عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
سینما-اقتباس: ارنست و سلستین
ارنست و سلستین یک فیلم پویانمایی کمدی_درام و محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی استفان اوبیه، وینسنت پاتار و بنجامین رنر است. این فیلم برای نمایش در بخش دو هفتهی کارگردانان در جشنوارهی کن ۲۰۱۲، بهعنوان بخشی از برنامهی TIFF Kids در جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو و در ۲۰۱۳ برای نمایش در جشنواره بینالمللی هنگکنگ انتخاب شد.
این فیلم در هشتاد و ششمین دوره جوایز اسکار نامزد بهترین انیمیشن بلند شد، اما این جایزه را به «یخزده» دیزنی باخت. منتقدان از ارنست و سلستین تحسین کردند. متاکریتیک براساس رأی ۲۲ منتقد، امتیاز ۸۶ را به این فیلم اختصاص داد که نشاندهندهی تحسین جهانی است. این فیلمِ شیرین و از نظر بصری جذاب، لذتهای قدیمی را برای دوستداران انیمیشن در تمام سنین ارائه میدهد.
اندرو چان، از حلقهی منتقدان فیلم استرالیا، مینویسد: «یک داستان انسانی از اتحاد دو عامل غیرمتحد: یک موش و یک خرس.»
کنی نوشت: «ارنست و سلستین دلپذیرترین فیلمی است که احتمالاً در طول سال خواهید دید. هر فریمی مملو از گرمای شومینهای است که، حداقل برای من، طلسمی را به همراه داشت که رها نشد.»
سلستین: «سلام به همگی! من سلستین هستم. یک موشِ کوچولو! ما را موشکوچولو صدا میزنند. هیچ توجه کردهاید که چرا همیشه به ما میگویند موشکوچولو؟ بله، فقط وقتی که از ما نمیترسند؛ اما وقتی از ما میترسند ما را با انگشت نشان میدهند و فریاد میکشند: یه موش! یه موش! و جوری داد میزنند که انگار در حمامشان خرس دیدهاند. تازه اگر خیلی شجاع باشند با جارو دنبالمان میافتند؛ اگر هم بترسند که میپرند روی صندلی و هی داد میزنند: موش! موش!
اما وقتی نمیترسند، یعنی وقتی ما را نمیبینند، همیشه میگویند موشکوچولو. مخصوصاً وقتی که میخواهند قصه تعریف کنند: یه روز یه موش کوچولویی بود. خب، این احمقانه است، چون موشها هم مثل تمام موجودات عالم جثههای کوچولو، متوسط و بزرگ دارند؛ ما موشها وقتی به دنیا میآییم خیلی کوچولو هستیم، اما بعد رشد میکنیم و بزرگ میشویم و خب شاید خیلی زنده بمانیم، تا جایی که فقط یک دندان برای ما باقی میماند و بیماری رماتیسم همهی بدنمان را میگیرد. خب، من سلستین هستم، یک موش مثل بقیهی موشهای دنیا.»
ارنست: «من ارنست هستم. من یک خرسم. به ما میگویند یه خرس گنده. دقت کردهاید که همیشه ما را اینطوری صدا میزنند؟ وقتی که از ما میترسند، مثلاً اگر یکی از ما را در جنگل ببینند با انگشت نشانمان میدهند و داد میزنند: یه خرس! یه خرس! بعد آنقدر بلند جیغ میکشند که انگار یک لشکر موش را در آشپزخانهشان دیدهاند، بعد هم پا به فرار میگذارند.»
سلستین با قلبی سنگینتر از یک کولهپشتی پر از شن، راهی دنیای خرسها شد. او کف پیادهرو، روبهروی مدرسهی بچهخرسها نشست، خیلی احساس تنهایی و بیچارگی میکرد! با خودش گفت: «پنجاه و دو دندان! هیچوقت نمیتوانم این تعداد دندا رو جمع کنم! دیگه هرگز نمیتونم اون پایین به خونهم برگردم.» دوباره با خودش گفت: «تا آخر عمرم محکومم که اینجا زندگی کنم! ولی برای یه موش ممکن نیست! در دنیای بالادست اگه یه خرس یه موش رو ببینه عصبی میشه، همهی خرسها هم از صبح تا شب میخوان من رو بگیرن، من هم که تا آخر عمرم نمیتونم اینجا پنهون بمونم! از اون گذشته، اینجا که خونهی من نیست!» سلستین این حرفها را به خودش میزد. درحالیکه کف پیادهرو نشسته بود و پشتِ سطل زباله پنهان شده بود. کمی میترسید! و کمی هم دلش میخواست گریه کند! و بهشدت هم احساس تنهایی میکرد! او طوری احساس تنهایی میکرد که انگار تنها موش عالم شده است.
ناگهان صدای زنگ تفریح مدرسه را شنید. انگار که مدرسه منفجر شده باشد. همهی بچهخرسها با هم از مدرسه بیرون میآمدند و به سمت ویترین مغازهی ژرژ، سرزمین شیرینی هجوم میآوردند.
-آقای ژرژ، یه آبنبات چوبی!
-آقای ژرژ یه کیک خامهای!
-آقای ژرژ، سه کیلو شکلات کارامل!
-نه، اول من! اول من! یه عالمه نون شکری میخوام!
و ژرژ با خنده جواب میدهد: «بچهخرسهای شکمو، این جوری با هم نه! یکییکی، به همهتون میرسم، من هر چیزی که میخواین دارم! خب، خرسک کوچولو، تو چی دوست داری؟»
و طوری مشغول کار میشد که انگار صد تا دست دارد.
خرید کتاب داستان دوستی ارنست و سلستین