جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: حدومرزهای هنر
«حد و مرزهای هنر» عنوان کتابی است از تزوتان تودوروف که نشر بیدگل آن را به چاپ رسانده است. تزوتان تودوروف فیلسوف، تاریخدان، جامعهشناس، نویسنده و منتقد ادبیِ ساختارگراست که آثارش تأثیری عمیق بر انسانشناسی، جامعهشناسی، نشانهشناسی، تئوریهای ادبی و تئوریهای فرهنگ بر جای گذاشتهاند. باید گفت که تطور فکری تودوروف او را در میان تأثیرگذارترین و متفاوتترین چهرههای تاریخ نقد ادبی قرار میدهد. مجموعهی گستردهی آثار او بالغ بر چهل کتاب و مقاله است؛ شامل عناوینی چون: نظریهی ادبیات (۱۹۶۵) (گزیدهای از متون فرمالیستهای روس برای معرفی فرمالیسم به منتقدان ادبی غرب)، مدخلی بر ادبیات فانتاستیک (۱۹۷۰) (شاید درخشانترین تحلیلی که تا کنون دربارهی ادبیات فانتاستیک به نگارش درآمده است)، بوطیقای نثر (۱۹۷۱)، بوطیقای ساختارگرا (۱۹۷۲)، منطق گفتوگوی میخائیل باختین (۱۹۸۱)، آمریکا چگونه آمریکا نام گرفت (۱۹۸۲) و یا آثار متأخرش چون: روح روشنگری (۲۰۰۶)، ادبیات در مخاطره (۲۰۰۷) و آوانگاردها و توتالیتاریسم (۲۰۰۷). او با این آثار تأثیرگذارترین گرایشهای فرهنگی پنجاه سال اخیر را به بحث گذاشته است: از اشاعهی ساختارگرایی گرفته تا کشف میخائیل باختین و یا از توفیق مطالعات فرهنگی تا رواج علوم انسانی و تاریخ اندیشه. دنبال کردن تغییر مسیرهای غیرمنتظره در اندیشهی تودوروف و تکامل و بازنگریهای متعدد او در تفکراتش مروری است بر فراز و فرودهای تاریخ نقد ادبی معاصر. میتوان گفت که آثار او امروزه به سنگ محکی برای عیار چگونگی شکلگیری نیروهای مؤثر در قلمروی فرهنگ بدل شدهاند. علاوه بر این آثار، تزوتان تودوروف مدیر بخش تحقیقاتِ مرکز ملی پژوهشهای علمی پاریس بود و در دانشگاههای انگلیسیزبان مطرح جهان همچون هاروارد، ییل، کلمبیا و دانشگاه کالیفرنیا به تدریس پرداخت. او به دعوت انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران در آبان ۱۳۸۵ به کشورمان سفر کرد. حاصل این سفر، دو سخنرانی در خانهی هنرمندان تهران بود که مجموعهی این سخنرانیها در کتاب تودوروف در تهران منتشر شد. در کتاب «حدومرزهای هنر»، تودوروف در دو مقاله به رابطهی پیچیدهی میان هنر، سیاست و هنر و اخلاق میپردازد. در مقالهی اول «هنرمندان و دیکتاتورها» او نسبت تنگاتنگ میان هنر آوانگارد و سیاستهای رادیکال را در روسیهی انقلابی، ایتالیای پیشافاشیسم و آلمانِ پیشانازی بررسی میکند و ایدهی جسورانهای را مطرح میکند: «پروژهی دیکتاتورهای توتالیتر و هنرمندان آوانگارد هر دو از زهدانی واحد سر برآوردهاند.» او بخشی از وجه اشتراک دیکتاتورها و هنرمندان آوانگارد را در افراطگراییشان میداند و اینکه هر دو جریان مصمم بودند به خلق از عدم: خواه در عرصهی هنر و یا خواه در جامعه. در مقالهی دوم، «هنر و اخلاق»، او پرسش دیرین تاریخ هنر را بازنگری میکند: چه انتظاری باید از هنر داشت؟ و آیا هنر باید در خدمت اخلاق باشد؟ آیا هنر باید موجب تعالی انسان گردد؟ یا چیزی است خودبسنده و رها از مفاهیم؟ باید گفت که پاسخ برای تودوروف این یا آن نیست. چرا که او هم مانند بودلر باور دارد که هنر بههرحال وجوه شناختی و اخلاقی خود را دارد، حتی اگر تحت عنوان هنر برای هنر ارائه شود.قسمتی از کتاب حدومرزهای هنر:
