جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
در ستایش رنج/ روزی همچون روزهای دیگر
کتاب «در ستایش رنج» نوشتهی لی سیلز، به همت نشر خوب به چاپ رسیده است. لی سیلز، در مقام روزنامهنگار، غالباً با کسانی سروکار دارد که بدترین لحظات زندگیشان را زیر سنگینی نگاه رسانهها میگذرانند، اما زنجیرهای از داستانهای خبری ناگوار و برخوردی مرعوبکننده که جانش را به مخاطره انداخت او را بر آن داشت که در پی پاسخ این سؤالها باشد: هر کدام از ما در برابر حادثهای ناگوار، که زندگیمان را تغییر میدهد، چقدر آسیبپذیریم؟ احتمال گیرافتادنمان در یکی از این وقایع چقدر است؟ از چه چیز بیشتر میترسیم و چرا؟ و بعد از آنکه بدترین اتفاق افتاد، چه میشود؟ سیلز، در این کتاب عمیق و چند لایه، صمیمانه با کسانی حرف میزند که غیرقابل تصورترین وقایع را از سر گذراندهاند، از تروریسم و بلایای طبیعی گرفته تا حضور اتفاقی در مکان و زمان نادرست. درست در موقعیتهایی که انتظار فلاکت و شکست انسانها را داشت، آنها را نیرومند و امیدوار و حتی شوخطبع یافت. سیلز در این کتاب، جدیدترین پژوهشهای انجامشده در خصوص نحوهی پردازش ترس و غم در مغز انسان را به شکلی خلاصه معرفی میکند و سؤالاتی را مطرح میکند که ما اغلب از سر خامدستی نادیدهشان میگیریم. در این مسیر، از درگیریهای زندگی خودش نیز میگوید و نشان میدهد که از کلنجار رفتن با ناملایمات نامنتظره چه درسهایی گرفته است.لی سیلز
قسمتی از کتاب در ستایش رنج:
روزی که زندگی زیر و رو میشود، معمولاً درست مثل روزهای دیگر است، مثل همهی صبحهای دیگر چشم باز میکنید، از تخت بیرون میآیید، صبحانه میخورید، لباس میپوشید و با ذهنی درگیر از خانه بیرون میروید. وقتی در را پشت سرتان میبندید، بهندرت دلهره دارید که مبادا چیزی درست نباشد. بعدها، وقتی قرار باشد ماجرا را تعریف کنید، از همان چیزهای عادی فریبنده شروع خواهید کرد، چیزی که الان باورنکردنی است. اواخر سال ۲۰۱۴، تمام رسانههای خبری با اخبار دو تا از همین روزهای عادی پر شده بود، دو روزی با چنان پایانهای غیرقابل تصور که حتی کسانی از ما را هم که بسیار از ماجراها دور بودیم درگیر خودش کرد. بعد از ظهر روز بیستوپنجم نوامبر، یک روز درخشان بهاری، یک بازیکن جوان کریکت، فیلیپ هیوز، در حین بازی، بر اثر برخورد توپ به سرش، آسیب مرگباری دید؛ و روز پانزدهم دسامبر، موقعِ چای صبحانه در کافهای در سیدنی، مردی مسلح هجده نفر را گروگان گرفت که تا پایان گروگانگیری، دو نفر از آنها -کاترینا داوسون و توری جانسون- کشته شدند. فیلیپ هیوز آن روز هم به پاهایش بالشتک محافظ بسته بود، همانطور که از بچگی این کار را میکرد. داوسون دفتر حقوقیاش را ترک کرده بود و برای نوشیدن شکلات داغ پایین آمده بود. توری جانسون، در یک روز عادی، دنبال کار و بارش از خانه بیرون آمده بود. آخرین علامت خروج از آزادراه، آخرین شانس تغییر مسیر، کجا بود؟ انگار کائنات، بدون اینکه به آنها اشاره کند که آن روز، روز خانه ماندن است، فریبشان داده بود. اگر کائنات یا تقدیر، شانس، خدا، اتفاق، هر چه اسمش را بگذاریم -به آنها هشدار نداد، پس احتمالاً به من و شما هم اشارهای نخواهد کرد. همهی ما در زندگی انتخابهایی میکنیم که میدانیم مسیر زندگیمان را تغییر میدهد: ازدواج، بچهدار شدن، تغییر شغل و انتظار داریم این تصمیمها عواقبی در پی داشته باشد. نکتهی درگیرکننده دربارهی حادثهی کریکت و گروگانگیری لینت این است که انتخابهایی که به فاجعه انجامید بهقدری کوچک بوده گویی چندان ارزش تأمل نداشته است. کدام خانوادهای تصور میکند فرستادن پسرشان به کریکت به جای فوتبال تصمیمی است دربارهی طول عمر او؟ چه کسی میتواند زندگی را طوری بگذراند که گویی خوردن یک نوشیدنی گرم با یک دوست میتواند مسئلهی مرگ و زندگی باشد؟ همهی ما روزانه، در هر لحظه، بدون فکر کردن، چنین تصمیمهایی میگیریم که خوشبختانه از اینکه ممکن است به چه بینجامد ناآگاهیم. به هیچ وجه نمیتوان جلوی نیروهای پنهانیای را گرفت که از تصمیمات ناچیز ما ناشی میشوند و در آیندهای نه چندان دور به فاجعهای میانجامند. گاهی سالها و گاهی فقط چند دقیقه زمان لازم است تا یکی از این نیروها وارد عمل شود. این نیروها، بدون هیچ تبعیضی، فقیر و ثروتمند و ضعیف و قوی را در یک سطح قرار میدهند. ذهن ما این مسئله را بهراحتی درک میکند، اما از حیث احساسی، روبهرو شدن با واقعیت عریان عمیقاً ناراحتکننده است. حوادث خبری اواخر سال ۲۰۱۴ به همهی ما نشان داد زنده بودن چقدر مهم و همزمان نعمتی بزرگ و حقیقتی هولناک است: ما هیچوقت حتی از یک لحظهی بعدمان خبر نداریم. در ستایش رنج را اشرفالسادات حسینی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۲۳ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۳ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...