جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سوفیا پتروونا/ جامعهی آلوده با دروغ همچون ارتشی مسموم با گازهای سمی
سوفیا پتروونا اثر خواندنی لیدیا چوکوفسکایا با ترجمه خشایار دیهیمی، در قطع جیبی و به همت نشر ماهی به چاپ رسیده است. داستانی که در زمستان ۱۹۳۹-۱۹۴۰ نوشته شده است. چوکوفسکایا در توصیف این رمان میگوید: در این داستان کوشیده بودم وقایعی را که آن زمان تازه در روسیه رخ داده بود و اتفاقاتی را که برای دوستانم و خودم افتاده بود ثبت و ضبط کنم. نمیتوانستم دربارهشان ننویسم، گرچه امیدی هم به چاپ شدنش نداشتم. حتی امید نداشتم آن دفترچهی مشق مدرسه، که داستان را در آن پاکنویس کرده بودم از گزند نابودی در امان بماند. نگه داشتنش در کشو میزم کار خطرناکی بود، اما دلم راضی نمیشد بسوزانمش. از دید من، این نوشته فقط یک داستان نبود، بلکه بیش از آن یک مدرک بود و از میانبردنش کاری شرمآور. جنگ فرا رسید. لنینگراد محاصره و بعد هم آزاد شد. کسانی که دفترچهی مشق را به آنها سپرده بودم درگذشتند، اما خود کتاب بر جای ماند. من یک ماه پیش از شروع جنگ، زادگاهم لنینگراد را ترک کردم و سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ را دور از شهرم گذراندم. تازه بعد از جنگ بود که دفترچهی مشقم، بعد از این همه جدایی، معجزهآسا به دستم رسید. جنگ تمام شد، استالین مُرد و من روز به روز بیشتر به این فکر میکردم که آن امیدی که روزی برایم محال مینمود-یعنی چاپ داستانم- شاید اکنون دست یافتنی شود. من در رمان کوتاهم سعی کردهام نشان دهم جامعه چگونه آلوده به دروغ و مسموم شده بود، درست به همان اندازه که میتوان یک ارتش را با گازهای سمی مسموم کرد. من زن قهرمان داستانم را نه یک خواهر قرار دادم، نه همسر، نه معشوقه، و نه یک دوست، بلکه او را نماد دلسپردگی انسان قرار دادم-یک مادر... فقط یک دادگاه است که دوست دارم رمانم را به پیشگاهش عرضه کنم: دادگاه هموطنانم... مخصوصا پیرها، آنهایی که همان چیزهایی را زیستند که بر سر من و آن زنی آمد که انتخابش کردم تا قهرمان رمانم باشد-سوفیا پتروونا، یکی از هزارانی که دور و برم میدیدم.طرح جلد اصلی کتاب سوفیا پتروونا
در بخشی از کتاب سوفیا پتروونا میخوانیم:
یک روز، موقع برگشتن از سرکار، با هم رفتند سینما. بعد از آن، رفتن به سینما شد تفریح محبوبشان. هر دوشان عاشق فیلمهایی دربارهی خلبانها و گاردهای مرزی بودند. خلبانها، با آن دندانهای سفید و عملیات محیرالعقولشان، سوفیا پتروونا را یاد کولیا میانداختند. او ترانههای تازهای را هم که از پردهی سینما پخش میشد دوست داشت، مخصوصا ترانهی "ممنونتم، عزیز دلم!" و "وقتی وطن طلب کند، قهرمان میشوم". از تعبیر "سرزمین مادری" خوشش میآمد. این عبارت، که با حروف بزرگ نوشته میشد، به او احساس گرم غرور آمیزی میداد. وقتی بهترین خلبان یا شجاعترین گارد مرزی با گلولهی دشمن از پا درمیآمد، سوفیا پتروونا دست ناتاشا را محکم میگرفت، درست همانطور که زمانی در جوانی دست فیودور ایوانوویچ را موقع تماشای صحنهای گرفته بود که در آن ستارهی فیلم، ورا خالودنایا، ناگهان هفت تیر کوچک زنانهاش را از لای دستپوش خز بزرگش بیرون میکشید، آن را آهسته بالا میآورد و به سمت پیشانی مرد شرور فیلم نشانه میگرفت... سوفیا پتروونا در ۱۸۴ صفحهی جیبی با جلد نرم و قیمت ۱۵ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است. واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...