جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
روزی روزگاری در سینما/ با خاطرات سینماهای قدیم تهران
کتاب «روزی روزگاری در سینما»، شامل خاطرات پرویز نوری از سینماهای قدیم تهران و حالوهوای فیلمبینی در آنها، به همت نشر روزنهکار به چاپ رسیده است. ثبت و ضبط این همه رؤیا و فانتزی و تصاویر و قصه و عاشقانگی و هیجان در یک حافظۀ تاریخی، خودش گنجینهای است که شناسنامه و هویت یک نسل قدیمی ریشهدار را نشان میدهد. در دورانی که به سر میبریم، فرهنگ و مناسبات فردی و اجتماعی و تعریف دگرگونشدهای که رسانه پیدا کرده است، اصلاً چنین فرصت و اجازهای را به نسلهای کنونی برای اینگونه خاطرهنگاریها و ارتباط حسی و عاطفی و در عین حال فرهنگی با مدیوم سینما نمیدهد. این واقعیت را هم باید پذیرفت که دیگر چنین خوراک نمایشی متنوع و پرجذبه و خاطرهسازی در اختیار نسلهای این دوران نیست. روی همین اصل، با چهرههای سنگی و آدمهای رباتگونهای روبهرو هستیم که اساساً نسبتی با «پرده نقرهای»، لذت، شور و شیدایی و به وجد آمدن، عشق و نوستالژی ندارند. این واقعنگری تلخاندیشانه و حسرتخواری برای یک دوران سپری شدهی اصیل و هویتمند و شأن و منزلت قائل شدن برای زائران مؤمن و سبکبالی که سوار بر اسب خیال چهار نعل میتاختند تا میهمان و چلهنشین دیار رؤیاها شود را به حساب یک گذشتهبازی صرف از سوی آدمی قدیمی نباید گذاشت. این مرثیهسرایی تأکیدی است صادقانه بر هویت گمنام یک نسل دلسپرده و صاحب عقیده در پیشگاه تاریخ؛ نسلی که حریم خانواده و حلقهى رفاقت برایش مقدس بود و سینما به این تقدس معنایی دیگر داد و زمینهساز یک همسرایی عمومی و اجتماعی شد. پرویز نوری با بیش از ۶۰ سال سابقهی فعالیت بیوقفه مطبوعاتی در حوزهی سینما و فرهنگ و هنر، یکی از همان زائران خلوتنشینی است که عمرش را با سینما گذرانیده و سرمایهی به جا مانده از این محشور شدن عاشقانه همین مرور ذهنی و بست نشستن مداوم در «معبد رؤیاها»ست. روی همین اصل، انعکاس این همه فیلم و بازیگر و قصه و رؤیا و فانتزی در یاد و خاطره و حافظهی یک عاشق قدیمی سینما، الگو و شمایلی تکرارنشدنی به یک نسل و دورانی که برای خودش اصول و متر و معیاری داشت میدهد. اگر بپذیریم که سینما در اوج عاشقانگیاش یک مکان مقدس با آیینها و مناسک خاص خودش است، در آن صورت میتوان تجلی عینی رابطه بین یک بینندهی شیفته و اثری که از آپارات روی پرده میافتد را همچون عاشق و معشوقی دل سپرده به هم دید. پرویز نوری با این ذهنیت سیال در ۸۲ سالگی، همچون کودک و نوجوانی گریزپاست که هنوز لبریز از شور و نشاط و سرخوشی است. این همه دریچههای رنگارنگ و این همه تقابل خیر و شر و نظارهگر بودنِ آشنایی و اُنس و اُلفت و نقطهی وصل و... اندوه پنهان برای عشقهای نافرجام و به گِل نشسته، بینندهی محرم میخواهد که رسم عاشقی را خوب به جا آورد و زائران همنفس با خود را در کشف و شهودش شریک کند. پرسهزنیها و فلاشبکهای ذهنی پرویز نوری در سینماهایی که در گذر زمان اغلبشان متروک و درِشان تخته شده، روایت بیتکلف و حدیث نفس نسلی است که با نگاه کنجکاو و پرنیازش بر «پرده نقردای» به مفهومی متفاوت از شیفتگی و عشقورزی رسید. پرویز نوری با این بازنگری نوستالژیک، سوگنامهی یک دوران را رقم میزند و به حافظهی تاریخیِ نسلی شهادت میدهد که بغض فروخوردهاش را معصومانه در این تاریکیهای نورانی به نمایش گذاشته است.قسمتی از کتاب روزی روزگاری در سینما:
