جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: آندورا

معرفی کتاب: آندورا نمایشنامه‌ای است از ماکس فریش و ازجمله مهم‌ترین نمایشنامه‌های او. ماکس فریش سوییسی است و در پانزدهم مه ۱۹۱۱، در زوریخ به دنیا آمد. در زمینۀ نمایشنامه‌نویسی شهرتی چشمگیر دارد و آثار او به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده و به روی صحنه رفته است. فریش به جزء نمایشنامه‌نویسی در زمینۀ طراحی صحنه، شعر، رمان‌نویسی و معماری نیز فعالیت‌هایی داشته است. او از نظر تکنیک نویسندگی با درام‌نویس هم‌دوره و هم‌وطن خود، فردریش دورنمات، شباهت‌های فراوانی دارد. ماکس فریش نگارش آندورا را در سال ۱۹۵۸ آغاز کرد، اما بعد از مدتی، آن را زمین گذاشت و دوباره در پاییز ۱۹۶۰ از سر گرفت و در پاییز ۱۹۶۱ نیز به پایانش رساند. آندورا برای اولین‌بار، در دوم نوامبر سال ۱۹۶۱، در شهر زوریخ به‌روی صحنه رفت. آندورا

قسمتی از نمایشنامۀ آندورا:

میدان شهر آندورا. معلم تنها در مقابل کافه نشسته و کافه‌چی نوشیدنی را که او دستور داده بود، می‌آورد. معلم فعلاً آن را نمی‌نوشد. کافه‌چی: خبر جدید چی داری؟ معلم: یه مقدار دیگه نوشیدنی بیار. کافه‌چی می‌رود. برای اینکه من جهودم! نوشیدنی را می‌خورد. با خودمون فکر می‌کنیم که بالاخره یه روز حقیقتو می‌گیم، ولی غافلیم که دروغ زالوست و حقیقت رو مکیده. این زالو رشد می‌کنه. من هرگز از چنگش نجات پیدا نمی‌کنم. رشد می‌کنه و خون داره. و منو همون‌طور نگاه می‌کنه که پسر خودم نگاه می‌کنه. جهودی که از گوشت و خون من به وجود اومده. پسر من... خبر جدید چی دارم؟ من دروغ گفتم و شما با فرزند من تا موقعی که کوچک بود مهربونی کردین. حالا اون دیگه بزرگ شده. حالا اون می‌خواد ازدواج کنه. بله، این خبر جدیدیه که من دارم! من از حالا می‌دونم شما چه فکری می‌کنین، حتی یه نجات‌دهندۀ جهودها هم دختر خودشو برای یه جهود حیف می‌دونه! از حالا دارم اون پوزخند شما رو می‌بینم. یک نفر وارد می‌شود و پهلوی معلم می‌نشیند. یک نفر: خبر جدید چی داری؟ معلم سکوت می‌کند. یک نفر روزنامۀ خود را باز می‌کند. معلم: چرا می‌خندین؟ یک نفر: باز دارن تهدیدمون می‌کنن. معلم: کی‌ها؟ یک نفر: کشور همسایه. معلم از جا بلند می‌شود، کافه‌چی وارد می‌شود. کافه‌چی: کجا می‌ری؟ معلم: اون‌جایی که آسوده‌م بذارن. معلم به داخل کافه می‌رود. یک نفر: این چشه؟ اگه همین‌طور ادامه بده فکر نمی‌کنم عاقبتش چنگی به دل بزنه... برای من یه نوشیدنی بیار. کافه‌چی می‌رود. از وقتی که پسره دیگه اینجا نمی‌آد، آدم اقلاً می‌تونه روزنامه‌شو بخونه. اینجا نیس که مرتب پول بندازه توی این جعبه و سر و صدای موزیکو در آره...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.