جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: چارلی و کارخانه شکلات‌سازی

سینما-اقتباس: چارلی و کارخانه شکلات‌سازی «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» فیلمی است به کارگردانی تیم برتون و محصول سال ۲۰۰۵ سینمای امریکا. در این فیلم، بازیگرانی چون جانی دپ، فردی هایمور، دیوید کلی، هلنا بونهام کارتر، میسی پایل و کوین الدن به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فیلمی با هزینه‌ای ۱۵۰ میلیون دلاری که در گیشه فروشی ۴۷۵ میلیون دلاری داشت. فیلمنامه‌ی این فیلم را جان اوت براساس رمانی به همین نام، نوشته‌ی رولد دال، نوشته است. رولد دال، در سال ۱۹۱۶، در خانواده‌ای نروژی در ایالت ولز انگلستان به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در انگلستان سپری کرد و در ۱۸ سالگی، به استخدام کمپانی نفتی شل در افریقا درآمد. بعد از شروع جنگ جهانی دوم، به عنوان خلبان جنگنده در نیروی هوایی انگلستان مشغول به کار شد. در ۲۶ سالگی، به واشینگتن رفت و از همان زمان کار نویسندگی خود را آغاز کرد. اولین داستان کوتاه خود را که شرح ماجراهای دوران جنگ بود، به روزنامه‌ی ستردی ایونینگ پست فروخت و به این ترتیب، حرفه‌ی پرآوازه‌ی خود را شروع کرد. پس از آنکه نامش به عنوان نویسنده‌ی بزرگسال ثبت شد، در سال ۱۹۶۰، زمانی که با خانواده‌اش در انگلستان زندگی می‌کرد، نوشتن برای کودکان را آغاز کرد. رولد دال اولین داستان‌هایش را برای سرگرمی کودکانش می‌نوشت و بیشتر کتاب‌هایش را نیز به آن‌ها تقدیم کرده است. دال یکی از محبوب‌ترین قصه‌گوهای دوران ماست. با آنکه در سال ۱۹۹۰ درگذشت، اما هنوز هم اکثر آثارش، به‌ویژه داستان‌های جیمز و هلوی غول‌پیکر، ماتیلدا، چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی، جادوگرها، تمساح غول‌پیکر، من و زرافه و پلی، بدجنس‌ها و... در میان طرفدارانش از شهرت زیادی برخوردارند.

قسمتی از کتاب چارلی و کارخانه شکلات‌سازی منبع اقتباسی فیلم:

صبح روز موعود، خورشید با روشنی تمام می‌تابید، اما برف هم‌چنان زمین را پوشانده و هوا بسیار سرد بود. بیرون دروازه‌های کارخانه‌ی وانکا، جمعیت انبوهی جمع شده بودند، تا داخل شدن پنج برنده‌ی خوشبخت را تماشا کنند. شور و هیجان فوق‌العاده‌ای بود. ساعت هنوز ده نشده بود. مردم فریاد می‌کشیدند و یکدیگر را هل می‌دادند و پلیس‌ها با قلاب کردن دست‌های‌شان سعی داشتند مردم را از دروازه‌ها دور نگه دارند. درست کنار دروازه‌ها، در میان گروه کوچکی که توسط پلیس حفاظت می‌شد، پنج بچه‌ی مشهور، همراه بزرگ‌ترهای‌شان ایستاده بودند. قد و قواره‌ی بلند و استخوانی و پیر بابابزرگ جو میان جمعیت به‌خوبی دیده می‌شد و کنار او، چارلی باکت کوچک ایستاده و دست بابابزرگ را محکم گرفته بود. همه‌ی بچه‌ها، به جز چارلی، با پدر و مادرشان آمده بودند و این کار درستی بود، چون در غیر این صورت، کنترل آن گروه امکان نداشت. آن‌ها به‌قدری بی‌تاب رفتن بودند که پدر و مادرهای‌شان مجبور بودند به‌زور آن‌ها را نگه دارند تا مبادا از دروازه‌ها بالا بروند. پدرها فریاد می‌زدند: «صبر داشته باش! آرام باش! هنوز وقتش نشده! ساعت هنوز ده نشده!» چارلی باکت، از پشت سرش سروصدا و فریاد مردمی را می‌شنید که از لای جمعیت همدیگر را هل می‌دادند و بگو مگو می‌کردند تا جلوتر بیایند و یک نظر این بچه‌های مشهور را ببینند. چارلی شنید که یک نفر داد زد: «آن دختره ویولت بورگارد است! خودش است! قیافه‌اش خوب یادم هست، عکسش را توی روزنامه‌ها دیده‌ام!» یک نفر دیگر در جواب فریاد زد: «می‌دانی؟ هنوز هم دارد آن تکه آدامس کهنه و مزخرف را می‌جود که از سه ماه پیش توی دهانش است!» -به فک‌هایش نگاه کن! هنوز دارند می‌جنبند! -آن پسره‌ی گنده و چاق کیست؟ -اسمش آگوستوس گلوپ است! -پس این همان پسر است! -خیلی گنده است، مگر نه؟ -باورنکردنی است! -آن پسربچه‌ای که روی بادگیرش عکس لون رنجر دارد، کیست؟ -او مایک تی وی است! کشته و مرده‌ی تلویزیون است! -حتماً خُل است! ببین چقدر تفنگ مسخره به خودش آویزان کرده! یک نفر دیگر میان جمعیت فریاد کشید: «من بیشتر از همه دلم می‌خواهد وروکا سالت را ببینم! او همان دختری است که بابایش نیم میلیون شکلات برایش خرید و بعد کارگرهای کارخانه‌ی بادام‌زمینی‌اش را وادار کرد که تک‌تک شکلات‌ها را باز کنند تا اینکه بلیت طلایی را پیدا کرد! آن دختر هر چیزی بخواهد، بابایش برایش می‌خرد! هر چیزی! فقط کافی ا‌ست جیغ و داد به راه بیندازد تا برایش بخرند!»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.