جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: هنر داستان‌نویسی

معرفی کتاب: هنر داستان‌نویسی «هنر داستان‌نویسی» کتابی است که با تمرکز بر سه نویسنده و از خلال فرم مصاحبه، قصد دارد تا مهم‌ترین اصول و نکات داستان‌نویسی را در قالبی چکیده و مختصر و مفید بیان کند. کازوئو ایشی‌گورو، اورهان پاموک و هاروکی موراکامی نویسندگانی هستند که در این کتاب روی آن‌ها تمرکز شده است.کتاب درباره‌ی هر نویسنده یک قالب سه بخشی دارد؛ در بخش اول گوشه‌ای از زندگی‌نامه‌ی نویسنده‌ی مذکور ارائه شده، در بخش دوم و در جریان یک مصاحبه، نکات کلیدی و کاربردی داستان‌نویسی از سوی نویسنده‌ بیان می‌شود و در بخش سوم، یک داستان از نویسنده‌ به منظور مطالعه‌ی موردی و تحلیل ساختارهای داستان‌نویسی آورده شده است. بدین ترتیب، داستان‌های «آوازه‌خوان» نوشته‌ی ایشی‌گورو، «چمدان پدرم» اثر اورهان پاموک و «مرد یخی» به قلم هاروکی موراکامی داستان‌های گونه‌ای هستند که به‌منظور تحلیل شیوه‌های روایتی و نکات خلاقانه‌ی خلق شخصیت‌ها و پیشبرد روایت در بخش انتهایی آورده شده است. سه سبک مختلف نویسندگی در این کتاب در کنار هم قرار داده شده است. ایشی‌گورو که متعلق به ادبیات انگلیس است، اورهان پاموک ادبیات ترکیه را نمایندگی می‌کند و موراکامی ژاپنی هم داستان‌های کوتاه مهمی دارد. بدین ترتیب در کنار هم قرار گرفتن این سه سبک مختلف در کنار هم و در قالب یک کتاب واحد می‌تواند دریچه‌ای بر اصولی‌ترین مسائل هنر داستان‌نویسی بگشاید.

قسمتی از کتاب هنر داستان‌نویسی (از بخش گفت‌وگو با کازوئو ایشی‌گورو):

