختر برمیگردد و به من مثل حیوانی توی باغ وحش نگاه میکند. میخواهم زبانم را برایش دربیاورم ولی نمیکنم. آنها به طرف خانهی همسایه، خانم فرانکلین، میروند تا با گستاخی بیدارش کنند؛ خانمی که اصلا خوشش نمیآید کسی بدون اطلاع قبلی سراغش برود. تازه خانم فرانکلین سه تا گربه دارد، بدجنسترین گربههایی که تا حالا کسی دیده. فکر کنم اگر خانم فرانکلین بخواهد تک تک سبیل مرد را میکنند. در را میبندم و نگاهی به دفترچه میاندازم. به نظر میرسد برای کلیساست. پشت آن با حروف درشت نوشته شده است؛ "تنها کسانی که به کلام گوش میکنند میتوانند آن را بشنوند." باتوجه به تمام احوال، یک جورهایی خندهدار است. ولی خجالت آور است که آقای کریگ/گِرگ نماند تا با من حرف بزند، چون شرط میبندم کمتر کسی خواهان گوش دادن به حرفهایش باشد، به خصوص وقتی ساعت هفت و نیم صبح شنبه زنگ آنها را بزند. ولی من حاضر بودم گوش بدهم. اگر صبر میکردند، از هر چیز کلیسای آنها سوال میکردم، اینکه چه کارهایی میکنند، اینکه خداوند مرد است یا زن یا پیرمردی ریش سفید، حتی میپرسیدم سنت رونه را میشناسند یا نه و اگر نمیشناختند خودم برایشان میگفتم. شاید قهوه هم برایشان درست میکردم چون بلدم. این را هم میپرسیدم که ساعت کار کلیسای آنها از کی شروع میشود یا مثلا مردم را غسل تعمید میدهند یا نه و چطوری؟ ولی به جای تمام اینها مثل احمقها فقط به دفترچه زل میزنم. بعد آن را توی سطل آشغال آشپزخانه میاندازم چون پدر و مادرم به این چیزها اهمیت نمیدهند. پدرم از راهرو میآید. پشت گردنش را میخاراند ؛ کاری که همیشه اول صبحها میکند. میگوید: "کیک فنجونی، کی بود دم در؟ حرفش را میفهمم چون منطقی است این را بپرسد و همیشه هم مرا کیک فنجونی صدا کند. شاید باید از این اسم بچگانه متنفر باشم، ولی امیدوارم حتی وقتی واقعا پیر شوم، مثلا سی ساله، باز هم به من بگوید کیک فنجونی." میگویم: "از کلیسا." و دفترچه را از سطل درمیآورم و نشانش میدهم. چشمهایش را گرد میکند. میپرسد: امروز چه میکنی؟ و خمیازه میکشد و به طرف قفسههای آشپزخانه میرود و برای خودش کاسهای برشتوک درست میکند. کاری که هر صبح میکند. بعضی وقتها حتی به جای شام هم برشتوک میخورد. هیچکس از پدر من بیشتر برشتوک نمیخورد. نوع اقعا شیرینش را دوست دارد، از آنهایی که به گفتهی مادرم دندانها را خراب میکند. مادرم از این کارش ناراحت میشود، چون میگوید برشتوک که غذای واقعی نیست. میگویم: "با دفترچهی یادداشت جانورشناسیام میرم بیرون، برای کشف چیزها." واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...