سینما رکس؛ معبد رؤیاها نمیدانم کدام نویسنده یا فیلمساز بود که سینما را به معبد تعبیر کرد. برای من، این سینما، اگر اغراق نکرده باشم، حکم همان معبد را داشت. سینمایی که روشنترین و زیباترین لحظات زندگیام در آنجا گذشت. خواندم که به سال ۱۳۲۵ آغاز به کار کرده بود -که من هشت سال بیشتر نداشتم - با فیلم «همه جا با تو» که در آن کلارک گیبل و لانا ترنر بازی میکردند. این سینما در لالهزار قرار داشت و چسبیده به سینما البرز و روبهروی سینما ایران بود با ورودیای شبیه به قصری از رؤیاها که بر بالایش پلاکاردی عظیم نصب شده بود و هنوز هم تصویر غولآسای پاتریشیا مدینا را روی خنجر جیم بویی از فیلم معشوقه آهنین در ذهن دارم. در دو سوی ورودی سینما دو ستون سنگی با ویترینهایی گرد دیده میشد که در آنها عکس فیلم روی پرده به چشم میخورد. درست هنگام ورود در راهرویی که منتهی به گیشههای فروش بلیت در دو طرف میشد، دو ویترین وجود داشت. در ویترین اول عکسهای برنامه آینده میآمد و در ویترین دوم عکس فیلمهای بهزودی، یعنی آنچه قرار بود سینما پس از برنامه آینده نشان دهد. اشتیاق ما برای «بهزودی» غیر قابل تصور بود، اینکه بدانیم احتمالاً عکس کدام فیلم را در آنجا خواهیم دید. تنها سینما رکس بود که تماشاچیهای آن میدانستند چه فیلم هایی بهترتیب به نمایش درخواهد آمد. ورودی سینما به یک سالن انتظار نسبتاً دراز میرسید با چند ستون چوبی در وسط و اطراف ستونهای قهوهای را مبلهای گرد سرخابیرنگ احاطه کرده بود. دور و بر سالن پر از ویترینهای شیک و روشن بود با عکس و احیاناً پوستر کوچک یک فیلم مهم و قابل توجه که پیش از هر فیلمی پوستر دزد سرخپوش به یادم مانده با تصویر ابدی از برت لنکستر - که آن وقتها لانکاستر میگفتیم - آویزان به طناب بر یک زمینه آبی آسمانی با همان لبخند شیرین همیشه و زیر پایش یک کشتی بادبانی و تصویر کوچکی از ستاره زن فیلم که نامش اوا بارتوک بود و دیگر بعد از آن هم او را در فیلمی ندیدیم. بر دیوار مقابل سالن انتظار، پوستری از جیمز کاگنی دیده میشد؛ ایستاده به شکلی کاملاً مردانه و خشن و ژست خاص او از فیلم شیر در خیابانها (فیلمی که هرگز به نمایش درنیامد و سالهای بعد آن را در خارج دیدم و فکر کنم دلیل توقیفش، موضوع سیاسی و انتخابات و تظاهرات سندیکاهای کارگری بود). از اولین فیلمهایی که در این سینما دیدم مشعل و کمان بود و معارفه ما با برت لنکستر (لانکاستر) و ستارهای که پس از آن جزء خویشاوندان ما شد؛ یعنی ویرجینیا مایو - که ما میگفتیم «ویرجینا مایو» صحنهای در پایان فیلم هست که برت از روی تاقی لبهی تالار قصر، مرد بدجنس ماجرا را، درحالیکه پسر بچه او را ربوده و در بغل سپر بلای خود کرده، با تیر و کمان نشانه میرود، بهگونهای که پسرک آسیب نبیند. این صحنه هنوز تأثیرش را بعد از بیش از نیم قرن، از دست نداده. برت برایمان یک قهرمان اسطورهای بود، کسی که خودمان را در آن سن و سال جای او میپنداشتیم و میخواستیم مثل او باشیم. روزی روزگاری در سینما در ۲۸۲ صفحهی رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۴۷ هزار تومان روانهی کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...