جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: فروشنده

سینما-اقتباس: فروشنده فروشنده فیلمی است به کارگردانی اصغر فرهادی و محصول سال ۱۳۹۵ سینمای ایران. در این فیلم، بازیگرانی چون شهاب حسینی، ترانه علیدوستی، بابک کریمی، مینا ساداتی، مهدی کوشکی، فرید سجادی حسینی و احترام برومند به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فروشنده که در ابتدا «برسد به دست آهو» نام داشت و در اواسط پروژه فیلمبرداری به فروشنده تغییر نام داد، توانست جوایز ارزشمندی همچون جایزه بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد برای شهاب حسینی از جشنواره فیلم کن و همچنین جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان اسکار را برای سازندگانش به ارمغان آورد. فیلم فروشنده از نمایشنامه درخشان آرتور میلر، با عنوان مرگ فروشنده، اقتباس شده است. در مرگ فروشنده، ویلی لومان که سال‌ها بازاریاب یک شرکت بوده و به قول خودش توانسته مشتری‌های گوناگونی را از نقاط مختلف جذب کند، حالا که به سن بازنشستگی رسیده در همه چیز مانده و از پس زندگی بر نمی‌آید. ویلی بر اثر فشارهای گوناگون که از هر سو به او وارد می‌شود دچار فروپاشی ذهنی شده و بسیاری از اوقات در توهم بسر می‌برد، اما این همه‌ی زندگی ویلی لومان نیست و زندگی او ابعاد و دریچه‌های گوناگون دیگری نیز دارد. مرگ فروشنده که وقایعش در دوران رکود اقتصادی امریکا می‌گذرد، شاید بیش از هر چیز، هجویه‌ای است بر رؤیای امریکایی و چشم‌اندازهای آن.

قسمتی از کتاب مرگ فروشنده، منبع اقتباسی فیلم:

لیندا: (از صدا متوجه می‌شود که ویلی بیرون اتاق‌خواب است، با کمی نگرانی صدا می‌کند.) ویلی! ویلی: چیزی نیست. من برگشتم. لیندا: چرا؟ چی شده؟ (مکث مختصر) اتفاقی افتاده، ویلی؟ ویلی: نه اتفاقی نیفتاده. لیندا: تصادف که نکردی، هان؟ ویلی (با عصبانیتی سرسری) گفتم اتفاقی نیفتاده. نشنیدی چی گفتم؟ لیندا: حالت خوبه؟ ویلی: از خستگی دارم می‌میرم. (صدای فلوت کم‌کم از میان رفته. روی تخت کنار زن می‌نشیند، کمی کرخت.) لیندا: (بسیار مواظب و با ملاحظه) تمام روز کجا بودی؟ وضعت خیلی خرابه. ویلی: رفتم تا یه کم اون‌ورتر یانکرز. نگه داشتم یه فنجون قهوه بخورم. شاید از قهوه بود. لیندا: چی؟ ویلی (مکث، سپس) یه دفعه دیدم دیگه نمی‌تونم رانندگی کنم. ماشین سر خود کشید رفت شونه‌کش جاده، می‌فهمی؟ لیندا: (از سر دلداری) اوه. احتمالاً دوباره مال فرمونشه. به نظر من آنجلو از استاد بیکر سر در نمی‌آره. ویلی: نه بابا. اشکال از منه. از من. یه دفعه دیدم دارم شصت مایل در ساعت می‌رم و پنج دقیقه‌ی آخر رو اصلاً یادم نیست چه‌جوری گذشت. انگار نمی‌تونم حواسم رو متمرکز کنم بهش. لیندا: شاید مال عینکته. آخرش نرفتی یه عینک جدید بگیری. ویلی: نه، همه‌چی رو می‌بینم. برگشتنه ساعتی ده مایل اومدم. از یانکرز تا اینجا نزدیک چهار ساعت طول کشید.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.