جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما اقتباس: وحشی (Wild)
وحشی فیلمی است به کارگردانی ژان مارک ولی و محصول سال ۲۰۱۴ سینمای امریکا. در این فیلم بازیگرانی همچون ریس ویدرسپون، برایان وان هالت، گبی هافمن، کوین رانکین، لورا درن و میخیل هایشمان به نقشآفرینی پرداختهاند. این فیلم در ژانر درام زندگینامهای برای نخستینبار در ماه اوت سال ۲۰۱۴ در جشنواره فیلم تلیوراید اکران شد و سپس در دسامبر همان سال در ایالات متحده به اکران عمومی درآمد. فیلمنامه این فیلم را نیک هورنبی بر اساس رمان وحشی، نوشته شرل استرید، نگاشته است. این کتاب بر اساس زندگی واقعی استرید نوشته شده است. داستان زندگی شرل استرید، داستانی جذاب و واقعی، درباره زنی است که در آستانه فروپاشی، تصمیم میگیرد در مسیری طولانی پیادهروی کرده تا خودش را پیدا کند. اوج هنر استرید در این کتاب، بازگو کردن سرگذشت خود با جزئیاتی جذاب و لمسشدنی است. او با صراحت حالات و افکارش را بازگو کرده و خواننده را درگیر وضعیتش میکند. قلمش بهگونهای است که حتی تاریکترین بخشهای زندگیاش را خواندنی کرده، گاهی با کلمات بازی میکند و این باعث میشود که قلمش منحصربهفرد شود. استرید در این کتاب از واژه Wild بارها با معانی متفاوتی استفاده کرده که این ترفند در زبان فارسی کاملاً احساس نمیشود. گاهی از خودش اصطلاحاتی میسازد که مقداری عجیب و غریب است و کمی طول میکشد تا به آن عادت کنید. به قول خود نویسنده، هیچ شخصیت یا رویدادی در این کتاب ساختگی نیست. گاهی افراد یا رویدادهایی حذف شدهاند، ولی تنها زمانی که حذفشان هیچگونه آسیبی به حقیقت و محتوای داستان نزده باشد.قسمتی از کتاب وحشی نوشته شرل استرید منبع اقتباسی فیلم:
دور زده بودم. با ماشین مسیر برفی را گذرانده بودم. حالا دیگر از خطر دور بودم. از برف پیشی گرفته بودم. تصور میکردم که حالا دیگر باقی مسیر کالیفرنیا هوا مناسب خواهد بود. سپس از اورگن به واشینگتن میرفتم. مقصد جدیدم پلی بود که از روی رودخانه کلمبیا عبور میکرد و مرزی بود میان دو ایالت. پل خدایان. ۱۰۰۸ مایل برای رسیدن به آنجا پیشرو داشتم؛ من فقط ۱۷۰ مایل پیادهروی کرده بودم، ولی سرعتم رو به رشد بود. صبح، من و گِرِگ، به اتفاق پیادهروی کردیم و از شهر سیرا خارج شدیم و به محلی رسیدیم که به مسیر پاسیفیک کرست متصل میشد. سپس دقایقی، پیش از توقف برای خداحافظی، در مسیر راه رفتیم. همانطور که به بوتههای کمارتفاع سبز کناره مسیر اشاره میکردم گفتم: «اسم اینا کمیبیشا هست. یا حداقل چیزی که کتاب راهنما میگه اینه. بیا امیدوار باشیم که حقیقت نداشته باشه.» گِرِگ گفت: «من فکر میکنم درست میگه.» و درست میگفت. از هشت مایل بعد مسیر سه هزار مایل سربالایی بود. آماده بودم، درون هیولا برای یک هفته پیشِ رو پر از غذا بود. او گفت: «موفق باشی.» چشمهای قهوهایاش با من تلاقی کرد. او را محکم به آغوش کشیدم. تو هم موفق باشی. به محض اینکه برگشت تا برود، گفت: «ادامه بده شِرِل.» فریاد زدم: «تو هم همینطور.» انگار او هم امکان داشت که ادامه ندهد. در ظرف ده دقیقه از دید خارج شد. از برگشتن به مسیر هیجانزده بودم، در چهارصد و پنجاه مایلی جایی که پیشتر بودم قرار داشتم. قلههای برفی و صخرههای بلندِ ارتفاعات سیرا دیگر دیده نمیشدند، ولی مسیر برایم همانگونه بود. در بسیاری از جهات همانگونه بود: کوههای بیپایان و منظره بیابانی، باریکه دو فوتی مسیر که در آن پیادهروی میکردم برایم آشناترین چیز بود، چشمهایم همیشه به آن بود تا ریشهها و شاخهها را ببینم، سنگها و مارها را. گاهی اوقات مسیر ریگی بود، دیگر وقتها گِلی یا سنگی یا پُر از شاخههای درختهای کاج. مسیر گاهی تیره یا قهوهای یا سبز یا همچون تافی، طلاییرنگ میشد، ولی بههرحال مسیر پاسیفیک کِرِست بود. خانه اصلی.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...