  • شما تحت تأثیر والدینتان تربیت شدید. فکر می‌کنید که نحوه‌ی تربیتشان چه تأثیری روی داستان‌هایتان گذاشته و به عنوان کسی که توسط والدین ژاپنی دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ تربیت شده، دنیا را چطور می‌بینید؟
  • فکر می‌کنم تربیت پدر و مادرم در سرنوشت من به‌عنوان یک نویسنده نقش بسیار مهمی داشته. نه بر روش نوشتنم. اما حقیقت این است که من نویسنده شدم، چون برنامه‌ی پدر و مادرم این بود که در عرض یکی دو سال به ژاپن برگردند. پنج ساله بودم که از ناکازاکی به انگلستان آمدیم و هر سال قرار بود برگردیم. برای همین، به شکل واقعی مهاجر نبودیم. ما مسافر بودیم. برای همین والدینم انگلیسی‌ها را مردمی اهل سرزمین عجیب می‌دانستند. من یاد گرفتم که همیشه به آداب و رسوم این مردم احترام بگذارم، اما نیازی نمی‌دیدم که خودم را با رفتارشان سازگار کنم. حتی توی چیزهای کوچک مثل نوع برخورد با والدین. به‌ویژه این روزها که بچه‌های ژاپنی را می‌شود با هر چیزی دور کرد. انگلیسی‌ها به این حالت بدرفتاری می‌گویند. بچه‌های ژاپنی گشاده‌رو و پر سر‌و‌صدا هستند و انگلیسی‌ها درست برعکس، خیلی ساکت‌اند. برای همین، توی دنیای کوچک خودم، تفاوت زیادی بین نوع رفتار توی خانه، ژاپنی حرف زدن و رفتار در بیرون از خانه وجود داشت. همیشه حس می‌کردم که معیارهای اجتماعی این دو منطقه کاملاً با هم فرق دارند و با همین فکر بزرگ شدم. همیشه بریتانیا را با فاصله می‌دیدم. به درست و غلط بودن چیزها توی این جامعه نگاه نمی‌کردم. به آداب و سنن این کشور چنین حسی را داشتم. به خاطر پیشینه‌ی ژاپنی‌ام در خانه، همیشه غرق در فانتزی‌های ژاپنی بودم، به‌ویژه فیلم‌های ژاپنی. حتی امروزه هم با فیلم‌های ژاپنی دهه‌ی ۱۹۵۰ ارتباط خاصی دارم، چون مرا به روزهای کودکی‌ام می‌برند. با اینکه والدینم ژاپن را در سال ۱۹۶۰ ترک کرده بودند، اما من نسخه‌ای ژاپنی را به ارث برده بودم که شاید شما چیزی از آن ندانید. حالا همه‌چیز خیلی فرق کرده. وقتی فیلم‌های کارگردانانی مثل اوزو یا ناروسه را می‌بینم، حس می‌کنم خیلی شبیه زندگی‌ای است که توی انگلستان با والدینم داشتم. همیشه فکر می‌کنم که آن زندگی مال والدینم بود. برای همین ارتباط عمیقی با سینمای ژاپن دهه‌ی ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰ داشتم.
  • -آیا عبارت یا قطعه‌ای درباره‌ی ژاپن وجود دارد که به‌طور ویژه دوستش داشته باشید؟
  • همانطور که گفتم، فیلم‌های ژاپنی همیشه برایم معیار بزرگی بود. اما همیشه در قصه‌گویی عاشق سبک مانگا بودم. چون فکر می‌کنم وقتی بچه بودم و توی ناکازاکی زندگی می‌کردیم، همه‌چیز را به فرم مانگا می‌خواندم. وقتی به انگلستان آمدیم، از آنجایی که این‌جا چیزی همپای فرهنگ ژاپنی وجود نداشت، به همین فرهنگ شناخته شدم. وقتی کتاب‌های مانگا را برایم فرستادند، متوجه شدم که چنین کتاب‌هایی فقط در فرهنگ ژاپن وجود دارند. حالا مانگا آن‌قدر تأثیرگذار شده که فکر می‌کنم در صنعت کمیک امریکا از آن استفاده می‌شود و هرکسی یک تکه از این صنعت را توی کارش نشان می‌دهد. این تکنیک قصه‌گویی نسبت به کمیک سوپر قهرمانی امریکایی، بسیار منطقی‌تر است. به همین دلیل حتی امروزه هم این فرم قصه‌نویسی را دوست دارم و یکی از کارهایی است که دلم می‌خواهد انجامش دهم. سعی می‌کنم که روی نوعی رمان گرافیکی کار کنم، چون مرا به دوران کودکی‌ام می‌برد. البته امروزه همه‌ی غربی‌ها عاشق فرهنگ ژاپن شده‌اند. مثل فرهنگ فرانسه که وقتی به بریتانیا آمدیم، در اینجا طرفدار زیادی داشت. حالا به‌سختی می‌شود به یاد آورد که چه چیزی ژاپنی است و چه چیزی نیست. هم‌نسل‌های دخترم با پیکاچو و پوکمون بزرگ شده‌اند. تمام بازی‌های ویدئویی ژاپنی شده و همه توی لندن دوست دارند برای ناهار سوشی بخورند. سوشی‌های اینجا خیلی با کیفیت نیستند؛ اما از خوردن ساندویچ‌های خرچنگ اینجا خیلی بهترند. در صفحه‌ی آخر تمام روزنامه‌ها، سودوکو چاپ شده. حالا فکر کنید که چه چیزهای دیگری هم از ژاپن گرفته شده؟ حالا نسبت به زمانی که تازه به انگلستان آمده بودم و همه‌ی چیزهای ژاپنی عجیب و غریب به نظر می‌رسید، خیلی فرق کرده است. این اتفاق از زمانی افتاد که ژاپن گجت‌ها و دستگاه‌های فوق‌العاده‌ای را وارد بازارهای دنیا کرد و به‌عنوان قدرتمند اقتصادی شناخته شد. چطور ژاپن توانست در غرب به عنوان یک نیرو در بیاید. افتخار می‌کنم که ژاپنی هستم. در طول زندگی و اقامت در غرب، کسی بودم که از یکی از کشورهای دشمن در جنگ جهانی دوم آمده بودم. اهل کشوری هستم که تمام تلویزیون‌ها، دوربین‌ها و ماشین‌ها از آنجا می‌آیند. از کشور هاروکی موراکامی و جنبه‌ی خاصی از هنر و زیبایی و دنیای بازی و انیمیشن. به چنین پیشرفت‌هایی می‌بالم. حتی طراحی‌های لباس سراسر دنیا هم متأثر از ژاپن است. فکر می‌کنم همه‌ی ژاپنی‌ها باید به این پیشرفت‌ها ببالند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.