عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
در بیروت دریایی نیست/ آواز پرهیاهوی یک کولی
مجموعه داستان «در بیروت دریایی نیست»، نوشتهی غادهالسمان، به همت نشر نگاه به چاپ رسیده است. غادهالسمان در دمشق به دنیا آمد. در خانوادهای فرهنگی که در آن، پدرش احمد السمان در دانشگاه ملی سوریه سِمَت ریاست دانشگاه را بر عهده داشت و این خانواده با نزار قبانی نیز پیوند خانوادگی دوری داشت.
السمان بعدها در بطن فعالیتهای فرهنگی گوناگونی قرار گرفت. از سرودن شعر گرفته تا رماننویسی و همچنین فعالیتهای ژورنالیستی.
در بیروت دریایی نیست کتابی است که نویسنده در آن به نوعی تجربهگرایی نوین دست میزند. نوعی تجربهگرایی که در قالب ساختاری متفاوت با آثار پیشین او در پروندهی ادبیاش رخ مینماید. ندای کشتی، نفرین گوشت گندمگون، نیشهای مرد تنها، کولی بیبندر، تابوت و ریسمان، انگشت ششم، مردی با دو تلفن، سرگرمی ملالانگیز، در بیروت دریایی نیست و شمارهی ۲۱۶ میگرید داستانهای کوتاه این کتاب را تشکیل میدهند.
بیروتی که السمان در این اثر توصیف میکند، بیروتی است متفاوت با تصویری که پیشتر از این شهر شاهد بودیم. راوی میگوید: همچنان مثل گلولهای سرگردان در خیابانها جولان میدهم و بیروت به هنگام غروب یک کولی است که با آواز پرهیاهوی افسارگسیختهای به جنگ ملال میرود و من چشمهی کوچکی در این دریای هیاهو هستم که حس میکنم با عابران همآواز میشوم، با موج گذرایشان میآمیزم، در صدای بوق ماشینهایی که بهسرعت عبور میکنند منفجر میشوم، با فریادی که گلویم را پاره کرده و سکوت را میدرد.
قسمتی از کتاب در بیروت دریایی نیست:
آذار یک پری شرور است که در خیابانهای بیروت به راه افتاده و باد باران را در آن میدمد و نالههایش را در ابرهایی سنگین بر سینهی خیابانهای مغموم متراکم میکند.
میرنا، با وجود اتاق گرم و خندههای شادمانهی مهمانان و عطر، عجیب احساس اندوه میکند.
احساس میکند تنها در خیابانهای مغموم و طولانی راه میرود و بادی با اشکهایی از باران، گونهها و چشمان و مژگانش را میدرد... راه میرود، در جستوجوی چیزی که از آن میترسد... مضطرب است انگار که به طریقی ضربهای نامعلوم و شدید بر سرش فرود خواهد آمد.
فواد به طرفش خم میشود و آهسته میپرسد: میرنا چیزی شده؟
لبخندش مرا به یاد مونالیزا میاندازد: چیزی نیست فواد.
ناگهان آتش در گوشهی اتاق برافروخته میشود. در دو چشم مرموزش که به چشمهای فالگیری میماند، دو گرداب سرخ میبیند... و آن لرزش سرد و آزاردهنده را حس میکند و خندهی امیل میآید تا همهچیز را از چشمانش بیرون براند، و از رگهایش... سرما، دو گرداب خون، و خیابانهای غمبار را...
و به او که حرف میزند چشم میدوزد، بیآنکه آنچه را میشنود بفهمد... این چهرهای که عضلاتش با رقص شاداب زندگی تکان میخورند، این چهرهای که از شور و نشاط برافروخته است، آیا ممکن است که فروکش کند... نه... تسلیم آن هشدار دردناک در سینهاش نخواهد شد... تسلیم خوابهای آزاردهندهاش نخواهد شد.
خندهی امیل میآید که همهچیز را بیرون براند و صورتش گل میاندازد و دستش را دراز میکند تا جامی را که فواد برایش پر کرده است بگیرد. لبخندی گرم. و نِمر میخندد. و مادرش فوقالعاده است. و عکس پدرش پشت سر او بر دیوار و بچهها خواباند. و اتاق گرم است. همه چیز خوب است... چرا میگریزد؟
ولی احساس میکند با وجود عجیبِ رفقا بیگانهای در اتاق پرسه میزند. به اطرافش نگاه میکند... غریبه کیست؟ آن بیگانه که از او میترسید و در سرگردانیهای مبهمش در خیابانهای غمزده و خالی در جستوجویش بود کیست؟
بیگانه کیست؟ نمیبیندش... ولی بوی غم دیرینی را که از وجود مبهمش بلند میشود حس میکند... نعرهی وحشیانهاش را در پس هر خنده از خندههای پدرش میشنود. حس میکند در مخمل پردهها پنهان شده است... زیر مخمل سیاهی که میز عسلی کوچکی را میپوشاند، جایی که تندیس سیاه حیوانی عجیب قرار دارد، موجودی افسانهای که وحشیگری، درندگی، پیشبینیناپذیری و ریشخند در شکاف نیشهای نوکتیزش جمع شده است... این تندیس، نمیداند نماد چیست...
میشنود که پدرش ناگهان میگوید: نمر هدیهای برایت آوردهام...
نمر خندان میپرسد: فکر میکنم آن را در جواب هدیهی نفیس من آوردهای.
-هدیه نفیس تو چه بود؟ میرنا میپرسد.
-به پدرت... ریسمانی زرین هدیه دادم که او را با آن به نزد کسانی که در کشور همسایه به اعدام محکومش کردهاند میبریم...
امیل از جیبش ریسمانی زرین که نقوشی اساطیری بر آن نقش بسته بود و گویی ساختهی دست بشر نبود بیرون میآورد. در این هنگام نمر با خنده سرش را بالا میآورد.
در بیروت دریایی نیست را سرمد اغوالی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۸۵ صفحهی رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۵۵ هزار تومان روانهی کتابفروشیها شده است.
خرید کتاب در بیروت دریایی نیست