عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: آن سوی خاطرات
کتاب «آن سوی خاطرات» قصد دارد تا از دریچهی نوستالژی، نگاهی داشته باشد به زندگی و خاطرات سینمایی پرویز نوری؛ از چهرههای شاخص نسلی که سینما برایش به معنای واقعی کلمه خودِ زندگی بود.
پرویز دوایی در مقدمهای بر این کتاب مینویسد: وقتی که خبر دادی که خیال داری مجموعهای از خاطرهها و نوشتههای سینمایی را به چاپ بسپری، در کنار خوشحالی از این خبر، تاریخچه دور و درازی از مجاورتهای یک عمر سینمایی و غیر سینماییمان در ذهنم گذشت و اصلاً بگو یاد فیلم و سینما را، که ریشه در جان و جوانی ما داشت، از یاد زندگی و دوستیهایی که بهانهاش سینما بود از خانهها و راهها جدا کرد؟ از یاد شبهایی که از سینما درمیآمدیم (اغلب آخر شب) و راههایی طولانی را تا خانه پیاده طی میکردیم و حرف میزدیم و حلقههای فیلم را در سرمان میچرخاندیم و مرور میکردیم. یاد فیلم، با لذت مجاورت دوست همدل در سرمان میماند و میماند که تا به امروز هم با ریز جزئیاتش مانده. هنوز هم البته صحبت «نقد» و نسیهی فیلم نبود. دوست داشتن خالص و صادق و بیامان بود که به نظرم بهترین نوع دوست داشتن باشد.
شروع کار تو را در مجلهی ستاره سینما به خاطر میآورم که هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودی، مجلهای که سالهای سال کاشانهی ما شد و جمعی کماکان جور را گرد هم آورد. تو و بهرام ریپور و جمشید ارجمند و منوچهر جوانفر و منوچهر طیاب و جهانگیر افشاری و کیومرث وجدانی و دیگران را که تو بیش از خیلیها تاب آوردی و عاقبت هم چند سالی بعد از شروع به نوشتن، خودت سکان سردبیری مجله را به دست گرفتی و اولین مجله جدی سینمایی را به راه انداختی. چون که مجلههای سینمایی قبلی، صرفاً یا بیشتر به جنبههای تفریحی سینما میپرداختند تا به جریانهای خلاقه و مهم و ماندنی سینمای قدیم و جدید و مکتبها و آفرینندههای برگزیدهاش. در آن دورهی تو بود که محور توجه کمکم از آدمهای جلوی دوربین به سازندگان پشت دوربین منتقل شد، در شکلی متمرکز، پوشیده و در ارتباط بیدار با آنچه در سینمای روز جهان در آن سالها (نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ به بعد) جریان داشت که از قضا از دورههای اوج سینما هم بود. با سازندگان بزرگ سینمای امریکا در اوج پختگی، ایتالیاییهای کلاسیک و موج نوی فرانسه که تازه برخاسته بود و مباشرانش -در مقام منتقد- جلوتر دنیا را به جنبههایی از سینمای بهظاهر مفرح و کمتر شناختهشده توجه داده بودند که باید اساس تفکر انتقادی را در ارتباط به سینما در همهجا دگرگون میساخت و آثارش البته به ما هم رسید: هیچکاک، هاکس، فورد، مینهلی، والش و خیلیهای دیگر را از نو میشناختیم. در ایتالیا، تیم ویسکونتی، فلینی و آنتونیونی بعضی از بهترین کارهایشان را ارائه میدادند. سینمای ژاپن شکفته بود و از گوشه و کنار تکوتوک خبرهای خوش میرسید و ما در شکوفایی سینما، با نوشتنها و ترجمهها، در حدی که دستمان میرسید سهیم بودیم. دیدار فیلم خوب که گاهی خارج از جریان پخش تجارتی را، در هر کجا که میشد دنبال میکردیم. آن دوره بیهیچ اغراقی، اوج درخشش ستاره سینما بود و چه مکتب خوبی برای کسانی که مینوشتند و ترجمه میکردند یا بعدها به سینما دلبسته میشدند. چطور میشود آن سه شمارهی مخصوص سینمای فرانسه، ایتالیا و انگلستان را، که آنقدر جامع و پُر و پیمان و بهروز بود، حاصل حضور تو و تلاش تو و دیگران را فراموش کرد؟ آن دورهای که تو با امتیاز نشریه دیگری چند شماره از یک نشریه سینمایی را (در قطع روزنامهای) درآوردی، باید واقعاً دورهای کلاسیک و بینظیر قلمداد کرد. متأسفم که به دلایل شخصی در کنار شماها نبودم. مصاحبهی مشترک تو و دکتر وجدانی و هژیر داریوش با ژان دوشه حقیقتاً یگانه نوع خودش بود و خواهد ماند.
