جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
زنبوردار حلبی/ جایی در انتهای خط راهآهن
کتاب «زنبوردار حلبی»، نوشتهی کریستی لفتری و برندهی جایزهی ادبی اسپن وردز، به همت انتشارات بدرقه جاویدان به چاپ رسیده است. نویسندهی کتاب میگوید: تابستان ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷، در یکی از مراکز پناهندگی آتن، داوطلبانه مشغول به کار شدم. هر روز بر تعداد آنهایی که در دریا غرق میشدند، افزوده میشد. خانوادههایی که عزیز یا عزیزانی را از دست داده یا ترسیده بودند و اغلب از افغانستان و سوریه میآمدند. زندگی در کنار این افراد که موقعیتهای ناگواری را تجربه کرده بودند، چشمهایم را باز کرد. آدمهایی را دیدم که دلشان میخواست داستانشان را تعریف کنند و با وجود مانع زبانی باز هم میخواستند کسی به حرفهایشان گوش دهد و آنها را ببیند. کودکان خودشان را با کشیدن نقاشی سرگرم میکردند. بادکنک و درختهای میکشیدند که زیرشان هم چادر نصب شده بود و هم جسد وجود داشت. از دیدن آن تصاویر و شنیدن آن داستانها آشفته بودم؛ اما این واقعیت زندگی آنها بود؛ این همان چیزی بود که تجربه کرده بودند. به لندن برگشتم و امیدوار بودم وحشت از آنچه شنیده و دیده بودم از پیش چشمهایم محو شود، اما این اتفاق نیفتاد. هیچکدام را نتوانستم فراموش کنم. اینطور شد که تصمیم گرفتم روایتگر داستان این کودکان و خانوادههایشان باشم. این سؤال را همواره از خود میپرسیدم: دیدن چه معنایی دارد؟ در ادامهی تکرار این سؤال بود که شخصیت عفرا شکل گرفت؛ زنی که مرگ پسرش را دیده و براثر انفجاری که پسرش را کشته بود، بیناییاش را هم از دست داده بود. بعد با مردی روبهرو شدم که قبلاً در سوریه زنبوردار بود و بعد از مهاجرت به بریتانیا برای خودش کندوهایی ساخته و به پناهندهها زنبورداری یاد میداد. زنبورها نمادی از امید، زندگی و آسیبپذیری بودند. قهرمان داستان من، نوری، قبلاً پدری سربلند و یک زنبوردار بود که تلاش میکرد با همسر در هم شکستهاش ارتباط برقرار کند. میان راهروهای پیچ در پیچ غم و اندوه همسرش، به دنبال او میگشت اما همسرش نمیخواست حلب را ترک کند و در اندوهش منجمد شده بود. نوری میدانست که برای زنده ماندن باید از آنجا بروند و فقط حضور عشق بود که به آن دو برای پا گذاشتن در این سفر و حرکت به سوی نجات و شروعی دوباره انگیزه میدهد. «زنبوردار حلبی» اثری داستانی است، با وجود این هر قدمی که در کنار کودکان و خانوادههایشان در یونان برمیداشتم، عفرا و نوری در قلب و ذهن من جان میگرفتند. هدف من از نوشتن این رمان نشان دادن راه و روش برقراری ارتباط با اشخاصی است که از همه بیشتر برایمان ارزش دارند، آن هم وقتی از یک فقدان رنج میبریم. «زنبوردار حلبی» همانقدر که فقدانی عمیق را روایت میکند، داستانی است دربارهی عشق و جستوجوی روشنایی. این رمان دربرگیرندهی هر آن چیزی است که در خیابانها و اردوگاههای آتن دیده، شنیده و احساس کردهام.قسمتی از کتاب زنبوردار حلبی:
لرزان در ساحل. مانند تنهی درختها و شاخ و برگهایی که امواج اب با خود میآورد، ما هم در جزیرۀ نظامی کوچکی در فارماکونیسی به حال خود رها شدیم. همهجایمان خیس بود، از سرما میلرزیدیم و خورشید تازه بالا آمده بود. چهرهی محمد رنگپریده و سرمازده بود، هنوز روسریها دورش پیچیده بودند و نمیدانم چرا دست عفرا را گرفته بود. تا آن لحظه، هنوز با یکدیگر صحبت نکرده بودند؛ حتی یک کلمه هم میانشان رد و بدل نشده بود. در ساحل، پشت به دریا ایستاده بودند و خورشید برای خوشامدگویی به آنها بالا میآمد. یکی از مردها جلیقههای نجات را گرفت و آتش بزرگی با آنها برپا کرد. زبانههای آتش گرممان کرد. همگی دور آن جمع شدیم. محمد که حالا دیگر دست مرا گرفته بود، گفت: «داخل دریا افتادم.» -میدونم. -احساس کردم که کمی مردم. -نزدیک بود. -اما من احساس کردم که کمی مردم. -منظورت چیه؟ -مامانم رو دیدم. زیر آب دستم رو گرفته بود و من رو میکشید و میکشید، میگفت نباید بخوابی، چون اگه خوابم میبرد برای همیشه میخوابیدم و نمیتونستم دیگه بیدار بشم و بازی کنم. برای همین تصور میکنم برای چند لحظه مردم و مامانم گفت که نخواب، نمیر. زنبوردار حلبی را نازنین حاجیزاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۴۳ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۰۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...