جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما اقتباس: سریال مرد هزار چهره

سینما اقتباس: سریال مرد هزار چهره مرد هزار چهره سریالی تلویزیونی است به کارگردانی مهران مدیری و محصول سال ۱۳۸۷. در این سریال بازیگرانی چون علیرضا خمسه، پژمان بازغی، سیامک انصاری، اکرم محمدی، بهاره رهنما، سروش صحت و خود مهران مدیری به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. این سریال نیز مانند سایر آثار مدیری در ژانر کمدی و برای تلویزیون ساخته شده است. عنوان مرد هزار چهره، اشاره به شخصیت اصلی این مجموعه، با نام مسعود شست‌چی، دارد. مرد بداقبالی که به‌شکل مدام در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرد و با فرد دیگری اشتباه گرفته می‌شود. مرد هزار چهره اقتباس آزادی است از رمان پخمه، نوشته عزیز نسین، نویسندۀ بزرگ ترکیه‌ای. پخمه یکی از درخشان‌ترین آثار این نویسنده است که در پرونده ادبی‌اش، نقشی برجسته و ویژه دارد. نسین در آثارش به زندگی افراد گوناگون اجتماع سرک می‌کشد. قهرمانان او مردم عادی جامعه‌اند، از کارگرها و راننده‌های تاکسی گرفته تا زن‌های خانه‌دار و کارمندهای بخش دولتی. ویژگی اصلی آثار او ساده‌نویسی است. موقعیت‌های طنازانه آثار او از خلال همین سادگی سر بر می‌کشد و خواننده را با شخصیت‌ها و موقعیت‌ها درگیر می‌کند.

قسمتی از رمان پخمه نوشته عزیز نسین، منبع اقتباسی سریال مرد هزار چهره:

اصرار نداشته باشید بدانید چرا سروکار من به زندان افتاد، هرچه بود دست و بالم بند شد و تا آمدم به خودم بجنبم، مرا از پله‌ها پایین فرستادند و از مخلص با همه اهن و تولپ و اسم و رسم عکسبرداری و انگشت‌نگاری کردند و بعد هم مثل ظرف آشغال که خانم‌ها از لای در به دست رفتگر می‌دهند، بنده را هم تحویل بند دادند. نمی‌دانم شما هم این منظره را دیده‌اید؛ سابقاً بچه‌های شیطان و بازیگوش، گربه‌ای را توی یک کیسه می‌انداختند و مدتی دور سرشان توی هوا چرخ می‌دادند و بعد گربه را از کیسه بیرون می‌آوردند و موشی جلوی او می‌انداختند. گربه بیچاره چنان گیج و منگ بود که تا مدتی حتی موش را نمی‌دید و به او توجه نمی کرد. آن روز، هنگامی که من وارد کریدور زندان شدم این حالت عیناً در وجودم پیدا شد. به‌قدری ناراحت و گیج بودم که حتی حرف‌های دو سه نفری را که اطرافم جمع شده بودند و به من دلداری می‌دادند، نمی‌شنیدم. اما از آنجایی که انسان در برابر حوادث، نرمش زیادی دارد و در مقابل پیشامدها خیلی زود تسلیم می‌شود، من هم زودتر از آنچه فکر می‌کردم حالم تغییر کرد. به‌خصوص حادثه‌ای که پیش آمد بیشتر به این تغییر حالتم کمک کرد. توی شش و بش غم و غصه بودم مثل بچه‌های یتیم زانوهایم را بغل کرده و ماتم گرفته بودم که سر و صدایی در کریدور‌ها بلند شد و عده زیادی از زندانی‌ها به طرف در خروجی راه افتادند. بعضی‌ها با خنده و شوخی و عده‌ای با سروصدا چیزهایی می‌گفتند که از میان همه آن‌ها من کلمه پخمه را می‌فهمیدم. معلوم شد زندانی تازه‌ای را دارند می‌آورند که با اکثر بچه‌ها آشناست. هر کسی یک چیزی می‌گفت: -بچه ها پخمه را آوردند. -اوه! سر و لباسش رو ببین! -چه آدم شده! - هنوز رختخوابش جمع نشده برگشت! - اینو میگن آدم حسابی! - آقای مهندس قلابی را نیگا کنین! غم و غصه خودم یادم رفت، مثل سایرین جلوی در رفتم و منتظر شدم تا این پخمه را که این همه بچه‌ها برایش ابراز احساسات می کردند بهتر ببینم . سلیمان با صدای دورگه‌اش گفت: - ببینید این دفعه چه کار کرده! مراد خرس خفه‌کن از پشت سر جواب داد: -یا فرمانده شده! یا خودش رو به جای استاندارها قالب زده. پخمه هنوز کارهاش تمام نشده بود و بابا ذکریا داشت جیب‌هاش را بازرسی می‌کرد. در ضمن با لحن هشداری گفت: - پدرسوخته هنوز نرفته برگشتی؟ پخمه با ژست مخصوصی، خنده بلندی کرد: - راستش نتونستم دوری شما را تحمل کنم!!!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.