عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ساختن زندگیای که ارزش زیستن دارد/ تاریخچهی یک بیماری روانی و روند درمان آن
کتاب «ساختن زندگیای که ارزش زیستن دارد»، نوشتهی مارشا لینهان، به همت نشر بینش نو به چاپ رسیده است. مارشا لینهان مبدع یکی از مطرحترین درمانهای روانشناختی برای اختلال شخصیت مرزی است. اختلالی که غالباً از نظر رواندرمانگران و خودِ بیماران به لحاظ درمانی دشوار قلمداد میشود و این بیماری جزء وخیمترین اختلالات انگاشتهشده و رنج قابلتوجهی را به زندگی بیمار و اطرافیان وی تحمیل میکند. مارشا لینهان در اوایل جوانی به علائم این اختلال مبتلا و حدود دو سال و یک ماه در یکی از بیمارستانهای اعصاب و روان بستری بوده است. او غالب این اوقات را در اتاق انفرادی سپری کرده و اقدامات جدی در راستای آسیب به خود، مانند خودسوزی و خودزنی، داشته است.
وی در یکی از روزهای تلخ و غمانگیز دوران بستری بودنش با تکیه بر تنها روزنهی ناچیز امیدی که در جانش باقی مانده بود تصمیم میگیرد خودش را از این وضعیت فلاکتبار (یا به تعبیر خودش قعر جهنم) نجات دهد. همین اتفاق هم میافتد، وی نهتنها خودش را، که با ابداع درمان نوآورانهاش هزاران بیمار مبتلا به اختلال شخصیت مرزی را از قعر جهنم نجات داده است.
زندگی آغشته به درد است، امیدواری کلید عبور از دردهای اجتنابناپذیر زندگی است. امیدواری با ایجاد انگیزه به تلاش ما جهت داده و مانع از این میشود که در تاریکترین روزهای زندگیمان دچار رکود گشته و از حرکت و تلاش باز بایستیم.
با مطالعهی این کتاب متوجه میشویم آنچه باعث دوام اختلالات روانی میشود نه خود علائم که ناامیدی از بهبودی است. امید به تغییر، امید به بهبودی و امید به ارزنده زیستن نجاتبخش زندگیِ حتی بدحالترین بیماران روانی است.
داستان زندگی مارشا لینهان روایت نیرویِ امید و پشتکار است. داستان ارادهی آزاد انسان برای رهایی از بندهای زندگی است، فقط کافی است بخواهیم امیدوار بمانیم و از حرکت نایستیم. اگر مارشا لینهانِ بستری در یکی از بدترین بخشهای بیمارستان اعصاب و روان توانسته با تکیه بر امید و اراده تبدیل به یکی از زنان تأثیرگذار و مطرح جهان شود، پس همهی ما میتوانیم.
روایت زندگی مارشا لینهان به ما میآموزد که فارغ از هر گذشتهای که داریم، فارغ از هر میزان درد و رنجی که متحمل شدهایم، هیچوقت دیر نیست و میتوانیم همزمان با سوگواری برای گذشتهی تلخ و دردناکمان از آن عبور کرده و با آن خداحافظی کنیم، تا از دل آن کودک رنجدیده بزرگسالی توانمند و امیدوار متولد شود. جای زخمهای ناشی از خودسوزی مارشا لینهان هنوز هست اما کهنه شده و مانعی بر سر راه رشد او قرار نمیدهد. آثار زخمهای گذشته همیشه بر روح ما نقش بستهاند اما بهمرور زمان کهنه میشوند، فقط کافی است آنها را ببینیم، بپذیریم و درعینحال با وجود آنها امیدمان را به آینده از دست ندهیم. اگر شروع روایت زندگیمان در ارادهی ما و به خواست خودمان نبوده است، اما آینده از آنِ ماست و این ما هستیم که روایتگر داستان حال و آینده زندگیمان خواهیم بود.
آنجلا داکورت در مورد این اثر مینویسد: «زندگینامهای هوشمندانه نوشتهی یکی از برجستهترین پیشروهای تاریخِ رواندرمانی. مارشا لینهان از هیچچیزی فروگذاری نمیکند و به عهدی که با خود در جوانی بست، مبنی بر اینکه از جهنم فرار و به دیگران کمک کند تا همین کار را بکنند، وفا کرده است. این کتاب برای خوانندگان محتاطش حقیقتی عریان و توصیههایی کارآمد دارد و به هر کسی که برای ساختن زندگیای ارزشمند تقلا میکند، کمک میکند.»
همچنین ایمی بلوم معتقد است: «خواندن این کتاب به معنای درک نحوهی بنا نهادن زندگی در تاریک_روشنایی است. همهچیز در زندگی مارشا لینهان و زندگینامهی فوقالعادهاش نشان از تاریکی دارد: جهنم عدم رضایت از خود و جهنم حمایت ناکافی؛ و با طنز و جزئینگری در توصیف فرایند رشد و تقلایش، و با شجاعتش و دیدگاهش در رابطه با چگونگی ابداع درمان برای همه، حتی ناراضیترینها، ما را به سوی روشنایی میبرد.
قسمتی از کتاب ساختن زندگیای که ارزش زیستن دارد:
اصلاً یادم نیست وقتی در اوایل ژوئن سال ۱۹۶۳ به خانه بازگشتم، چه احساسی داشتم. چون از بازگشتم به خانه هیچچیزی به یاد ندارم، اما خوب به یاد دارم که وقتی متوجه شدتِ ازدسترفتن حافظهام شدم، چقدر پریشاناحوال شدم.
وقتی به خانهمان در تالسا بازگشتم یادم نمیآمد که ظروف نقره، قابلمهها و ماهیتابهها را کجا میگذاشتیم و لیوانهای دمدستی و مجلسی در کدام کابینتها بودند. انگار وارد خانه غریبهها شده بودم. وقتی در آسایشگاه مؤسسهی لیوینگ بستری بودم، بارها تحت شوکدرمانی قرار گرفته بودم و ظاهراً تأثیرات این درمان از آنچه فکر میکردم شدیدتر بود.
میترسیدم از خانه بیرون بروم، چون ممکن بود آشنایی را ببینم و نشناسمش. به جا نیاوردن کسانی که سالها میشناختمشان باعث میشد احساس حقارت کنم. البته تقریباً همهشان برای آنکه ناراحت نشوم میگفتند: من هم اسمها را فراموش میکنم. گاهی با شنیدن این جمله میخواستم از ته دلم فریاد بزنم و بگویم: اما شما اصلاً نمیدانید از دست دادن چنین حجم بزرگی از حافظه چه حسی دارد!
آلین آن دوران را اینگونه توصیف میکند: «مارشا قبل از بستری شدن در آسایشگاه، از طبقات بالای جامعه بود، اما بعد از مرخص شدن از آنجا شبیه گداها شده بود. غذا خوردنش فرق کرده بود، آداب معاشرت را به کل فراموش کرده بود، اصلاً همهچیز را فراموش کرده بود. انگار همه خاطراتش و هویتش را از دست داده بود. میگفت نمیتواند با پولدارها معاشرت کند، از همنشینی با فقرا احساس راحتی و آرامش میکرد. مارشا تبدیل به آدم متفاوتی شده بود. شاید اثر داروها بود. »
بعد از بازگشت به خانه همچنان احساس بدبختی عمیقی داشتم و فقط میخواستم این درد و رنج تمام شود.
ساختن زندگیای که ارزش زیستن دارد را الهام موسویان ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۵۳۶ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۷۵ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
خرید کتاب ساختن زندگیای که ارزش زیستن دارد