هیتلر در پی انتخابات سال ۱۹۳۲ در آلمان قدرت گرفت. حدوداً همان زمان، ژوزف استالین که بر رقبای خود در حزب کمونیست پیروز شده و قانون مطلقهی خود را تثبیت کرده بود، بخشی از توجه خود را به هنر در اتحاد جماهیر شوروی معطوف کرد. تا آن زمان، محافل متنوعی با یکدیگر برای حق معرفیِ انقلاب کمونیستی رقابت میکردند. استالین با جایگزین کردن سازمانهای بیشمار با یک سازمان واحد به تمام درگیریها خاتمه داد، یعنی با اتحادیهی متمرکز اشتراکی بر اساس تخصص: مانند اتحادیهی نویسندگان، اتحادیهی نقاشان و غیره. این زمانی بود که اصطلاح رئالیسم سوسیالیستی ساخته و برای تعریف راه هنر شوروی اتخاذ شد. این خطر بهوضوح وجود دارد که دو طرف این معادله با هم برابر نباشند، زیرا رئالیسم به نسبت میان واقعیت و بازنمایی و در نتیجه، تعلقش به مقولهی حقیقت ارجاع میدهد، درحالیکه سوسیالیسم در پی تعریف و طرحریزی یک ایدئال است و در نتیجه، ظرفیت اثر را برای ارتقای خیر مد منظر قرار میدهد. چه میشود اگر حقیقت و خیر-آنچه هست و آنچه باید باشد- نتوانند دوستانه با هم متحد شوند؟ چه میشود اگر واقعنگری به جانبداری از سوسیالیسم منجر نشود؟ استالین که از گفتوگو با نویسندگان دربارهی چنین موضوعاتی لذت میبرد، افتراق میان این دو به ذهنش خطور نکرد. او اعلام کرد که اگر نویسندهای صادقانه حقیقت زندگی را منعکس کند، به چیزی جز مارکسیسم نمیتواند برسد. دلیلِ این اتفاق نظرِ خدشهناپذیر را ایدئولوژیست حزب، آندری ژادانوف، در سخنرانی برای اولین کنگرهی نویسندگان شوروی (۱۹۳۴) تصریح کرد. او استدلال کرد که سوسیالیسم آیندهی شوروی است و این آینده در بذرهای حال جای گرفته است. پس بسیار محتمل است که بازشماریِ واقعگرایانهی آنچه نویسندگان در اطراف خود میبینند، الزاماً آیندهی سوسیالیستی را رقم بزند. ادبیات شوروی باید بیاموزد که چگونه قهرمانان را تصویر کند و افکار خود را به آینده معطوف سازد. این آرمانشهر نخواهد بود، زیرا آیندهی جامعهی ما پیشاپیش با تلاشِ برنامهریزیشدهی خودآگاه فراهم شده است. آیا این آینده چنان مطمئن بود که میتوانستند دربارهاش مانند حال صحبت کنند؟ برای ژادانوف چنین بود، چون باور داشت که زمان نمیتواند تصادفاً پیش برود. زمان نهتنها از قوانین تاریخی، بلکه همچنین از ارادهی حزب (همانطور که در برنامهها صورتبندی شده بود) پیروی میکرد و در نتیجه، کاملاً قابل پیشبینی بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...