عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
سینما-اقتباس: سانشوی مباشر
«سانشوی مباشر» محصول سال ۱۹۵۴ سینمای ژاپن فیلمی است به کارگردانی کنجی میزوگوچی که اقتباسی است از یکی از داستانهای اوگائی موری. «سانشوی مباشر» بیش از هر زمان دیگری با روزگار ما همخوانی دارد. مادری که برای پیوستن به شوهر تبعیدیاش پا در راه مسافرتی خطرناک گذاشته و بهزور از فرزندانش جدا میشود؛ دولتی بیرحم در فروپاشی خانوادهاش دست دارد؛ مقامات دولت فدرال درام مرکزی فیلم را هر روزه در مرزهای جنوبی امریکا بازآفرینی میکنند. اینجا نوعی آیرونی تاریخی نهفته است.
وقتی میزوگوچی «سانشوی مباشر» را در سال ۱۹۵۴ ساخت، داستانش را به دوران باستان و دور از اصلاحات دمکراتیکی برد که ژاپن تحت اشغال امریکا بهتازگی از سر گذرانده بود. این واقعیت که سنگدلی خود را تکرار میکند جای تعجب ندارد. مایهی حیرت ما این است که عامل جداسازی خانوادهها ملتی است که به جهان پساجنگ درس حقوق بشر میداد.
میزوگوچی آوارگیهای جنگ جهانی دوم را برای مخاطبان ژاپنی که درست یا غلط، خود را قربانی میلیتاریسم میدانستند به تمثیل درمیآورد. در آن زمان، تقریباً نمیشد خانوادهای را یافت که هیچ آسیبی از جنگ ندیده باشد. پدران، پسران و برادران مرده یا مفقود شده بودند و غالب آنها که بازگشته بودند احساساتشان را برای همیشه از دست داده بودند. تماشاگران پساجنگیِ «سانشوی مباشر» برای همذاتپنداری با خانوادهای از زمانهای دور، که همچون خودشان زیر فشار رژیمی فاسد از هم میپاشید، مشکل چندانی نداشتند. تمثیل عمیقتری هم در میان بود. زنانی که مأموران نظامی در اراضی تحت اشغال ژاپن آنها را به بردگی جنسی واداشته بودند تفاوت قابل ذکری با شخصیت تاماکی نداشتند که کینویوتاناکا، محبوبترین بازیگر زن ژاپن در آن روزگار، نقشش را بازی میکرد.
گرچه این مسئله در مطبوعات پساجنگ انعکاس چندانی نداشت، اما برای حاضران در خطوط مقدم جنگ رازی سرگشاده و شرمآور بود. سلسله تنشها در روابط توکیو و سئول حاصل دههها کشمکش بر سر تعیین غرامت برای کارگران اجباری است. خیزش نئوناسیونالیسم در این دو کشور، دستیابی به هر راهحلی را در آیندهی نزدیک ناممکن ساخته است.
میزوگوچی اشتباهات نظامیان ژاپنی را تقبیح میکند، اما مفهوم حقوق بشر را نیز نام دیگری برای ارزش بودایی شفقت میداند. فیلم تأکید میکند که شفقت نه احساس سادهی مهربانی یا همدلی بلکه انگیزهای فعال برای تسکین رنج غریبگان بدون توجه به منفعت شخصی و قبول مخاطرات آن است؛ احساسی که در مجموعهای از فیلمهای امریکایی و ژاپنی مربوط به جنگ جهانی دوم یا عواقب آن تبلور مییابد. یکی از اولین نمونههای آن، کازابلانکا (مایکل کرتیس، ۱۹۴۲)، مردانگی شفقتآمیز را با چهرهی شمایلی ریک قلدر تعریف میکند. پروتاگونیست فهرست شیندلر (۱۹۹۳، استیون اسپیلبرگ) هم پیش از آنکه همه چیزش را فدای جان یهودیان کند، در لهستان تحت اشغال نازیها مرد متنفذ و تأثیرگذاری به شمار میآمد.
سه اثر پساجنگ کوروساوا (هفت سامورایی، زیستن و بالادست و پاییندست) بر پیامدهای انتخاب شفقت برای مردانی با جایگاه برتر تمرکز دارد. مثل «سانشوی مباشر»، قهرمان در این داستانها مهمترین چیزش را در زندگی از دست میدهد: زنی که دوست میدارد، پول، خانواده، هویت، موقعیت یا زندگی. مارتا نوسبامِ فیلسوف میگوید: شفقت امری است مناقشهبرانگیز و همچنان که از اعمال قهرمانان فوق برمیآید، از سر بیدلی نیست.
در «دلهدزدها» (۲۰۱۸)، شاهکار هیروکازو کورهئدا و برندهی نخل طلای جشنوارهی کن، میراث میزوگوچی به اوج خود میرسد. عنوان فرانسوی فیلم ماجرای خانوادگی است و پرسشهای دوگانهای را پیش میکشد که میزوگوچی بیش از شصت سال پیش آنها را مطرح کرد: خانواده چیست؟ و با احساس شفقت نسبت به افراد خارج از آن تضعیف میشود یا تقویت؟ هیچکدام از کارگردانان پاسخی ندادهاند، اما هر دو هراسهایی را با ما به اشتراک گذاشتهاند که در مواجهه با آخرین اخبار خشونت در مرزهامان تجربهشان میکنیم. گویا این فیلمها میخواهند بگویند خانواده ریزبوم ملت است و بدون حکومت مبتنی بر اخلاقیات شفقتآمیز تهدید نه در بیرون بلکه در درون ماست.