جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: بلندی‌های بادگیر (۲۰۱۱)

سینما-اقتباس: بلندی‌های بادگیر (۲۰۱۱) بلندی‌های بادگیر فیلمی است به کارگردانی آندریا آرنولد و محصول سال ۲۰۱۱ سینمای انگلستان. در این فیلم بازیگرانی همچون کایا اسکودلاریو، اولیور میلبرن، آمی رن، نیکلا برلی و پل مورفی به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فیلمبرداری این فیلم ۱۲۹ دقیقه‌ای را نیز رابی ریان انجام داده است. فیلم از رمانِ بلندی‌های بادگیر، نوشته امیلی برونته، اقتباس شده است. بلندی‌های بادگیر روایت عشق است و انتقام، با شخصیت‌هایی که آمیزه‌ی لطافت و خشونت‌اند، مهر و کین، امید و بیم و... در مکانی که آن هم آمیزه‌ای است از گرما و سرما، روشنایی و تاریکی، تابستان طراوت‌بخش و زمستان اندوه‌بار. آیا خفته‌های این خاکِ آرام، خواب‌زده‌هایی بی‌قرارند؟ امیلی برونته نویسنده‌ی رئالیستی است که بلندی‌های بادگیر را به زبان ساده‌ی روزگار خود نوشته است، اما رگه‌های رمانتیسم و سنت داستان‌نویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است، به‌طوری که بعضی نقادان، این اثر را گوتیک هم خوانده‌اند. به‌هر‌حال، این رمان درباره‌ی عشقی است قدرتمندتر از مرگ و شور و سودایی خارق‌العاده، بی‌همتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبه‌اش نمی‌کاهد. بلندی‌های بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغه‌ای آرام که شارلوت برونته درباره‌اش گفته است: «نیرومندتر از مردان، ساده‌تر از کودکان، بی‌همتا در میان همتایان.» عنوان اصلی کتاب وادِرینگ هایتس است به همین معنای بلندی‌های بادگیر، اما واقعیت این است که وادرینگ هایتس نام مکانی است که داستان در آن روی می‌دهد و البته مشخصات جغرافیایی‌اش طوری است که در بلندی واقع شده است و بادگیر هم هست.

قسمتی از کتاب بلندی‌های بادگیر، منبع اقتباسی فیلم:

چه شروع جذابی برای زندگی آدم گوشه‌گیر! چهار هفته عذاب و این دنده به آن دنده شدن و ناخوشی! امان از این بادهای سرد و این آسمان عبوس شمال، راه‌های صعب‌العبور و دکترهای بدقول روستایی! و امان از ندیدن قیافه‌ی آدمیزاد! و بدتر از همه، این اشاره‌ی وحشتناک کِنِت که تا قبل از بهار بی‌خود فکر نکنم که می‌توانم از خانه بروم بیرون! آقای هیتکلیف به من افتخار داد و همین الان از من عیادت کرد. هفت هشت روز پیش هم یک قطعه سیاه‌خروس برایم فرستاده بود که آخرین شکار فصل بود. پست‌فطرت! در این بیماری من اصلاً بی‌تقصیر نیست. خیلی دلم می‌خواست این موضوع را به رویش بیاورم؛ اما حیف که نمی‌شد! مگر می‌شد بزنم توی ذوق کسی که قدم رنجه کرده بود و آمده بود یکی دو ساعتی کنار تختخوابم نشسته بود و از چیزهایی غیر از قرص و شربت و تب‌خال و حکیم‌باشی با من حرف زده بود. الان فرجه‌ای پیش آمده که می‌توانم نفس راحت بکشم. حالم طوری نیست که کتاب بخوانم، اما دلم یک چیز جالب می‌خواهد. خب، چرا خانم دین را صدا نزنم تا بیاید بقیه‌ی قصه را تعریف کند؟ تا این جایی که تعریف کرده، اصل قضایا را به یاد دارم. بله، به یاد دارم که قهرمان مرد داستان فرار کرده بود و تا سه سال بعد هم از او خبری نشده بود. قهرمان زن هم شوهر کرده بود. الان زنگ می‌زنم. خانم دین وقتی ببیند که من سر حال گپ می‌زنم حسابی خوشحال می‌شود. خانم دین آمد.گفت: «آقا، بیست دقیقه مانده تا داروی‌تان را بخورید.» گفتم: «ول کنید! دارو را ول کنید! من دلم می‌خواهد که...» «دکتر گفته که دیگر لازم نیست گَرد استفاده کنید!»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.