آن یک شمارهی مجله فیلم را به یاد میآورم که تو با ایثار به راه انداختی (و یکصد و پنجاه نسخه از آن در سراسر مملکت به فروش رفت!) فیلمهای جانانه و جانبخشی را به یاد میآورم که در کنار هم میدیدیم و مکرر میدیدیم. فهرستش طولانی است. البته ولی اوجش دیدارمان در «سرگیجه» بود. نگاهی که در نخستین لحظههای شروع فیلم، با دیدن آن تصاویر گردندهی مجرد رنگین، زیر آن موسیقی سحرآمیز، با هم مبادله کردیم. فیلمها اینطوری بود که میماندند.
پس به مجموعه خاطرهها و نوشتههای سینماییات خوشآمد میگویم. بسیار مشتاقم که دفتر خاطرات سینماییات را بخوانم. برخوردار از طنز شیرینی که خاص خود توست.
قسمتی از کتاب آن سوی خاطرات:
بهطور غیرمنتظرهای از من خواستند بهعنوان برنامهریز و نماینده وزارت فرهنگ و هنر به اداره سانسور بروم -که آن موقع اسمش بود «اداره نمایش و بازبینی»- رییس هم امیرهوشنگ کاوسی انتخاب شده بود. این اداره سابق بر آن در وزارت کشور متمرکز بود و در آنجا بساطی به راه انداخته بودند از تکهپاره کردن فیلمها و زد و بند و رشوهگیری و البته سانسور بهعنوان دکانی برای کاسبی (یادم هست وقتی پروندههای فیلمها به دست ما رسید، من متوجه شدم که بعضی از فیلمها خودسرانه و بدون امضاء مسئولان مربوطه مجوز گرفتهاند). قاعدتاً اکنون که سانسور آمده بود به وزارت فرهنگ و هنر، به مصداق اسم آن وزارتخانه، میبایستی مدافع آثار هنری و برجسته سینما باشد و با فیلمهای بیارزش مبارزه کند. بگذریم که چنین نشد.
اما زمانی که من وارد ادارهی سانسور شدم جز آقای کاوسی و خودم هیچکس دیگری مسئولیت نداشت حتی آقای حشمتی -مدیر کل امور سینمایی- که او فقط زیر پروانههای نمایش را که بهوسیله کاوسی پُر شده بود و برایش فرستاده میشد، امضاء میکرد. برای شروع کار دو تا از اعضای قبلی سانسور وزارت کشور، یعنی حسین فرهنگ (نماینده آن وزارتخانه) با سروان تقوی (نماینده شهربانی)، در بین نمایندههای جدید حضور داشتند. از وزارت اطلاعات شخص دیگری انتخاب شد. به اضافه نمایندهای از ساواک. بنده هم در حقیقت نماینده فرهنگ و هنر بودم درحالیکه حسین فرهنگ هم به همین سمت در بازبینیها حضور داشت. قضیه از همینجا بغرنج شد. من پشتیبان فیلمهای شاخص از فیلمسازهای مهم بودم بدون آنکه صحنهای از آن فیلمها قیچی شود؛ اما بهعکس، آقای فرهنگ شدیداً علاقه به سانسور فیلمها داشت و بدون بریدن صحنه یا دیالوگهایی -که به نظرش وقیح و زشت میرسید- راضی نمیشد!